تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 21 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):كسى كه در دنيا به امانتى خيانت كند و آن را به صاحبش برنگرداند و آنگاه بميرد بر دين...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

چراغ خطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1828253471




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

«تو » ت و واو نيست


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
 «تو » ت و واو نيست
«تو » ت و واو نيست شرح کوتاه چند آرزوي شبه شباني که راه را نمي شناخت ، اما رمه هايش را رها کردو به کوهستان پناه برد ، به اميد خدا کدام پارچه ؟ از کدام طاق بافته هاي گران بها ؟ کدام دست ماهر بدوزد ؟ کدام گرماي بي نظير، چين و چروک اش را يک نواخت کند ؟اصلا از کدام حرير ؟ با چه تار و پودي ؟ از تن کدام پيله ؟دنبال لطافت ام. لطيف ترينم. خودت گفته اي که جامه نو بپوشم. مفهوم نو چه است ؟ کدام جنس را مي شود کنار تو بر تن داشت که وقتي نوازش مي کني ، دستت به جامه ام که مي رسد ، زمخت نباشد . چه لباسي را لطيف بدانم و بخواهم ؟من به دنبال لطيف ترين جامه ام که فرشتگان پي نظيرش بگردند و مرا نشان بدهند. دوست دارم در کنار تو ، زيباترين لباس تن من باشد و يکي باشم. دوست دارم نگاهم کني ، لطيف. ترک مي کنم. بي چون و چرا ترک مي کنم. هر چيزي که بد بداني اش. هر لباسي راکه بگويي به من نمي آيد . هر رنگي را که بگويي ياد چيزهاي قشنگي نمي اندازدت. هر کلمه اي راکه بگويي دوست نداري بشنوي. اصلا دوست دارم خودت بگويي با چه اسمي صدايت بزنم ؟ خودت با صداي نوشينت يادم دهي چه طور بگويم « تو» . مثلا شايد دوست داشته باشي قبلش ، يک بار هوا را در سينه ام نگه دارم و بعد از يک نفس عميق بگويم « تو» . چه طور است ؟ کنار مي گذارم. هر چه بگويي ، ماند وسط، هر چه نخواهي ، مي رود کنار. اصلا بي آن که من بخواهم . قانونش همين است. قرار است فقط تو بخواهي .من دوست دارم از همه بيشتر به من نگاه کني. دوش گرفتن ، آداب دارد ؟ تميز شدن ، قانون مي خواهد ؟ چرک را از بدنت دور کني ، مواخذه مي شوي؟من ، بي آداب مي خواهم بروم زير قطره هاي آب فراوان ، دوست دارم يک بار حسابي پوست بيندازم. دوست دارم خودم را خوب بشويم. دوست دارم از فرق سر تا نوک پايم ، يک ذره هم کثيفي نداشته باشم. مي شود کمک کني آب بريزم روي سرم ؟ مي شود بي زحمت ، کمي ستاره بمالي به قلب ناسورم که زود زود مهيايت شود ؟روي زمين ، آب کم است براي شست و شو، جز شبي که ارابه خورشيد با سرعت نور بر آسمان ديده مي شود و چونان که شنيده ام در گذر ارابه اش ، رودي به وسعت عالم پديدار مي شود. همه را مي شويد ، جز آنان که چتري از سنگ به سر گرفته اند...من چتري سنگي نمي خواهم. مي خواهم خوب نگاهم کني. ازهمه بيشتر . چتر سنگي ، مزاحم نگاه تو خواهد بود. يک سال استه هر شب کوچک تر شده ام. مي خواهم امشب زير سايه تو قد بکشم. اين تنها سايه ايست که مي شود زيرش قد کشيد. بگذار به من بخندند. من ايمان دارم مي شود . يک لحظه هم حتي کافي است. دوست دارم نشان تک تک شان بدهم ؛ وقتي صورتم کنار خورشيد بود و سينه ام بالاي ابرها رسيده بود. من تمام وجب هاي از دست رفته ام را دوباره به کف مي آورم.کوچک نيستم. درام قد مي کشم . بگذار باورم نکنند. بگذار بگويند سايه نشستن ، کمر بستن به نابودي است. اصلا من از روزگار بودن ها خسته ام . من سايه مي خواهم . من مي خواهم نباشم. مي خواهم هر که خواست نگاهم کند ، تو را ببيند. مي خواهم توي خانه ات ، يک اتاق به من بدهي. دوست دارم پسوند نامم. « تو » باشد . پيشوند شناسه ام بخورد«تو».من زير سايه «تو» باشم، بيشتر نگاهم مي کني. امشب مي خواهم شاعر شوم، بزرگ ترين شاعر. سخت مشتاقم که بهترين شعرم را همين امشب بسرايم. درست وقتي داري من را از همه بيشتر نگاه مي کني . دوست دارم همه کلمه ها در خدمت دوست داشتن من باشند. دوست دارم يک شعر بگويم ، هزار شعر بزايد. با رديف «تو» . با قافيه « تو». مملو از « تو» و با مضمون نازنين «تو». دوست دارم صله بگيرم. دوست دارم جيب هايم را از شيريني هاي جشن ات پر کنم. دوست دارم اشاره کني که جلويم را نگيرند تا هر چه مي خواهم بردارم. من در قحطي زمين ، بيشتر سال را در گرسنگي به سر مي برم. حتما از من بهتر مي داني زمين ، چه روزگار اسفناکي را پشت سر مي گذارد ، در اين همه روز گرم و سرد که ارابه خورشيد بر آسمان ديده نمي شود و قطره هاي شراب تو بسيار نادر است... نمي خواهم بوي نامطبوع بدهم، مي داني و مي فهمي. من عطر مي زنم. به قول مادرم ، شايد دوش مي گيرم. مي خواهم بلغت کنم. سرم را بگذارم زير دست هايت و گريه کنم. قدر تمام دلتنگي ام. قدر تمام بغض هاي از سر نديدنت. قدر تمام اشک هاي ريخته ، قدر دانه دانه اشک هاي نريخته. بوي خوب مي دهم. وسط آن همه گل که تو در خانه ات مي گذاري ، بوي من نبايد توي ذوق بزند. من هم بايد يک گل باشم وسط باقي گل هايي که در باغچه ها خانه ات کاشته اي. دوست دارم نگاهم کني و در آغوشت نگه ام داري. دوست دارم يک دل سير در آغوشت بمانم.چشم، کدام است ؟ همين که من با جفتي که از نوع چنيني اش دارم، هر روز هزار ها هزار تصوير مي بينم و هيچ کدام شان آن قدر تکانم نمي دهد ، حتي که شب ، وقت آرميدنم ، کمي پلک هايم سبک شوند؛ همين ها ؟همين دو تيله که مدام مي لغزند ؛ چه بر صراط مستقيم وچه بر مسير معوج ؟من فکر مي کنم چشم ، چيز ديگري است. چنان که دل، نه آن گوشت و لخته هاي خون است که مسير تردد قطره هاي خون را در بدن پاک مي دارد و قطره ها را نوبه نو مي کند. من امشب چشم ، لازم دارم. مي خواهم ببينم همه لحظه هايي را که داري من را نگاه مي کني. من چشم هاي خداوند عزيزم را دوست دارم. با تکه اي چوب مي خواهم قاب بسازم.روي اجزايش ، با وسيله هاي نجاري ، حک کنم « تو » و فردا که وقتي از خواب برمي خيزم ، ببينم چارچوب اش شده است گردا گرد يک بنفشه همه شکوفه و ريشه کرده است در زمين و زمين ، سراسر شده پر از چلچراغ و باغ . آن وقت ، در گل برگ هر گل ، نوشته باشد «تو» و دم کرده گل هاي پر از عطر « تو » بشود شفاي هر نارسايي بي دوا. به من ياد داده اند زياد بخواهم و البته من نمي دانم « کم » چه است و قدر « زياد » کدام است. من مي خواهم هر چه ياد گرفته بوده ام را از خاطر ببرم. مي خواهم بدانند هيچ چيز نمي دانم و مي خواهم مسير راه را تو نشانم دهي ، هر چه آمده ام ، نيامده ام و هر چه بالا رفته ام ، به زير آمدن بوده. من مي خواهم بخواهم و مي خواهم قدر خواستنم را تو نشانه کني. تو هر چه مي داني علامت بزن ، اما بدان که من ، همين مني که نمي داند قدر خواستنش بايد چه قدر باشد ، مشتاق و محتاج است. وقتي داري من را نگاه مي کني ، اندازه شوقم را در برق چشم هايي که سويش کم شده ، ببين و قدر خواستنم را با پلک ات، نشانه بگذار. من دعا مي کنم. همه کاري که مي توانم بکنم، اين است. دعا ، همه درخشش من است و قدر خواستنم ، همين اندازه برق چشم هايم. به من ياد نداده اند چه گونه بخواهم . نگاهم کن ، بياموزم. دوست دارم پايت را ببوسم. دوست دارم بگويم خيلي دوستت دارم و تو نگاه کني من را . دوست دارم دوش بگيرم و خوش بو شوم. لباسي را بپوشم که تو دوستش مي داري.دوست دارم جوري دوست داشته باشم که تو دوست مي داري. دوست دارم دوست هايم را تو انتخاب کني ؛ بيايم اول به تو نشان شان بدهم ، بگويم دلت مي خواهد با اين ها دوست باشم ؟دوست دارم « دوست » ام صدا کني ، دوست دارم دوستم باشي. دوست دارم درمانده شوم ، تو بيايي کمکم. دوست دارم مريض شوم تو بيايي بالينم. دوست دارم راه خانه را گم کنم ، تو ستاره شوي و نشانم دهي از کدام طرف. دوست دارم بخندم و تو شادم کرده باشي ، گريه کنم و تو را بهانه کرده باشم. دوست دارم هرچه دارم ، تو بخري. دوست دارم هر چه مي خواهم ، از تو بگيرم. دوست دارم با نمک سفره تو ، آش بپزم. دوست دارم بي همگان به سر شود ، اما هرگز بي تو به سر نشود. دوست دارم سوي چراغ خانه ام تو باشي ، آرامش شبم تو شوي و روزها تو بر پنجره اتاق ام طلوع کني. دوست دارم وقتي مي رسي بالاي سرم، بگويم مي خواهم نماز بگزارم و تو را سجده کنم. دوست دارم برسي بالاي سرم و وقت صلاة شده باشد. دوست دارم تو هر چه بالاتر مي روي ، من از هميشه بروم پايين تر. دوست دارم دل ات را ببرم. دوست دارم بشنوم مي گويي دوستت دارم. دوست دارم رمه تو شوم. تو هي ام کني و بدوم. تو نگه ام داري و چوب ام بزني. دوست دارم شبانم تو باشي. دوست دارم که اين همه دوستت مي دارم ، مي گذاري اين کلمه ها را بگويم ؛ مي گذاري از خوش حالي ، حس سبکي کنم. دوست دارم مي گذاري همه دل شوره هايم اميد بشود و دوست دارم که مي گذاري آدرس خانه ات را بدانم. دوست دارم که اجازه مي دهي با يادت آب بنوشم و هر وقت جان ام خسته شد ، در آرام خاطرات ، آسوده بخوابم. دوست دارم روي يک بوم ، شبي که همه نقاشان خوابند، انگشت هاي هنرمند تو را خيال کنم و آن خيال را منقوش کنم و از فردا صبح ميدان شهر بشود نمايشگاه آخرين اثر رمه اي که ازخون اش زيباترين خيال شبان اش را کشيده و ديگر نيست ... دوست دارم بيايم کنارت و در آغوشت بمانم. منبع: مجله خيمه شماره 36- 35/خ
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 339]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن