واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: یکشنبه ۱۴ دی ۱۳۹۳ - ۱۱:۲۴
ناصر فکوهی استاد مردمشناسی دانشگاه تهران به بهانه انتشار یک کتاب یکی از چهرههای مطرح علمی فرانسه به نکتهای مهم و البته کمتر مورد توجه در زندگی ما انسانها پرداخته است. به گزارش ایسنا، فکوهی در این باره در روزنامه اعتماد مینویسد: فرانسواز هریتیه، یکی از مهم ترین چهره های علمی فرانسه و جهان در حوزه انسان شناسی است. او شاگرد مستقیم کلود لوی استروس و نخستین جایگزین او در کرسی ریاست آزمایشگاه انسان شناسی اجتماعی کلژ دو فرانس بود. در سال ٢٠١٢، هریتیه کتابی منتشر کرد با عنوان: «نمک زندگی» (le Sel de la vie/Odile Jacob) این اثر تنها کتاب غیر آکادمیک هریتیه در میان آثار فراوانش است و او در پاسخ به اینکه چرا آن را نوشته است، می گوید: روزی یکی از دوستانم، یک پزشک برجسته و مسن، به من نامه ای نوشت که در آن گفته بود: «چند روزی از بیماران، مرخصی دزدیده ام». منظورش این بود که تعطیلاتی بی موقع و دزدکی به خودش داده است. من بسیار به این واژه «دزدیدن» فکر کردم و بعد برای او نامه ای نوشتم و به او گفتم: به نظر من، اشتباه تو واقعا همین است، تو چیزی را ندزدیدهای، بلکه به نظر من، پزشکی و بیمارانت همه زندگی تو را دزدیده اند! هریتیه، با این فکر است که کتاب خود را نوشته است: «نمک زندگی»، به قول او گونه ای حس «سبکباری» و «شیرینی» است که صرفا در واقعیت «وجود داشتن» نهفته است و اغلب ما به آن توجهی نمی کنیم، زیرا آنقدر تنگ نظریم که تنها و تنها به این یا آن موضوع در زندگی خود می اندیشیم و چیزهایی را که در کنار آنها وجود دارند، نادیده می گیریم: اغلب تصور می کنیم که زندگی باید سراسر کارها و مسوولیت هایی «بزرگ» باشد، حال آنکه در کنار این کارها، می توان هستی را در برخی سبک سری های کوچک بازیافت: پرسه زدن در یک فروشگاه بزرگ، راندن یک خوردرو جیپ در یک جاده کوچک خاکی، کشاندن پاهای خود در توده برگ های زرد و فروریخته پارک و گوش دادن به صدای خش خش آنها، نگریستن با مهربانی به عکس مادر بزرگ و لبخند زدن، تماشای حرکت ابرها، گذاشتن سر روی شانه کسی که دوستش داریم و خوابیدن، گوش دادن به صدای باران و تگرگ، خوابیدن در هر ساعتی که خواسته باشیم، شرکت در یک جشن مردمی، تماشای یک آتش بازی... آیا آدم های مهم، آیا کسانی که در زندگی مسوولیت های سنگین بر عهده دارند، آیا همه ما که امروز از معجزه حیات بهره می بریم، باید همه زندگی خود را نثار دیگران کنیم؟ آیا باید همه لحظاتی را که تکرار نخواهند شد بر مساله ای هر اندازه هم که اهمیت داشته باشد، متمرکز کنیم؟ و زیبایی این حیات و زندگی را که همه جا در اطراف مان در جریان است نبینیم؟ چگونه می توانیم متوجه نباشیم که نگاهی متفاوت به زندگی، نگاهی کمی آن طرف تر، می تواند بسیاری چیزها را تغییر دهد. وقتی دردی بزرگ داریم، تنها برای چند لحظه، نگریستن به یک صحنه ساده از زندگی، می تواند آن درد را ولو برای مدتی کوتاه، کاهش دهد. زندگی مدرن، انسان ها را در شتابی وارد کرده است که اغلب هر معنایی را از خود گرفته است: انباشتن پول، اندیشیدن به پول، مصرف کردن پول، چرخه هایی به وجود آورده اند که افراد گاه خود را چنان درون آنها اسیر می کنند که دیگر قادر نیستند، بپندارند زندگی می تواند طعمی دیگر هم داشته باشد، لذتی که یک بار بیشتر نصیب هیچ کسی نخواهد شد، این شتاب به خصوص زمانی که چشمان خود را بر زمین دوخته و تمام حس های مان را نسبت به همه چیز و همه کس از کار انداخته ایم، معنایی ندارد جز از دست دادن زندگی و جز شتابی برای رسیدن هر چه سریع تر به پایان، جایی که افسردگی مطلق انتظارمان را می کشد، آنقدر شتاب زده که نه زمانی برای دوست داشتن خواهیم داشت و نه فرصتی برای دوست داشته شدن: زندگی شاید، در همین نگاه مهربان به عکس مادر بزرگ خلاصه شود. انتهای پیام
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایسنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 230]