واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: نفت شهر؛ شهری که سر از خاک بیرون می آورد روزنامه باختر چاپ کرمانشاه در شماره جدید خود گزارشی توصیفی در خصوص آغازعملیات بازسازی نفت شهر به قلم جبار شفیعی به چاپ رسانده که متن کامل آن بدین شرح است.
"آفتاب داغ تابستان از نامهربانیش کم کرده بود، گرمی آفتاب، رو به سردی نهاده و روزهای اول مدرسه را بیاد میآورد. روزهایی که همه چیز آباد بود، من و تو با کتابهای نو و جلد گرفته به مدرسه ابن سینا می رفتیم، ماشین آلات شهرسازی در محله بازار کنار هم ایستاده بودند.
اسکلت فلزی مسجد جدید هنوز داغی آفتاب تابستان را در خود نگه داشته بود.
اتومبیلها یکی پس از دیگری به آنجا می رسیدند، همه چیز حکایت از شور و شوق خاصی داشت، خاک محله بازار توسط ماشین آلات از روزهای قبل زیر و رو شده وعملیات خاکبرداری شروع شده بود.
انسان بی اختیار یاد کاوشهای باستان شناسی می افتاد که شهرهای مدفون شده از زیر خاک بیرون آورده می شد، تا از مردمان آن دوران اشیایی بدست آید و راز زیستن مردمان گذشته آشکار شود.
حکایت نفت شهر می رفت تا آنگونه شود و خاکش خاک کوزه گران شود، اما نسلی اراده کرد و نگذاشت تا آنجا به تاریخ بپیوندد.
خاک زیر و رو شده بود و اشیایی که روزگاری دست افزار مردمانی آشنا بودند سر از خاک بیرون زده، خاک همه چیز را پوشانده بود و شهری در زیر خروارها خاک دفن شده بود.
این خاک امروز با دستان نسلی از چهره یک شهر زدوده شد که می رود تا دوباره از هیچ و بیابان زندگی بسازد، تبسم و شادمانی را در چهره مردمانش می توان مشاهده کرد، خنده ها معنایی خاص داشت.
شاید به هم می گفتند فردا بر این خاک دیگر بار زندگی می روید.
با دستان خویش درخت خواهیم کاشت، فردا از درخت و گل ندا خواهد آمد که زندگی زیباست، حتی اگر در دل یک بیابان سوزان باشد.
سایه بر زمین می نشیند تا صورتها از پرتو خورشید التهاب نگیرد، فرزندان بر این زمین بازی خواهند کرد و تولدی دوباره بر زمینی که سی و چهار سال است خاک چهره اش را پوشانده و کیلومترها دورتر فرزندانش چشم به روزی دوخته بودند که باز نفسی بر این بیابان بدمد ……
در این هیاهو پسر چالاک دیروز نفت شهر در میان مردم بچشم می خورد که رنج سالهای دور از خانه و محرومیت، شادابی را از رخش گرفته بود.
روزگاری او در این خاک با اندام ورزیده اش و چالاکی یکه تازی می کرد.
خوشحالی بی وصف را در چهره اش می توان دید، او می خواست مانند دیگران کاری انجام بدهد.
افسار گوسفند بیچاره ای را در دستانش داشت که تا ساعتی دیگر باید قربانی شادی مردمانی شود.
کلنگ بر زمین خورد تا سرآغاز زندگانی مردمی کلید بخورد، صدای ماشینهای سنگین و شهرسازی سکوت چند دهه را شکستند، خاک از هر سو به هوا بلند شد و دورتر آتشهای فروزان خود نمایی می کرد.
فردا گر همه دلداری کنیم، جمله دل می شود و دل ما گر همه یکی باشد، دلها شهری می شود آفتاب خود را به وسط آسمان رساند و هیاهو کم و کمتر شد و این نشان از بازگشت مردمانی داشت، که باید با همدیگر وداع کنند، تا فردا چه خواهد شد؟
فردایی که باز خواهند گشت تا بناهایی بر خاکشان را نظاره گر باشند.
فردا همین خواهد شد، که امروز فکر می کنیم و ما دیروز اندیشیدیم که باید و باید این هویت را از زیر خاک بیرون کشید و این چنین خواهد شد".
567
26/07/1393
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 28]