تبلیغات
تبلیغات متنی
رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید
آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت
تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی
محبوبترینها
بررسی دلایل قانع کننده برای خرید صنایع دستی اصفهان
راه های جلوگیری از جریمه های قبض برق
آشنایی با سایت قو ایران بهترین سایت آگهی و تبلیغات در کشور
بهترین شرکتهای مهندسی در آلمان
صفر تا صد حق بیمه 1403! فرمول محاسبه حق بیمه
نقش هدایای سازمانی در افزایش انگیزه و تعهد کارکنان
کلینیک پروتز و ساخت اندام مصنوعی دکتر اجرائی
چگونه میتوانیم با ترانسفر وایز پول جابجا کنیم؟
بهترین مدلهای [صندلی گیمینگ] براساس نقد و بررسی کاربران
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1805579051
ماجرای پوتینهای سردار بی سر جنگ
واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین:
ماجرای پوتینهای سردار بی سر جنگ کربلایی، رو به حاج همت میکند و با لبخند میگوید: "پدر باشم و نفهم تو دل پسرم چی میگذرد؟! حالا برای اینکه راحتت کنم، میگویم وظیفه من تا همینجا بود که انجام دادم. از تو هم ممنونم که حرفم را زمین نزدی و به خاطر احترام به من، مقام خودت را زیرپا گذاشتی. از حالا به بعد، تصمیم با خودت است. هرکاری دوست داری، بکن، من راضیام."
شهید همت در جبهه های جنگ علیه باطل رابطه خیلی خوب و برادرانه ای با رزمندگان داشت. از همین رو برآن شدیم تا با بیان خاطراتی از کتاب "معلم فراری" به خاطراتی بر اساس زندگی این شهید بزرگوار بپردازیم. حاج همت از ساختمان فرماندهی خارج می شود و پوتین هایش را پا می کند. کربلایی هم به دنبال او بیرون می آید. حاج همت، در حالی که بند پوتین هایش را می بندد، می گوید: «آقا جان، اگر کاری نداری، چند روز دیگر پیش ما بمان.» کربلایی می گوید: «مادرت تنهاست. این دفعه زن و بچه ات را آوردم به دیدنت، دفعه بعد مادرت را می آورم. حالا که تو نمی توانی بیایی خانه، ما باید بیاییم جبهه.» کربلایی هنگام حرف زدن متوجه پوتین های کهنه و رنگ و رفته حاج همت می شود. حاج همت با شرمندگی می گوید: «شرمنده ام از اینکه باعث زحمت شما شدم... من یک صحبت کوتاه با بچه های لشکر دارم بعد می آیم بدرقه تان می کنم.» حاج همت خداحافظی می کند و می رود. کربلایی که هنوز از فکر پوتین های او بیرون نیامده متوجه خداحافظی اش نمی شود. همان لحظه، اکبر هم از ساختمان خارج می شود. کربلایی با ناراحتی جلوی او را می گیرد و می گوید: «اکبر آقا مگر دولت به رزمنده ها کفش و لباس نمی دهد؟» اکبر که متوجه منظور کربلایی شده، سری تکان می دهد و می گوید: «کربلایی، به خدا من یکی زبانم مو درآورد بس که به حاجی گفتم پوتین هایت را عوض کن، بهش می گویم ناسلامتی تو فرمانده لشکری با آدم های مهم نشست و برخاست می کنی، خوب نیست این پوتین ها را پایت می کنی.... والله به گوشش فرو نمی رود که نمی رود.» - خوب، حرف حسابش چیست؟
- حرف حسابش این است که می گوید یک فرمانده باید خودش را با کمترین نیرو هایش مقایسه کند، من باید همرنگ بسیجی ها باشم. کربلایی می گوید: «خودم درستش می کنم اگر یک جفت کفش نو به پایش نکردم هر چه می خواهی بگو، من پدرش هستم اگر از من حرف شنوی نداشته باشد پس از کی می خواهد داشته باشد؟» وقتی حاج همت سخنرانی می کند، همه احساس لذت می کنند. یک لشکر رزمنده در زمین صبحگاه پادگان دو کوهه خبردار ایستاده اند و به حرف های او گوش می دهند. آفتاب سوزان خوزستان، همان قدر که تن دوازده هزار نیرو را داغ می کند، تن حاج همت و دیگر فرماندهان را هم داغ کرده. هیچ کس زیر سایه بان نیست. هیچ فرماندهی، کفش و لباس نو تر از کفش و لباس رزمنده ها نپوشیده. حاج همت، فقط حالا که به تنهایی در برابر یک لشکر نیرو ایستاده، معلوم است که فرمانده لشکر است. اگر بعد از سخنرانی قاطی جمعیت شود، هیچ کس فرمانده بودن او را از ظاهر تشخیص نخواهد داد. یک بار او همین پوتین ها را برای وصله دوزی به کفاش داد. اکبر متوجه شد. یک جفت پوتین نو از تدارکات لشکر گرفت و آن ها را به کفاش داد تا به جای پوتین های کهنه به همت بدهد. سپس پوتین های کهنه را از کفاش گرفت و گفت: « به صاحب این پوتین ها بگو درشأن تو نیست کفش های میرزا نوروزی را به پا کنی.» حاج همت وقتی آمد، خیلی دلخور شد. پوتین های نو را نگرفت و به جای آن، دمپایی به پا کرد. اکبر که دید حریف او نمی شود، پوتین های وصله دارش را بازگرداند. حالا اکبر نگران کربلایی است. می ترسد حاج همت، حرف پدرش را هم زمین بزند؛ یا حرف پدرش را بپذیرد؛ اما از آن پس همیشه شرمسار نیرو ها باشد! کربلایی رو به حاج همت می گوید: «دوست دارم یک بار دیگر مثل بچگی هایت دستت را بگیرم ببرم بازار و یک جفت کتانی برایت بخرم. ناسلامتی هنوز پسرمی. هر چند فرمانده لشکری، اما برای من هنوز پسرمی.» کربلایی و اکبر، منتظر پاسخ حاج همت اند. حاج همت می گوید: «باشه. من حاضرم. شما همیشه حق پدری گردن من داری آقاجان.» کربلایی، پیشانی همت را بوسیده، با خوشحالی می گوید: «رحمت به آن شیری که خوردی. پس بلند شو، معطلش نکن. من باید زود برگردم اصفهان. اکبر از تعجب نزدیک است شاخ در بیاورد. هیچ وقت تا به حال حاج همت را این قدر گوش به فرمان ندیده بود. او مثل بچه ای اختیارش را داده به کربلایی. کربلایی هم یک جفت کتانی برای او خرید. آن گاه سوار ماشین یونس شدند و به طرف پادگان بازگشتند. آنها به پادگان نزدیک می شوند. اکبر به لحظه ای فکر می کند که بچه ها در گوشی به هم می گویند:"حاجی کتانی نو به پا کرده! چرا؟ چون فرمانده لشکر است..." حاج همت، مدام به عقب برمی گردد و به نوجوان نگاه می کند. کربلایی متوجه نگاه های او شده، کنجکاوانه نگاهش را دنبال می کند. اکبر وقتی نگاه آن دو را می بیند، نوجوان را در آینه از نظر می گذارند. ناگهان چشم او به پوتین های کهنه و رنگ و رو رفته نوجوان می افتد. اکبر، منظور حاج همت را از نگاه ها می فهمد. می خواهد چیزی بگوید که کربلایی می زند روی داشبورد و می گوید: "نگه دار اکبر آقا." -نگه دارم؟ واسه چی؟!
-تو نگه دارَ، حاجی خودش می گوید واسه چی. اکبر ترمز می کند. کربلایی، رو به حاج همت می کند و با لبخند می گوید: "پدر باشم و نفهمم تو دل پسرم چی می گذرد؟! حالا برای اینکه راحتت کنم، می گویم وظیفه من تا همین جا بود که انجام دادم. از تو هم ممنونم که حرفم را زمین نزدی و به خاطر احترام به من، مقام خودت را زیرپا گذاشتی. از حالا به بعد، تصمیم با خودت است. هرکاری دوست داری، بکن.،... من راضی ام." حرف کربلایی آبی است که روی آتش حاج همت می ریزد. از ته دل می خندد. کربلایی را در آغوش می گیرد و می بوسد. آن گاه کتانی ها را از پا در می آورد و به سراغ نوجوان می رود. اکبر و کربلایی، صدای حاج همت را می شنوند که می گوید: "این کتانی ها داشت پایم را داغون می کرد. مانده بودم چه کارش کنم که خدا تو را رساند." برمی گردد و درحالی که پوتین های رنگ و رو رفته اش را به پا می کند، می گوید: "اصلاً پاهای من ساخته شده برای همین پوتین ها، خدا بده برکت..." لحظه ای بعد، حاج همت با همان پوتین ها سوار ماشین می شود. ماشین، جاده پادگان را پیش می رود.(باشگاه خبرنگاران)
شنبه 12 مهر 1393 11:53 بازدید:15
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 46]
صفحات پیشنهادی
بازخوانی یک ماجرای تاریخی در دوران جنگ تحمیلی / داستان 23 نوجوان ایرانی در خاک عراق
بازخوانی یک ماجرای تاریخی در دوران جنگ تحمیلی داستان 23 نوجوان ایرانی در خاک عراق فرهنگ > سینما - مستند آن ۲۳ نفر و یک نفر به کارگردانی مهدی جعفری شرح اسارت نوجوانانی را روایت میکند که یک تنه در برابر صدام ایستادند مهری سادات صفوی «تیمسار عراقی روبرروایت زندگی سرداران جنگ در «از گهواره تا ماه»+ آنونس و تصویر
روایت زندگی سرداران جنگ در از گهواره تا ماه آنونس و تصویرسریال تلویزیونی از گهواره تا ماه به کارگردانی سعید چاری با محوریت زندگی سرداران جنگ آماده پخش شد به گزارش خبرنگار رادیو و تلویزیون فارس این سریال به کارگردانی سعید چاری و تهیهکنندگی محمد آزادی مهربانی با محوریت زندگی برسردار گرجیزاده:خاطرات جنگ ملک و دارایی شخصی ما نیست
سهشنبه ۸ مهر ۱۳۹۳ - ۱۶ ۳۱ هشتمین روز جشنواره فرهنگیهنری دفاع مقدس در دانشگاه شهیدچمران اهواز با برگزاری مراسم شب منور در قالب تجلیل از حماسهنگاران و خاطرهنویسان دفاع مقدس خوزستان شامگاه گذشته هفتم مهرماه در این دانشگاه ادامه یافت به گزارش ایسنا در این مراسم همچنین سردارسردار عراقی:جنگ را جوانان اداره کردند
شنبه ۵ مهر ۱۳۹۳ - ۱۵ ۰۶ جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه گفت اینکه تصور کنیم امروز سپردن امور به جوانان کار اشتباهی است تصور غلطی است چرا که امام به همین نیروی جوان اعتماد کرد به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا منطقه قزوین سردار عبدالله عراقی که در جمع خانوادههای شسردار شریعتی در گفتوگو با فارس: باید جنگ را همانگونه که بوده روی کاغذ بیاوریم
سردار شریعتی در گفتوگو با فارس باید جنگ را همانگونه که بوده روی کاغذ بیاوریمفرمانده لشکر ۳۱ عاشورا در دفاع مقدس با بیان اینکه نویسندگان صداقت جبهه را با همان شفافیت در نوشتهها و کتابها بیان کنند گفت مسائل و موارد سیاسی امروز یا دیروز را نباید وارد رشادتهای ناب انقلاب کردسردار نقدی در برنامه شناسنامه: ورود ما به پرونده فسادهای مالی برای برخی گران تمام شد/جنگ آمریکا با داعش یک جنگ
سردار نقدی در برنامه شناسنامه ورود ما به پرونده فسادهای مالی برای برخی گران تمام شد جنگ آمریکا با داعش یک جنگ زرگری استرئیس سازمان بسیج مستضعفین گفت اهداف آمریکا از به راه انداختن جنگ زرگری علیه داعش مصادره پیروزی ها و عدم از دست دادن موقعیت در میان مردم جنوب عراق است که بیشترسردار جنگ مظلوم در زادگاه خود/ شهید خزایی مرد میدانهای جنگ بود
استانها غرب همدان گزارش مهر سردار جنگ مظلوم در زادگاه خود شهید خزایی مرد میدانهای جنگ بود اسدآباد - خبرگزاری مهر سردارشهید علیرضا خزایی فرمانده سابق سپاه اسدآباد که در عملیات قراویز به جمع همرزمان شهیدش پیوست و برای همیشه جاودانه شد در زادگاه خود ناشناخته مانده است به گسردار ایزدی تشریح کرد ماجرای کاخ سفید مهدی باکری و رمز عملیات کربلای یک
سردار ایزدی تشریح کردماجرای کاخ سفید مهدی باکری و رمز عملیات کربلای یکمعاون امور راهبردی و اشراف ستاد کل نیروهای مسلح ناگفتههایی از ایثار رزمندگان سپاه اسلام در طول دوران دفاع مقدس را بازگو کرد که از آن جمله میتوان به کاخ سفید مهدی مهدی باکری و چگونگی انتخاب رمز عملیات کربلای یبازخوانی یک ماجرای تاریخی در دوران جنگ تحمیلی
بازخوانی یک ماجرای تاریخی در دوران جنگ تحمیلیتاریخ انتشار يکشنبه ۶ مهر ۱۳۹۳ ساعت ۱۲ ۱۰ مستند «آن ۲۳ نفر و یک نفر» به کارگردانی مهدی جعفری شرح اسارت نوجوانانی را روایت میکند که یک تنه در برابر صدام ایستادند مهری سادات صفوی «تیمسار عراقی روبرویم ایستاد وروایت سردار فضلی از حضور فرزندان هاشمی در جنگ ،رفاقتش با فرجی دانا ،قطعنامه و...
روایت سردار فضلی از حضور فرزندان هاشمی در جنگ رفاقتش با فرجی دانا قطعنامه و تاریخ انتشار پنجشنبه ۳ مهر ۱۳۹۳ ساعت ۱۳ ۱۹ جانشین رییس سازمان بسیج مستضعفین گفت در مقطع پذیرش قطعنامه در واقع شرایطمان به گونه ای بود که از انتخابات به بعد اعزام هایمان کمتر بود سردارسرتیپپ اسدارعلماجرای بازداشت سردارکوثری چه بود؟ هاشمی مقصر بود یا هاشمی آزاد کرد؟!
ماجرای بازداشت سردارکوثری چه بود هاشمی مقصر بود یا هاشمی آزاد کرد سیاست > احزاب و شخصیتها - سردار علی فضلی جانشین فرمانده بسیج که به مناسبت هفته دفاع مقدس مهمان یک برنامه تلویزیونی بود روایتی را از بازداشت اسماعیل کوثری نماینده فعلی مجلس شورای اسلامی که در زمان دخاطرات شیخ حسین انصاریان از جنگ/3 ماجرای ملاقات شیخ حسین با یک جوان سنی
خاطرات شیخ حسین انصاریان از جنگ 3ماجرای ملاقات شیخ حسین با یک جوان سنیشخصی آمد و گفت حاج آقا جوانی به نام لطفی که اهل تسنن است آمده و میخواهد شما را ببیند هر چه فکر کردم سابقهای از او در ذهنم نیافتم گفتم بگو بیاید دیدم جوانی 25-26 ساله است و کمی هم میلنگد به گزارش گروه حماناگفته هایی از ماجرای مک فارلین، جنگ و...
ناگفته هایی از ماجرای مک فارلین جنگ و محسن رضایی درباره ماجرای مک فارلین نقش رژیم صهیونیستی در این ماجرا گفت من اهل مماشات نیستم اما اهل مصلحتم و خانه من هم مجمع تشخیص مصلحت نظام است مسئله مک فارلین از جایی شروع شد که آمریکایی ها احساس کردند ما در دور پیروزی ها افتاده ایمسردار چهارباغی: بعد از فتح خرمشهر، جنگ با دنیا آغاز شد
سردار چهارباغی بعد از فتح خرمشهر جنگ با دنیا آغاز شدفرمانده مجتمع دانشگاهی امیرالمؤمنین ع گفت بعد از عملیات بیتالمقدس و فتح خرمشهر نبرد دنیا با کشورمان آغاز شد به گزارش خبرگزاری فارس ا زکاشان سردار محمود چهارباغی پنجشنبه شب در یادواره سنگرسازان بیسنگر و شهدای محدوده پایگماجرای پوتینهای شهید همت
روایت 3000 روز مقاومت ماجرای پوتینهای شهید همت کربلایی رو به حاج همت میکند و با لبخند میگوید پدر باشم و نفهم تو دل پسرم چی میگذرد حالا برای اینکه راحتت کنم میگویم وظیفه من تا همینجا بود که انجام دادم از تو هم ممنونم که حرفم را زمین نزدی و به خاطر احترام به من مقامسردار فضلی در برنامه شناسنامه مطرح کرد کاخ ریاست جمهوری خط قرمز ما بود/ قصد تحصن فردی در حرم امام و انفجار در
سردار فضلی در برنامه شناسنامه مطرح کردکاخ ریاست جمهوری خط قرمز ما بود قصد تحصن فردی در حرم امام و انفجار در کفشداری ما برای نجنگیدن هرگز پیشنهادی ندادیمسردار فضلی ناگفتههایی از فتنههای سالهای 73 78 و 88 و همچنین دفاع مقدس و پذیرش قطعنامه را تشریح کرد به گزارش خبرگزاری فارسسردار میرشکار: دفاع مقدس را تنها به جنگ ایران و عراق محدود نکنیم
سردار میرشکار دفاع مقدس را تنها به جنگ ایران و عراق محدود نکنیمیکی از فرماندهان هشت سال دفاع مقدس گفت نباید بگذاریم عدهای دفاع مقدس را تنها به جنگ ایران و عراق محدود کنند بلکه باید زوایای مختلف جنگ تحمیلی و دفاع مقدس برای مردم و نسل جوان بازگو شود به گزارش خبرگزاری فارس از آم-
فرهنگ و هنر
پربازدیدترینها