تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 12 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هيچ كس چيزى را در دل پنهان نداشت، جز اين كه در لغزش هاى زبان و خطوط چهره او آشكار شد....
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820310090




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

ذهن الگوساز؛ چهارچوب اسلامی ایرانی الگوسازی


واضح آرشیو وب فارسی:فارس:
ذهن الگوساز؛ چهارچوب اسلامی ایرانی الگوسازی
در مدل استلزامات الگوسازی اسلامی، طیف دیگری به طیف توانایی های ذهنی افزوده می شود. بر این اساس، تدوین کنندگان الگوهای اسلامی علاوه بر جامعیت علمی باید از حکمت نیز برخوردار باشند.

خبرگزاری فارس: ذهن الگوساز؛ چهارچوب اسلامی ایرانی الگوسازی



الگوسازی به عنوان یک فرایند، مستلزم در اختیار گرفتن افرادی با قابلیت های فکری گوناگون است؛ آن گاه این الگوسازی بر اساس شرح وظایف آن افراد در روند تکامل فرایند، قابل شناسایی و استخراج است. در این مقاله، بر پایه ی همین اصول، فرایند الگوسازی به سه قسمت عمده تقسیم گردیده و متناظر با وظایف این سه بخش، سه توانایی ذهنی شناسایی گردیده است. این سه توانایی عبارتند از: جامعیت علمی، تفکر استراتژیک و تخصص. این سه توانایی به صورت مطلق برای تکامل هر نوع الگویی اعم از اسلامی و غیراسلامی لازم و ضروری است. اما تفاوت الگو سازان اسلامی و الگوهای اسلامی از سایرین به واسطه ی مؤلفه ی دیگری است که بر اساس تعریف حکمت خوانده می شود. بنابراین در این مقاله، جامعیت علمی به عنوان توانایی فکری و حکمت به عنوان چارچوب و بنای فکری الگوسازی اسلامی معرفی می شود و ادعا می شود که ذهن الگوساز اسلامی، حاصل هم افزایی این دو مؤلفه خواهد بود. مقدمه در حوزه ی علوم انسانی اصطلاحاتی وجود دارد که گاه معانی متعددی از آن ها به ذهن اندیشمندان رشته های مختلف متبادر می شود. با توجه به این که در شاخه های مختلف علوم، تعریف اصطلاحات بر استفاده و کاربرد آن ها اثر گذار است، لازم می آید که مفاهیم پیش از طرح و استفاده، تبیین گردند. از سوی دیگر به واسطه ی وارداتی بودن اصطلاحات مورد بحث، گاهی در ترجمه و واژه گزینی دقت های لازم مبذول نگردیده و گاه برای چند اصطلاح مختلف و متباین، یک واژه به عنوان معادل اختیار شده است. یکی از واژگانی که در فارسی به عنوان معادل چندین اصطلاح در زبان لاتین برگزیده شده، واژه ی «الگو» است. این لغت فارسی به عنوان معادل برای واژگانی چون «مدل»1، «پارادایم»2، «نمونه»3 و ... برگزیده شده است و این در حالی است که هرکدام از لغات مذکور در زبان لاتین نیز گاه بر معانی متفاوتی حمل می شود. فراتر از این، استفاده از واژه ی «الگو» گاه به عنوان جانشین برای اصطلاحات دیگر که معادل مناسبی در زبان فارسی نیز دارند به کار می رود که از این میان به نظر اصطلاحات «راهبرد»4، «خط مشی» یا «سیاست»5، «ساختار»6 و ... قابل توجه می آیند. هنگامی که سخن از الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت به میان می آید، تمامی معانی و مفاهیم فوق در ذهن قابلیت طرح می یابند و این در حالی است که این مسئله نه تنها یک مشکل به حساب نمی آید، بلکه یادآور آن است که به منظور دستیابی به اهداف حاصل از توسعه و پیشرفت، به تبیین و تدوین تمامی مفاهیم معادل گرفته شده با واژه ی «الگو» نیازمندیم. به این معنا که پیشرفت مبتنی بر دین و فرهنگ ملی نیازمند پارادایمی برخواسته از این دو، استراتژی منطبق بر آن ها، سیاست ها و خط مشی های مشخص کننده ی حدود و ثغور مبتنی بر اسلام و فرهنگ ملی است. پس از آن نیز، نیل به اهداف، مستلزم داشتن ساختارها، مدل ها و نمونه های مناسب جهت پیش بینی و آزمودن نتایج است. در باب الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت می توان از سه منظر به مطالعه پرداخت: یکی، چیستی؛ دیگر، چرایی؛ و آخر، چگونگی. این مقاله دو مقوله ی اول را فرو می گذارد و به الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت از منظر چگونگی نظری می افکند. در این مسیر ابتدا مختصراً به سه مفهوم اصلی مستفاد از الگو پرداخته می شود، سپس نحوه ی شکل گیری الگوها مورد بحث قرار می گیرد، آن گاه از میان علل شکل گیری الگو، به علت فاعلی آن یعنی «ذهن الگوساز» و ویژگی های آن پرداخته می شود. مفاهیم معادل الگو الگو در معنای «پارادایم» برای اولین بار «تامس کوهن»7 در کتاب «ساختار انقلاب های علمی»8 خود از اصطلاح پارادایم در این معنا استفاده نمود. کوهن کوشید نظریه ای درباره ی علم طرح کند که با واقعیات تاریخی، آن گونه که او می بیند، توافق داشته باشد. ویژگی عمده ی نظریه او تأکیدی است که بر ممیزه ی انقلابی پیشرفت های علمی دارد؛ به طوری که بر اساس آن، انقلاب متضمن طرد و رد یک ساختار نظری و جایگزینی آن با ساختار ناسازگار دیگری است. تصویر کوهن از شیوه ی پیشرفت یک علم را می توان به وسیله ی شکل  بی پایان زیر خلاصه کرد: بر این اساس، فعالیت های پراکنده و گوناگونی که قبل از تشکیل و تقویم یک علم صورت می گیرد نهایتاً پس از اینکه به یک پارادایم مورد پذیرش جامعه ی علمی تبدیل شد، منتظم و هدف دار می شود. پارادایم مشتمل است بر مفروضات کلی نظری و قوانین و فنون کاربرد آن ها که اعضای جامعه ی علمی خاصی آن ها را بر می گزینند. این پارادایم توسط دانشمندان درون خود توسعه و تفصیل می یابد و مسائل حل نشده و به وجود آمده را بر اساس مبانی خود پاسخ می گوید. این امر تا بدان جا ادامه پیدا می کند که پارادایم موجود با پاره ای از مشکلات روبه رو شود که بر اساس مبانی درونی، قابل پاسخگویی و رفع نباشند. در این حالت، وضعیتی بحرانی شکل خواهد گرفت که تنها با شکل گیری پارادایم دیگری مرتفع خواهد شد. این تحول گسترده یک انقلاب علمی را سامان می دهد. بدین ترتیب و به عنوان تعریف می توان گفت: پارادایم، چارچوب مفهومی خاصی است که با آن جهان دیده می شود و در آن جهان توصیف می شود. پارادایم مشتمل بر تعدادی فنون آزمایشی و نظری خاص برای تطبیق آن با طبیعت است. پارادایم معیارهای کار و پژوهش مجاز را در درون علمی که ناظر و هادی آن است تعیین می کند. پارادایم ها حاوی بعضی اصول بسیار کلی مابعدالطبیعی هستند که پژوهش درون پارادایم را هدایت می کند. بنا بر آنچه گفته شد می توان گفت؛ الگو در معنای پارادایم، در برگیرنده ی موارد زیر در حیطه ی علم مورد نظر است: - چارچوب مفهومی؛  - اصول فلسفی حاکم؛ - بایدها و نبایدها و قوانین پژوهش؛ - ابزارها و فنون آزمایشی و نظری مجاز. الگو در معنای «استراتژی» یکی از مفاهیم نزدیک به مفهوم استراتژی در علم مدیریت، سیاست است که اگر چه در برخی از موارد در کاربرد استراتژی به کار می رود، اما تفاوت هایی در میان است که بنا بر موضوع این نوشته بدان نمی پردازیم و تنها به تعریفی مختصر از آن کفایت می کنیم. بنا بر تعریف کوین9، سیاست عبارت است از: مجموعه ای از قواعد، قوانین و خطوط راهنما که بیان کننده ی حدودی است که در آن فعالیت ها باید انجام شود. این قواعد در بر گیرنده ی مجموعه ای از تصمیمات محتمل جهت حل تعارضات میان اهداف نیز هست. استراتژی و یا معادل فارسی آن «راهبرد» بر خلاف کاربرد روزمره و آزاد آن در معانی مختلف، یکی از اصطلاحات مناقشه برانگیز در علم مدیریت است که تعاریف بی شماری برای آن از سوی دانشمندان این رشته ارائه شده است. برای حفظ اختصار تنها به یکی از مشهورترین و کامل ترین تعاریف که توسط «هنری مینتزبرگ»10 ارائه گردیده است اشاره می کنیم. مینتزبرگ معتقد است، برخلاف رسم معمول در تعاریف، استراتژی را نمی توان با یک تعریف، تشریح نمود. از این رو وی برای استراتژی، پنج تعریف ارائه می کند و بیان می دارد که استراتژی به طور همزمان در برگیرنده ی این پنج تعریف است. مؤلفه های پنج گانه ی تعریف وی از آنجا که در لغت لاتین با حرف «P» آغاز می شوند، نظریه ی وی را به «5P’s» مشهور ساخته اند. این مؤلفه ها عبارتند از: - برنامه11: استراتژی مجموعه ی مرکبی از فعالیت های از پیش اندیشیده شده و خطوط راهنما است که هدفی را در پی دارد؛ - تمهید12: فراهم آوردن استلزاماتی است که سازمان را در مقابل محیط، منعطف و مصون سازد و به واسطه ی آن سازمان بتواند به حداکثر اهداف و پیش بینی هایش دست یابد؛ -موقعیت31:«مایکل پورتر»41 ماهیت تدوین استراتژی را عبارت از مرتبط کردن یک شرکت به محیط اطرافش دانسته و بر این اساس هدف استراتژی را یافتن موقعیتی می داند که در آن، سازمان بتواند به بهترین وجه ممکن عوامل رقابتی موجود در محیط را در راستای اهداف خود متأثر سازد؛ - دورنما15:تعریف استراتژی به دورنما حاکی از درک آینده و تصور، طراحی و تمهید شرایط احراز موقعیتی مناسب برای سازمان در آن زمان است؛ - الگو16: بر اساس این تعریف -که نقطه ی ارتباط استراتژی با محور این مقاله است- استراتژی عبارت است از ثبات و استحکام در رفتار، چه قصد شده و چه قصد نشده. به عبارت دیگر در این تعریف الگو به معنای جریان فعالیت ها بوده و استراتژی بر این اساس با تکرار مؤلفه های موفقیت گذشته و شناخت روندها، معادل گرفته شده است. این تعریفی است که اگر چه کسی آن را بیان نمی کند، اما در پشت آنچه بسیاری به عنوان استراتژی اجرا می کنند، مستتر است. شاید عبارت «کوین» رساتر باشد که معتقد است: «به تدریج رویکردهای موفق به الگوهای فعالیتی بدل می گردند که تبدیل به استراتژی ما می شوند»17.. در کنار این تعریف و به منظور ارائه ی تعریفی یکپارچه از استراتژی می توان تعریف «کوین» را ارائه داد که معتقد است: «استراتژی الگو یا طرحی است که اهداف کلان، سیاست ها و سلسله ی فعالیت ها را در جهت ایجاد یک مجموعه ی به هم پیوسته، منسجم می کند»18. قرابت مفهوم متبادر از الگو و مفهوم استراتژی چه در تعریف مینتزبرگ و چه در تعریف کوین مشهود است. اساساً اگر الگو را به مجموعه ای از خطوط راهنما و سازوکارهای نیل به اهداف مشخص تعریف کنیم، گامی فراتر از تعریف استراتژی نرفته ایم. ساختار سازماندهی فراگردی است که طی آن، با تقسیم کار میان افراد و گروه های کاری و ایجاد هماهنگی میان آن ها، برای کسب اهداف تلاش می شود. با توجه به این تعریف فراگرد سازماندهی و یا ساختار سازی مشتمل بر سه مرحله است: 1. طراحی و تعریف کارها و فعالیت های ضروری؛ 2. دسته بندی فعالیت ها بر حسب مشاغل و مناصب تعریف شده؛ 3. برقراری رابطه میان مشاغل و مناصب، برای کسب اهداف مشترک. ساختار یک سازمان نشان دهنده ی استراتژی آن سازمان است و یک تغییر در استراتژی به تغییر در ساختار می انجامد. پس از اینکه مجموعه ای، استراتژی خود را تدوین کرد، گروهی ساختار را طرح ریزی می کند یا در طرح موجود تجدید نظر می کنند تا فعالیت های سازمان را هماهنگ نمایند؛ به گونه ای که بتوان به بهترین شکل ممکن به اهداف مورد نظر دست یافت. نحوه ی شکل گیری الگوها با ارائه ی این تعاریف و تحدید مفهومی اصطلاح الگو، می توان پیرامون نحوه ی شکل گیری الگوها اندیشید. علت انتخاب این سه مفهوم مستفاد از الگو، توجه دادن به سه رکن اساسی الگو است. هر الگویی از بُعدی مفهومی، نظری، ذهنی و بُعدی اجرایی تشکیل شده است. الگوی تام، الگویی است که در هر دو بعد تمام بوده و رابطه ی بین دو بعد آن به خوبی فراهم آمده باشد. در بعد ذهنی، یک الگو باید توانایی تفسیر و تأویل و تعلیل پدیدارهای طبیعی، ریاضی و انسانی را داشته باشد و در بعد عمل، باید بتواند مشکلات عینی را در چارچوب جهان بینی و به وسیله ی ابزاری که خود تعریف می کند، با کم ترین تنش، چالش و تناقضی مرتفع سازد. بر این اساس، الگو را در مقام ذهن معادل پارادایم، در مقام عمل برابر با ساختار و استراتژی را رابط این دو بعد تعریف می کنیم. موافق این نگاه می توان نحوه ی شکل گیری الگوها را به صورت روندی از بالا به پایین و پیوسته تصور کرد که بر اساس رابطه ای که آن را استراتژی می نامیم از مقام نظر به مقام عمل تنزل می یابد. بنابراین در این جریان پیوسته، چهار نقطه ی بحرانی را می توان مشخص کرد: اول، نقطه ی شکل گیری ذهنی یک الگو؛ دوم، نقطه ی آغاز تبدیل الگو به استراتژی؛ سوم، نقطه ی شروع تبدیل استراتژی به ساختار و چهارم، نقطه ی اجرا. در مقابل این روند و متناظر با نقاط بحرانی آن، می توان از سه نوع توانایی ذهنی و تفکر سخن به میان آورد. این سه توانایی، اول «تفکر جامع»، دوم «تفکر استراتژیک»19 یا «نگاه استراتژیک»20 و سوم تفکر «تخصص گرایی»21است. پیرامون دو تفکر تخصص گرایی و استراتژیک و نیز در باب تناظر این دو نوع تفکر با نقاط بحرانی متناظرشان، در رشته های علوم انسانی، (اگر چه نه در این قالب) سخن زیاد رفته است، اما پیرامون تفکر نوع اول و تناظر آن با شکل گیری الگوها کمتر سخنی به میان آمده است. معادل سه نوع توانایی ذهنی، سه شخصیت ذهنی قابل تصور است. شخصیت معادل با تفکر جامع را «چند دانش»22 و یا با اقتباس از ادبیات علمیِ ایرانی- اسلامی «علّامه» می نامیم و شخصیت های ذهنی «استراتژیست» و «متخصص» را نیز در مقابل توانایی های ذهنی همسانشان قرار می دهیم. نگاره ی ارائه شده در بالای صفحه بر مبنای روند الگوسازی و طیف توانایی ها و شخصیت های ذهنی است که تشریح اجزای آن در پی خواهد آمد. تخصص گرایی اصطلاح تخصص گرایی را بیش از دو قرن پیش «آدام اسمیت»23 با معرفی مفهوم «تقسیم کار»24متداول نمود. به اعتقاد او کارهای انجام شده بر اساس اصل تقسیم کار را می توان با کارهایی که افراد غیرماهر و غیرمتخصص انجام می دهند مقایسه کرد. عموماً بهره وری کار نوع اول بیشتر از کار نوع دوم است؛ به ازای هزینه ی تولید یکسان، کیفیت محصول بهتر و مقدار تولیدش نیز بیشتر است، لذا صرفه ی تولیدکنندگان در این است که کارهایشان را تخصصی کنند. این تخصصی کردن را می توان ریز و ریزتر کرد، زیرا نه درجه ی تخصصی کردن کار و نه شکل آن با مجموعه ای از تنگناهای معین محدود نشده اند. بنابراین تقسیم کار به عنوان تخصصی کردن کارها به مثابه ی عامل اصلی افزایش بهره وری و شرط اصلی توسعه ی اقتصادی مورد توجه قرار گرفت. بدین ترتیب آموزش تخصص های لازم، به عنوان یکی از اصلی ترین وظایف دولت ها و به تبع آن مراکز آموزشی مد نظر قرار گرفت و سازمان های آموزشی در جهت افزایش بهره وری و کارایی سازمان ها و در نهایت بهره وری ملی، به تعلیم و آموزش متخصصان مشغول گردیدند. حاصل این امر تربیت گروهی از دانشمندان متخصص است که بر اساس خرد کردن شاخه های علمی به حوزه های جزئی تر پرورش یافته اند. تناظر تخصص گرایی و روند تبدیل استراتژی به ساختار، تا حدود زیادی روشن و بی نیاز از تشریح است. با هر چه نزدیک تر شدن روند تکامل الگو به سطوح اجرایی، آشنایی دانشمندان دست اندرکار با موارد اجرا، به صورت دقیق تر و جزئی تر، الزامی است. پس از نقطه ی آغاز تشکیل ساختارها و تبدیل استراتژی ها به وظایف عملیاتی، بر اساس آنچه پیش از این در باب تخصص گرایی گفته شد، نقش متخصصین بسیار پررنگ می شود. به همان اندازه که فعالیت های اجرایی نیازمند تخصص است، برنامه ریزی و الگوسازی اجرایی نیز نیازمند تخصص می باشد و بدون فرض تخصص، فعالیت های اجرایی یا به فعل نمی رسند و یا در پایین ترین سطح از بهره وری قرار می گیرند که در هردو حالت به کلیت یک الگو آسیب های فراوانی وارد خواهند کرد. بر اساس تبدیل مناسب استراتژی ها به ساختار و با تکیه بر تخصص های دانشمندان، می توان به ثمرات یک الگو دسترسی یافت. تفکر استراتژیک بر اساس تعریف، تفکر استراتژیک عبارت است از آمیختن فرآیندها با خلاقیت و شهود، به گونه ای که حاصل آن، چشم اندازی تمام و منسجم برای سازمان باشد. مدل های فراوانی به منظور تبیین تفکر استراتژیک از سوی اندیشمندان مدیریت ارائه گردیده که از این میان مدل «نگاه استراتژیک» مینتزبرگ از شهرت و اتقان بیشتری نسبت به سایرین برخوردار است. وی بر این باور است که تفکر استراتژیک حاصل ترکیب و ادغام چند نوع «دیدن» است که عبارتند از «نگاه به پیش رو»25، «نگاه به عقب»26، «نگاه از بالا»27، «نگاه از پایین»28، «نگاه از سوی دیگر»29و در نهایت «نگاه به جهت»30 است. لزوم برخورداری از این تفکر در تدوین یا تبیین استراتژی بدیهی به نظر می رسد و می توان گفت بدون آن، فرض استراتژی محال می نماید و آن چه گاهی به اسم استراتژی و بدون اتکا به تفکر استراتژیک مطرح می شود، مجموعه ای از برنامه های نسنجیده است که از جایگاه نقد علمی غیر قابل دفاع و در مقام عمل غیر قابل اجرا است. تفکر جامع پس از بررسی اجمالی توانایی های ذهنی گذشته، سؤال اساسی آن است که توانایی ذهنی و تفکر متناظر با نقطه ی بحرانی اول، یعنی نقطه ی شکل گیری یک الگو چیست؟ برای پاسخ به این سؤال مجموعه ای از نظرات اندیشمندان اسلامی و غیراسلامی مورد بررسی قرار گرفت. این اندیشمندان عبارتند از: ابن سینا، ابوریحان بیرونی، جابر بن حیان، خواجه نصیرالدین طوسی، شیخ بهایی، صدرالمتألهین شیرازی، زکریای رازی، خیام، خوارزمی، حضرت امام خمینی (ره)، علامه طباطبایی، شهید مطهری، شهید بهشتی، دکتر حسابی و نیز افلاطون، ارسطو، کنفوسیوس، کانت، کارل مارکس و ماکس وبر. آنچه نقطه ی مشترک این اندیشمندان است، آن است که تمامی آنان در بیش از سه حوزه ی متفاوت علمی به مطالعه، پژوهش و فعالیت پرداخته اند. بر این اساس، می توان ادعا کرد که لازمه ی الگوسازی در سطح پارادایم - چه در جوامع اسلامی و چه غیراسلامی-آشنایی و درک همزمان مجموعه ای از علوم و یا به تعبیر دیگر، جامعیت علمی است. طرح یک الگو نیازمند نگاهی کل نگرانه به طبیعت و یا در لسان اسلامی به «خلقت» و درک قواعد حاکم بر آن است. درک جامع از قواعد حاکم بر این کل مستلزم شناخت مجموعه ای از استخراجات و استنباطات بشری تحت عنوان علم است که به منظور تفسیر و تعلیل این قواعد تدوین گردیده است. بنابراین، یک ذهن الگوساز باید اولاً، قواعد حاکم بر علم پایه ی خود را بشناسد؛ ثانیاً، توانایی شناخت و کشف مؤلفه های موثر خارج از علم پایه ی خود را داشته باشد؛ ثالثاً، بتواند این مؤلفه ها را تفسیر و ارتباط آن ها را با علم پایه ی خود تبیین کند. این سه نکته الگو سازان را ملزم به فراگیری مجموعه ای از علوم می سازد و در مقابل توانایی خلق یک الگو را به ایشان اعطا می کند. از سوی دیگر بر اساس جهان بینی اسلامی، هر جزئی از آفرینش، آیه ای از آیات و مظهری از مظاهر خداست؛ لذا تفسیر هر جزئی از خلقت باید با در نظر گرفتن جزء دیگر آن باشد تا از سنخ تفسیر تکوین به تکوین به شمار آید؛ زیرا هر موجودی از موجودات نظام آفرینش آیه، کلمه و سطری از آیات، کلمات و سطور کتاب جامع تکوین الهی است31 و تفسیر آیه ای از این کتاب آفرینش، بدون در نظر گرفتن آیات دیگر آن منجر به تفسیر به رأی و برداشت شخصی می شود. در گذشته که رشته های گوناگون دانش به شکل کنونی آن تخصصی و مجزا نشده بود، علوم معارف در یک نوع هماهنگی و ارتباط محتوایی به رشد خود ادامه می دادند. تخصصی شدن گسترده ی علوم و دانش ها این اثر مهم را به دنبال دارد که داده ها و نتایج آن ها بیگانه و بی ارتباط با هم شکل می گیرند و تصویری مبهم و نامتجانس و عیبناک از عالم و آدم عرضه می کنند. وضعیت دانش در گذشته به گونه ای بود که ریاضیات و طبیعیات در دامن الهیات و در تعامل مستقیم با فلسفه و حکمت الهی رشد می کرد. فلسفه ی الهی عهده دار برخی مبانی مهم و اساسی علوم تجربی بود و داد و ستد علمی بین آن ها برقرار بود و این تعاملاتِ چندسویه مانع از شکل گیری تصاویر معوج -آن چنان که امروز شاهدیم- از انسان و خلقت می شد32. تحلیل مدل با تشریح شخصیت های ذهنی سه گانه می توان نگاهی مجدد به مدل انداخت. جدا از روند تکامل الگو و طیف توانایی های ذهنی، این مدل بر دو نکته ی دیگر نیز تأکید می کند. اول آنکه، هر چه از مقام نظر به مقام عمل نزدیک می شویم، تعداد دانشمندان، متناظر با توانایی های ذهنی مورد بحث، افزایش و در مقابل از مساحت دایره ی معلومات شان کاسته می شود. دوم آنکه، در راستای همین حرکت، دامنه ی هرم علم نیز گسترش می یابد. به بیان دیگر، اگر چه از حیطه ی علوم افراد کاسته می شود، اما هر چه به سمت تخصص نزدیک تر می شویم، با افزایش دانشمندان، مرزهای علم گسترده تر می شود. اما از این نکته نمی توان غافل بود که این همه، زمانی به وقوع می پیوندد که چرخه ی تکامل الگوها به دست شخصیت های ذهنی متناظر با هر مرحله ی آن، به حرکت درآید و با خلق پارادایم، آن را مبدل به ساختاری منسجم نماید. اما پرسش اساسی آن است که به فرض فقدان شخصیت های فکریِ «چند دانشی» و «استراتژیست»، چه خللی در روند تکامل الگو روی خواهد داد؟ پاسخ، آنچنان که در مدل مشهود می باشد، این است که به واسطه ی فقدان دو شخصیت مذکور، روند متناظر با آن ها نیز شکل نخواهد گرفت و آنچه از مدل باقی می ماند، گروه متخصصان و متناظر با آن، روند تبدیل استراتژی به ساختار است، حال آنکه پیش از این استراتژی ای شکل نگرفته و پیش تر از آن اساساً، پارادایمی خلق نشده است. این امر سبب می شود تا استراتژی های تدوین شده بر اساس پارادایم های معارض، نظیر نظریه های غربی و شرقی، جای خود را در روند الگوسازی کشور بگشایند و جایگزین استراتژی ها و پارادایم های بومی گردند. اما آنچه تا کنون ذکر شد، مدل حاکم بر روند شکل گیری الگوها به صورت عام بود. بنابراین سؤال دیگری که مطرح است آنکه: آیا روند تکامل الگوی اسلامی نیز بر همین اساس است؟ آیا اسلامی یا غیراسلامی بودن یک الگو متأثر از نحوه ی شکل گیری آن نیست؟ یک گام دیگر تا الگوی اسلامی: «حکمت» در بیان آمد که لازمه ی شکل گیری یک الگو، وجود ذهنی الگوساز است و این ذهن الزاماً باید از ویژگی جامعیت علمی برخوردار باشد. پس الگوساز از میان شخصیت های ذهنی، باید انسانی چند دانشی باشد. این جامعیت، نقطه ی مشترک تمامی الگو سازان، در تمامی گرایش ها و مذاهب است. اما وجه تمایز الگو سازان اسلامی با الگو سازان غیراسلامی و همچنین الگوی اسلامی و الگوی غیراسلامی، «حکمت» است. از نظر قدما، حکمت (یعنی حقایق و علومی که قابل دریافت با نیروی عقل است) در وهله ی اول به حکمت نظری و حکمت عملی منقسم می شود. حکمت نظری آن است که درباره ی اشیا، آن چنان که هستند بحث می کند و حکمت عملی آن است که درباره ی اعمال انسان آن چنان که باید و شایسته است بحث می کند. حکمت نظری به نوبه ی خود منقسم می شود به «حکمت الهی» یا «حکمت علیا» و «حکمت ریاضی» یا «حکمت وسطی» و «حکمت طبیعی» یا «حکمت سفلی». حکمت علیا به نوبه ی خود مشتمل بر دو فن است: امور عامه و دیگری الهیات به معنی الاخص. ریاضیات چهار بخش است: حساب، هندسه، هیئت، موسیقی. طبیعیات نیز به نوبه ی خود بخش ها و اقسام زیادی دارد. فلسفه ی عملی نیز به نوبه ی خود تقسیم می شود به علم اخلاق، علم تدبیر منزل، علم سیاست مدن. بنابراین حکیم کامل یعنی جامع همه ی علوم نامبرده33. با این تعریف، در بیان طیف توانایی ها و شخصیت های ذهنی می توانستیم به جای به کارگیری اصطلاح «جامعیت» از اصطلاح «حکمت» و به جای دانشمندان برخوردار از چند دانش، از اصطلاح «حکیم» استفاده کنیم. اما آنچه ما را از به کار بردن این الفاظ در این سطح بر حذر داشت، مفهومی متعالی تر از حکمت است که قابل حمل بر غالب دانشمندان غیراسلامی نیست. در واقع می توان گفت، جدا از افلاطون و ارسطو که به تصریح صدرالمتألهین، حکیم خوانده شده اند، هیچ کدام از اندیشمندان غیرمسلمان شایستگی بر تن نمودن این جبه را ندارند. صدرالمتألهین در اسفار چنین می گوید: «کسی که دین او دین انبیا نباشد، از حکمت برخوردار نیست و کسی که قدم راسخ در شناخت حقایق نداشته باشد، از حکما به شمار نمی آید»، سپس می گوید: «اساطین معتبر حکمت هشت نفرند که سه نفر از آن ها ملطی و پنج نفر از آن ها یونانی هستند. از ملطی ها: تالس، انکسیمایس و آغاثاذیمون و از یونانی ها: انباذقلس، فیثاغورس، سقراط، افلاطون و ارسطو. و این بزرگان دارای زهد و عبادت و تالّه بوده اند و علوم ربوبی با مساعی اینان در دل ها راه یافت: فهولاء یُسَمّون بالحکمه المطلقه و دیگران به نام حکیم خوانده نمی شوند؛ بلکه هر یک را به فن خاص خود منسوب می نمایند؛ مثلاً می گویند: بقراط طبیب، اومیرس شاعر، ارشمیدس مهندس، ذیمقراطیس طبیعی و بوداسف منجم»34. از سوی دیگر، شیخ اشراق بیان می دارد که اسم حکیم فقط بر کسی اطلاق می شود که حقایق عالم بالا را مشاهده نموده، گذشته از این فضایل، ذوق و تالّه هم داشته باشد، یعنی هم بفهمد و هم ببیند و هم بچشد و هم متوغل در معرفت پروردگار باشد35. آنچه از بیانات شیخ اشراق و صدرالمتألهین برداشت می شود آن است که جدا از معنای اصطلاحی که از ارسطو به یادگار مانده، حکمت امری فراتر از یک علم و یا مجموعه ای از علوم بوده و مقامی روحانی است. حکمت به معنای شهود عالم بالا و فهمیدن، دیدن، چشیدن و توغل در معرفت الهی است که به فرموده ی شیخ اشراق تنها در صاحبان ذوق و تاله و بر اساس بیان ملاصدرا تنها از مسیر تشرع به شریعت انبیا و ثبات قدم در شناخت حق حاصل می شود. این بیان را می توان فهمی از این آیه ی شریفه تلقی کرد که: «لَقَد مَنَّ اللهُ عَلَی المُومِنِینَ اِذ بَعَثَ فِیهِم رَسُولاً مِن اَنفُسِهِم یَتلُوا عَلَیهِم آیاتِهِ و یُزَکِّیهِم و یُعَلِّمُهُمُ الکِتابَ وَ الحِکمَهَ وَ اِن کانُوا مِن قَبلُ لَفِی ضَلالٍ مُبینٍ»36. اما نیازمندی تدوین الگوی اسلامی به حکمت، منبعث از نگاه اسلام به خدا، هستی، انسان و اجتماع است. بر اساس این نگاه اولاً باید به طبیعت به عنوان صنع الهی نگریسته شود؛ به این معنا که آنچه در این عالم وجود دارد مخلوقات الهی و روابط میان آن ها، خواست و اراده ی الهی است. بر این اساس تلاش یک اندیشمند، درک سنن و غور در آیات الهی خواهد بود. ثانیاً، خداوند به عنوان خالق و مبدأ فاعلی نگریسته می شود و شناخت او و فعل او اساس علم را تشکیل می دهد. ثالثاً، هدف خلقت که پرستش خدا و گسترش عدل و داد است به عنوان غایت در این نگاه ملحوظ گردیده است. رابعاً در نگاه اسلامی منابع اصلی شناخت علم، قرآن و سنت است. خامساً هر جزئی از اجزای آفرینش، آیه ای از آیات و مظهری از مظاهر خداست؛ لذا تفسیر هر جزئی از خلقت باید با در نظر گرفتن جزء دیگر آن باشد37. با این توضیح مشخص است که بر مبنای این جهان بینی نمی توان بدون حکمت به تدوین الگو پرداخت. اکتساب حکمت همانند کسب علم نیست. در واقع می توان گفت حکمت همچون پیامبری، نوعی بعثت و برانگیختن انسان از جانب خداست. اگر چه این مفهوم از آیات کریمه قابل برداشت است، اما می توان از تصریح پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله)بر این موضوع نیز استفاده کرد که فرموده اند: «کادَ الحکیمُ اَن یَکونَ نبیّاً» حکیم به پیامبری نزدیک است38. بنابراین تنها راه کسب حکمت، جلب رضای حضرت حق و رحمت اوست که امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرموده اند: «حکمت جز با خویشتن داری از گناه به دست نمی آید»39. اما آیا حکمت لازمه ی تمامی سطوح الگوسازی است و آیا متخصصان نیز باید حکیم باشند؟ پاسخ به این سؤال از دو بعد قابل بررسی است. در بیان جامعیت گفته شد که یک متخصص در جایگاه ایجاد ساختار، نمی تواند و نباید از جامعیت علمی برخوردار باشد. اما آیا می توان گفت که یک متخصص نباید از حکمت نیز برخوردار باشد و حال آنکه به فرموده ی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) «حکمت گمشده ی مؤمن است»40. قطعاً نمی توان چنین حکمی داد، اما از سوی دیگر نیز نمی توان گفت لازمه ی تدوین ساختار در الگوی اسلامی، حکمت در نزد متخصصان است. بنابراین در مدل تکامل الگوی اسلامی، طیف دیگری نیز وارد می شود. این طیف بیان کننده ی حداقل های لازم برای هر مرحله از روند شکل گیری الگوی اسلامی است. این طیف، از «حکمت» آغاز و به «دیانت» منتهی می شود؛ به این معنا که پایین ترین سطح الزامی آشنایی با معارف الهی و رعایت آموزه های دینی برای یک متخصص، دیانت است. یک متخصص می تواند و بر اساس آموزه های دینی باید در جهت اکتساب حکمت گام بردارد، اما در جریان الگوسازی، حد لازم دیانت است. دیانت نیز در دو بعد قابل تصور است؛ اول، بعد فکری و عقیدتی که پذیرش ولایت الهی و نفی ولایت طاغوت و اولیای طاغوت است و دوم، بعد عملی که پایبندی به حدود اسلام است. نتیجه گیری بنا بر آنچه آمد، در مدل استلزامات الگوسازی اسلامی، طیف دیگری به طیف توانایی های ذهنی افزوده می شود. بر این اساس، تدوین کنندگان الگوهای اسلامی علاوه بر جامعیت علمی باید از حکمت نیز برخوردار باشند. می توان این مدل را تحت عنوان مدل مراحل و استلزامات الگوسازی اسلامی خواند. پی نوشت ها: 1. Model 2. Paradigm 3. Sample 4. Strategy 5. Policy 6. Structure 7. Kuhn 8. The Structure Of Scientific Revolutions 9. Quinn 10. Mintzberg 11. Plan 12. Ploy 13. Position 14. Porter 15. Perspective 16. Pattern 17  - مینتزبرگ، 1987 18 - کوین و دیگران، 1988: 3-2 19. Strategic Thinking 20. Strategic seeing 21. Specialism 22. Multi discipliner 23 Smith 24 Division Of Labor 25. Seeing Ahead 26. Seeing Behind 27. Seeing Above 28. Seeing Below 29. Seeing Beside 30. Seeing It Through 31 - جوادی آملی، 1386: 141 32 - جوادی آملی، 1386: 135-134 33 - مطهری،1382: 296-293 34 - اسفار اربعه، جلد 5: 207- 206 35 - جوادی آملی، 1384: 102-101 36 - آل عمران، آیه ی 164 37 - جوادی آملی، 1386: 141 38 - ری شهری، 7731(ج 3): 1258 39 - ری شهری، 7731(ج 3): 1267 40 - ری شهری، 7731(ج 3): 1261 منابع 1. قرآن کریم 2. جوادی آملی، عبدالله. (1384). سرچشمه ی اندیشه (مجموعه ی مقالات و مقدمات فلسفی)، جلد سوم، قم، مرکز نشر اسراء، چاپ دوم 3. جوادی آملی، عبدالله. (1386). منزلت عقل در هندسه ی معرفت دینی، قم، مرکز نشر اسراء، چاپ اول 4. طباطبایی، سید محمد حسین. (1340).صدرالدین محمد ابراهیم شیرازی، مجدد فلسفه ی اسلامی در قرن 11 هجری، یادنامه ی ملاصدرا، دانشگاه تهران، (15-26) 5. محمدی ری شهری، محمد. (1377). میزان الحکمه، (ج 3)، حمید رضا شیخی، قم، انتشارات دارالحدیث، چاپ دوم 6. مدرس رضوی، محمد تقی. (1374). احوال و آثار خواجه نصیرالدین طوسی، تهران، انتشارات اساطیر 7. مطهری، مرتضی. (1382). شرح منظومه، تهران، انتشارات صدرا، چاپ نهم 8. نصر، سید حسین. (1359). علم و تمدن در اسلام، احمد آرام، تهران، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، چاپ دوم منبع: فصلنامه صدرا شماره 10 سیدمحمد مرتضوی انتهای متن/

93/08/28 - 01:01





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 30]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن