پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه می‌تواند برندینگ کسب‌وکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارش‌های سیل‌آسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارش‌های سیل‌آسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1850871143
تاکسی‌نوشت سروش صحت
واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: جمعه ۵ دی ۱۳۹۳ - ۱۳:۰۴
سروش صحت را همه به شخصیت‌های طنزی که دارد می‌شناسند، اما این متن کمی با آن شخصیت‌ها متفاوت است. به گزارش ایسنا، سروش صحت در «تاکسی نوشت» خود در اعتماد می‌نویسد: حسین معززی نیا، سردبیر جوان ماهنامه سینمایی ۲۴، بعد از ٣٤ روز از بیمارستان مرخص شد تا برای بقیه دوره درمانی اش آماده شود. او در این مدت چند پست و یادداشت در صفحه شخصی اش گذاشته که به شدت خواندنی و تاثیرگذار است. دیروز که سوار تاکسی شدم حواسم نه به راننده بود نه به مسافرها و مدام نوشته آخر معززی نیا در سرم می چرخید. معززی نیا نوشته بود: «چیزهایی هست که دوست دارم درباره این روزهایی که در بیمارستان گذراندم بگویم. الان فقط این را بگویم که مرگ از رگ گردن به ما نزدیک تر است. صرف کردن عمر برای سال ها بدخواهی، کینه توزی، حسد و دسیسه چینی حماقت عجیبی است که ما مرتکب می شویم. فعلابه غیراخلاقی بودنش کاری ندارم، حماقت است. می دانم از این حرف ها توی کتاب دینی مدرسه خوانده اید و از رادیو و تلویزیون شنیده اید ولی دارم تجربه عینی خودم را شرح می دهم. مرگ به ما نزدیک تر از آن چیزی است که فکر می کنیم. اصلامرزی ندارد با زندگی...» به مسافرهای تاکسی نگاه کردم. راننده پیر، پسر جوانی که کنارش نشسته بود، زن میانسالی که با دختربچه پنج ساله اش کنار من بودند و با هم حرف می زدند... دوباره جمله آخر معززی نیا را مرور کردم «مرگ به ما نزدیکتر از آن چیزی است که فکر می کنیم. اصلامرزی ندارد با زندگی...» دختربچه داشت به من نگاه می کرد و لبخند می زد، راننده پیر هم... من هم لبخند زدم، اول زورکی و بعد واقعی... انتهای پیام
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
-