واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: سینمای ما - امیر جلالی: "مدار صفر درجه" از جمله سریالهایی است که هم مورد توجه مخاطبین قرار گرفته و هم نظر منتقدین را به خود جلب کرده است.پس از موفقیت "شب دهم" هر کار "فتحی" اتفاق تازه ای به شمار می رود و "مدار صفر درجه" هم از این قاعده مستثنی نیست. درتمام کارهای "فتحی" یک موضوع مشترک وجود دارد که اتفاقا موضوع دلنشین و حساسی هم هست و البته پرداخت درست و حسابی آن هم کار هر کسی نیست، مسئله محترم و شیرین "عشق". از عشق عجیب و غریب "حیدر" در "شب دهم"(این صفت عجیب و غریب مرا به یاد سوالی انداخت که مسعود کرامتی در فیلم "باغهای کندلوس"ایرج کریمی از دوستش می پرسد که «کجای عشق آبان و کاوه اینقدر عجیب بود؟» و دوست سردوگرم چشیده با طعنه پاسخ می دهد «دراین دوره و زمانه همین که دونفرعاشق هم بشن خودش به اندازه کافی عجیب هست.») گرفته تا همین جریان حاج یونس و هستی در "میوه ممنوعه"، نشانه های توجه و البته مهارت "فتحی" نسبت به موضوع عشق در کارهایش کاملا قابل رویت هستند. در سینمای ایران زیاد نبوده اند کارگردانهایی که بتوانند"عشق" را آنطور که شایسته است به نمایش بگذارند و به نظر من موفق ترین کارها در این زمینه ازآن "داریوش مهرجویی" است.عشق حمید هامون به مهشید در"هامون"، عشق لیلا به رضا در "لیلا" و در راس همه آنها عشق مبهم و گس محمود به میم در "درخت گلابی" عزیز سه نمونه از تصویرگری عشق در آثار مهرجویی هستند که مقام وی را تا جایی بلند و دست نیافتنی بالا می برند،البته "سنتوری" هم می تواند نوع خاصی ازعشق را به نمایش بگذارد،خیلی هم خاص. اگر به وجه مشترک این داستانها نگاهی بیندازیم می بینیم که در همه آنها با عشقی یک طرفه و البته نافرجام روبروئیم،از همان عشقهایی که با بوی قرمه سبزی و پوشک بچه و خاله زنک بازیهای اقوام به لجن کشیده نمی شود و ازآن عشقهایی که هنوز می شود مثل اتان هاوک در "پیش از طلوع" درموردشان خیال پردازی کرد و سربلند و با غبغبی پرباد برای یک دختر اظهار فضل کرد که بله،فرض کن ده سال دیگراست و تو حوصله ات از شوهر بی حس و حالت سررفته و به مردهایی که درزندگیت بوده اند فکر می کنی و پیش خودت می گویی اگر همسر یکی ازآنها شده بودم چه ها که نمی شد و...ومن یکی ازآن مردها هستم. عشق هایی که در سریالهای "فتحی" می بینیم هم چنین وضعیت دلچسبی دارند،عشقهایی که با مرگ یکی از طرفین و یا اجبار زندگی به سرانجامی نمی رسند و توفیق یا شکستشان در بقعه امکان باقی می مانند و حالا در "مدار صفر درجه" هم با چند نمونه ازآنها آشنا می شویم : عشقهای سرگرد فتاحی و زینت الملوک، تقی و سعیده و بالاخره حبیب و سارا. قصد اصلیم از نوشتن این یادداشت یک طبع آزمایی است و درمیان گذاشتن آن با دوستانم که البته شاید به یک آسیب شناسی داستان پردازی در سینمای ایران هم منجر شود،آسیب شناسی پایان دادن به داستان(البته فقط گفتم شاید). "مدار صفر درجه" یک تم تاریخی دارد که به موضوع تشکیل کشوراسرائیل می پردازد و آن قصه قدیمی تفاوت یهودیان و صهیونیستها که ما به اینها کاری نداریم ولی مهمترین عشق داستان درچنین بستری است که شکل می گیرد،عشق پسری مسلمان به دختری یهودی که همچون همه عشقهای درست و واقعی، با مخالفت اطرافیان موجه و معتبرشان رو به رو می شود. این اصلی ترین ملاط داستان متاسفانه در این قسمتهای پایانی دارد حرام می شود و از نفس می افتد ونگرانی زمانی جدی تر می شود که آخرین قسمت "میوه ممنوعه" را به یاد بیاوریم و بلایی که آن پایان تحمیلی برسر مجموعه خوب "فتحی" آورد را دوباره مرور کنیم،نگرانی ازاینکه نکند همین اتفاق برای "مدار صفر درجه" هم بیفتد و یکی دیگر از مجموعه های خوب سالهای اخیربه هدر برود. این همان ایرادی است که درباره اش صحبت کردم و پتانسیل آن را دارد تا فیلمها و سریالهای تلویزیونی را ابتر کند و از چشم بیندازد،همان ایرادی که بهتر است فکری کنیم و ببینیم چرا اینقدر حل نشدنی به نظر می رسد،ایراد ناتوانی در جمع کردن منطقی یک قصه. درمورد همین "مدار صفر درجه" صحبت کنیم و قبل از اینکه آخرین قسمتهای آنرا تماشا کنیم حدس بزنیم که قراراست داستان عشق حبیب و سارا به کجا برسد. دیدیم حبیب به زندان قصر منتقل شد و سارا هم به همراه عمو و پسرعمویش(رقیب حبیب) سوار قطار شده اند تا به اورشلیم بروند(همان ایده یهودی خوب،یهودی بد که سارا قرار است خوب باشد و عمو و پسرعمو بدها)،یعنی قرار نیست دو عاشق دلداده به هم برسند.همین را می شود پایه ارزیابی پایان داستان قرار داد،داستانی که به اقتضائات و لوازمش پایبند است و احترام به مخاطبش را فدای بعضی ملاحظات فرامتنی نمی کند. رک و پوست کنده می گویم که اگر به هر طریق و ازهر روزنی سارا و حبیب به هم برسند و یک هپی اند جعلی و ریاکارانه را درپایان شاهد باشیم باید فاتحه این سریال را هم خوانده شده بدانیم.البته یک نگرانی دیگرهم وجود دارد و آن هم آسیبی است که دارد به یک داستان عاشقانه خوب می خورد،به داستان کارگردانی که قبلا توانایی خویش را دراین زمینه نشان داده و در این برهوت آدمها و داستانها و فیلمهای واقعی این یک ضایعه بزرگ است.(هرچند که فیلمنامه قبلا نوشته شده و من شک ندارم که داستان با همان پایان خوشی که گفتم تمام خواهد شد،هرچند دراین مورد خاص امیدوارم ضایع شوم!) بعضی وقتها و از بعضی آدمها توقعاتی داریم که وقتی برآورده نمی شوند سرخورده می شویم،توقع یک داستان عاشقانه با پایانی خوب از "فتحی" جزو همین توقعات است که دیگر داریم به برآورده نشدش عادت می کنیم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 234]