واضح آرشیو وب فارسی:فارس:
«آقازاده عزیز» مقصر سقوط هواپیما را پیدا کرد+بخشیهایی از کتاب
در سقوط هواپیما اگر خلبان زنده نماند، مقصر فاجعه حتماً خلبان است و اگر خلبان زنده بماند... . چون این مورد تا حالا اتفاق نیفتاده، کسی مجبور به تمام کردن جمله قبل نشده است.
به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، کتاب طنز «آقازاده عزیز» اثر محمدرضا شهبازی رونمایی میشود. این کتاب مجموعه یادداشتهای طنز سیاسی است که توسط نویسنده در طول چند سال گذشته نوشته شده است. از ویژگیهای این اثر میتوان به نقطه نظرات سیاسی قابل توجه در خصوص جریانها، جناحها، اشخاص، مسائل اجتماعی و انتقادهای تیز «محمدرضا شهبازی» نسبت به انحرافات، اشاره کرد که با نثری روان، جذاب و طنزآلود، به رشته تحریر درآمده است. شهبازی در «آقازاده عزیز» علاوه بر جمع آوری و گزینش 39 یادداشت طنز که طی سالهای 87 تا 92 نوشته است، با زدن 351 پاورقی طنز به کلمات و عبارات موجود در این طنزها سعی کرده، ضمن نمکین کردن بیشتر مطالب، بر جذابیت و جدید بودن کتاب برای کسانی که ممکن است برخی از طنزها را پیش از این در رسانهها خوانده باشند، بیفزاید. برخی از پاورقیهای موجود در کتاب بدین شرح است: وزیر: یکی از شخصیتهای کتب اخلاقی تاریخی که بدبخت چارهای ندارد که برای عبرت آموزی دیگران، یکشبه از وزارت به اسارت درآید و بعد در حالی که انگشت حسرت به دندان گرفته و ژاژ میخاید با بیان جملاتی حکمتآمیز مایه رستگاری آیندگان شود. مقصر سقوط هواپیما: در سقوط هواپیما اگر خلبان زنده نماند، مقصر فاجعه حتماً خلبان است و اگر خلبان زنده بماند... . چون این مورد تا حالا اتفاق نیفتاده، کسی مجبور به تمام کردن جمله قبل نشده است. «با دمپایی نزنید بر سر بز! یا خاطرات یک آدم نسبتا مهم پریروز هوا تاریک بود که خوابیدم. من خواب بودم، اما فکر میکنم در تمام مدتی که خوابیده بودم ساعت اتاقم کار کرده بود. این را صبح وقتی که بیدار شدم فهمیدم. چون موقع خواب عقربهها ساعت دوازده را نشان می داد، اما وقتی بیدار شدم هشت بود! از بچهها پرسیدم نکند یکی از شما ساعت را جلو کشیده باشد؟ بالاتفاق منکر شدند و گفتند الان چند سال است که ساعتها کار می کنند و جلو میروند. قبول کردم! صبحانه چای خوردم. یک عدد تفاله چای روی سطح آن شناور بود که هر قدر با انگشت زدم فرو نرفت و هی بالا میآمد. اعصابم خرد شد. چایی را نصفه کاره گذاشتم و شیر خوردم. شیرش سفید بود. تعجب کردم. خواستم از بچهها بپرسم که دیدم نیستند. زنگ زدم از تهران بپرسم. خطها شلوغ بود. به بچهها گفتم از وزیر مخابرات دلیل شلوغی خطها را سئوال کنند. دیروز دیشب راحت نخوابیده بودم و خیلی خسته بودم، ولی برای نماز پا شدم. بعد از نماز خوابم نبرد، نشستم بسکتبال نوین نگاه کردم. چه میکند این «شکیل»! بچهها نزدیک ساعت نه بیدار شدند. با هم صبحانه خوردیم. چای خوردیم. نان را تکه میکردم و پنیر را با چاقو میمالیدم روش. بچهها با قاشق چایخوری پنیر را میمالیدند روش. یکی از آنها هم اصلا پنیر نمیخورد که بخواهد با چاقو یا قاشق چای خوری پنیر را بمالد روش. من نمیدانم چرا پنیرها را جوری نمیسازند که لازم نباشد برای مالیدن آن روی نان از چیز دیگری استفاده کنیم؟ گفتم از وزیر بازرگانی پیگیری کنند! همین موقع یادم افتاد که گفتم بودم از وزیر مخابرات پیگیری کنند شلوغی خطوط را. از بچهها پرسیدم؛ گفتند چون خط شلوغ بوده موفق به تماس با وزیر مخابرات نشدهاند. کمی دلم شکست! بعد از صبحانه ناهار خوردیم. بعدش هم شام. بینش چند لیوان آب خورده بودم. لیوان را میگیرم زیر شیر آب تا پر شود. وقتی پر شد باید شیر را ببندم. بستم. وقتی آب خوردم دیگر آبی در لیوان نبود. لیوان خالی را گذاشتم در جایی که لیوانهای خالی را میگذارند. قبل از من دیگران هم کلی لیوان خالی را بعد از خوردن آبشان گذاشته بودند در همان جا که لیوانهای خالی را بعد از خوردن آبشان می گذارند. نمیدانم این همه آب را چه کسی خورده است؟! امروز ناهار املت داشتیم. نمیدانم من وقتی گشنه میشوم ناهار میخورم یا وقتی ناهار میخورم گشنه میشوم. خواستم به بچهها بگویم از وزیر بهداشت پیگیری کنند که بچهها زودتر گفتند هنوز خطها شلوغ است. ناهار را با قاشق میخورم. در این یک مورد بچهها با من همنظر هستند و هیچ کس از چاقو استفاده نمیکند. چند سال است آنها را زیر نظر دارم، اما هیچ وقت ندیدم املت را با چاقو بخورند. خدا را شکر بچههای خلفی از آب در آمدهاند. جونگولیهای بابا! بعد از ناهار خواستم آب بخورم. پرید در گلویم. سرفه کردم. دستگاه شوک برقی آوردند. خدا را شکر عملیات احیا انجام شد و من به زندگی برگشتم. بچهها گفتند از تهران زنگ زدند و گفتند خبر برگشت من به زندگی موجی از خوشحالی را در دل مردم ایجاد کرده. گفتم خب وقتی زنگ زده بودند میگفتید سئوالهایم را از وزرا بپرسند. گفتند خطها یکدفعه دوباره شلوغ شده است! فردا هوا فردا خوب است. این را هواشناسی گفته است. بهقدری دوست دارم هوا خوب نباشد تا بگویم زنگ بزنند و بپرسند چرا دقت نمیکنند در پیش بینی هوا! ولی حیف که احتمالا فردا هم خط شلوغ خواهد بود. با بچهها قرار گذاشتهایم فردا شام بخوریم. 24 سال است هر روز داریم این قرار را میگذاریم و به آن عمل میکنیم. من خیلی دوست دارم به قرارهایم عمل کنم. فردا قرار است کمی هم اسبسواری کنیم. برای اسبسواری باید سوار اسب شد. در این صورت است که اسب پایین و انسان روی آن قرار میگیرد. اسب با بز فرق دارد. بز هم با سوسک فرق دارد. سوسک دو تا شاخک دارد، اما بز از دماغش آب میچکد، اما اسب با هر دوی اینها فرق دارد چون قدش بلند است. باید دقت کنم تا این موارد را حتما بنویسم تا در تاریخ ثبت شود وگرنه ممکن است بعدها یکی اشتباهی سوار سوسک شود یا با دمپایی بکوبد بر سر بُز!» انتهای پیام/و
93/07/28 - 00:50
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 42]