تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 13 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):انسان بايد براى آخرتش از دنيا، براى مرگش از زندگى و براى پيرى‏اش از جوانى، توشه...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820388316




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت الگوی نظری با کارکرد هنجاری است/ بررسی مفهوم الگوی پیشرفت


واضح آرشیو وب فارسی:مهر:


دین و اندیشه > اندیشکده ها
الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت الگوی نظری با کارکرد هنجاری است/ بررسی مفهوم الگوی پیشرفت
خبرگزاری مهر ـ گروه دین و اندیشه: الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت یک الگوی نظری با کارکرد هنجاری است؛ یعنی ساختاری است که به توضیح نظریه‌ی اسلامی- ایرانی پیشرفت می‌پردازد. این الگو می‌تواند به زبان ریاضی یا منطقی ارائه شود و لازم است که در آن از روش‌های علم امروز برای توضیح امور پیچیده استفاده شود. این روش‌ها از قبیل تجرید، ساده‌سازی، توجه به عوامل مهم، طبقه‌بندی و تقسیم امور و مانند آن است.



در این مقاله با تبیین مفهوم دو واژه ی الگو و پیشرفت و با بیان وجه توصیف الگوی پیشرفت به اسلامی و ایرانی بودن، به این نتیجه رسیدیم که الگوی اسلامی ـ ایرانی پیشرفت، یک الگوی نظریه ای با کارکرد هنجاری است؛ یعنی ساختاری است که به توضیح نظریه ی اسلامی ـ ایرانی پیشرفت می پردازد. پیشرفت عبارت است از: فرآیند حرکت از وضعیت موجود به سمت وضعیت مطلوب. الگوی پیشرفت مشتمل بر سه امر است: الف) تحلیل وضعیت موجود؛ ب) تبیین وضعیت مطلوب؛ ج) راهبرد حرکت از وضعیت موجود به مطلوب. نظریه ی اسلامی ـ ایرانی پیشرفت سه امر فوق را براساس مبانی معرفت شناختی و هستی شناختی و در چارچوب احکام و حقوق اسلامی و منطبق بر شرایط امروز ایران ارائه می کند. در بیان وجه توصیف این الگو به اسلامی بودن به صورت تفصیلی به توضیح اختلاف مبانی معرفت شناختی و هستی شناختی توسعه کلاسیک با اسلام پرداخته و نشان دادیم که اختلاف در این مبانی چگونه موجب اختلاف در الگوی پیشرفت می شود. مقدمه نظرات گوناگونی درباره‌ی مفهوم الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت در ضمن مقالات ارسالی به اولین کنگره الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت اظهار شد که نشانگر اختلافات و ابهاماتی در این باره بود. در این مقاله تلاش می‌کنیم در حد توان و با الهام از بیانات مقام معظم رهبری، این ابهامات را بر طرف کرده و تعریف روشنی از الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت ارائه دهیم. مفهوم الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت با تبیین چهار مطلب به خوبی روشن می‌شود: مفهوم الگو، مفهوم پیشرفت، وجه‌ی اسلامیت الگو و وجه‌ی ایرانیت آن. در ادامه به تبیین هر یک از این امور خواهیم پرداخت.  مفهوم الگو الگو معادل کلمه‌ی مدل «model» در زبان انگلیسی است. «یک مدل، یک الگو، طرح، معرفی (به ویژه کوتاه) یا تشریح است که برای نشان دادن هدف اصلی یا کارکرد یک موضوع، سیستم یا مفهوم در نظر گرفته شده است»1. مدل علمی، معرفی فیزیکی، ریاضی، یا منطقی از یک سیستم از موجودات تکوینی، پدیده‌ها، یا روش‌ها (فرایندها) است. یک مدل، یک نگرش تجریدی ساده‌شده از واقعیت پیچیده است. مدل ممکن است بر نگرش‌های ویژه‌ای متمرکز شده و بر تقسیم و تغلیب قواعد کلی برای یک مشکل مرکب تأکید کند. به صورت قراردادی یک مدل تفسیری است که با موجودات و پدیده‌های تجربی و روش‌های مادی به طریق ریاضی یا منطقی مرتبط است. مدل‌ها نوعاً وقتی استفاده می‌شوند که ایجاد شرایط آزمایشگاهی ای که در آن دانشمندان بتوانند نتایج را به‌طور مستقیم اندازه‌گیری کنند، یا ممکن نیست یا عملی نیست. اندازه‌گیری مستقیم نتایج تحت شرایط کنترل‌شده همواره دقیق‌تر از تخمین‌های مدل‌ها خواهد بود. در صورتی که اندازه‌گیری‌ها انجام نشود، مدل‌ها برای پیش‌بینی نتایج از فرضیات استفاده می‌کنند. هر چه تعداد فرضیات در یک مدل افزایش یابد، دقت و ارتباط مدل کاهش می‌یابد» .2 مدل‌ها می‌توانند دو نوع کارکرد توضیحی را که اساساً متفاوت هستند، انجام دهند. از یک سو، یک مدل می‌تواند توضیحی از یک بخش انتخاب‌شده از جهان (سیستم هدف) باشد که بسته به طبیعت هدف، این‌گونه مدل‌ها یا مدل‌های پدیده‌ها هستند و یا مدل‌های داده‌ها. از سوی دیگر، یک مدل می‌تواند یک نظریه را توضیح دهد، از این جهت که قوانین و اصول موضوعه‌ی آن را تفسیر نماید. این دو مانعه الجمع نیستند، زیرا مدل‌های علمی می‌توانند هر دو کارکرد را در یک زمان داشته باشند3. مدل‌های پدیده‌ها یا داده ها را می‌توان به حسب روش‌های بازنماییِ شناخت به انواعی تقسیم کرد. مهم‌ترین این انواع عبارتند از: مدل‌های مقياس، مدل‌های ایده‌آلی، مدل‌های قیاسی، مدل‌های پدیده‌شناختي. مدل‌های مقیاس تصویر کوچک‌شده سیستم‌های هدف هستند؛ مانند مدل چوبی یک ماشین یا پل. مدل ایده‌آلی عبارت است از ساده‌سازی تعمدی برخی چیزهای پیچیده به هدف مهار کردن بیش از حد آن. سطح بدون اصطکاک، .... بنگاه‌های آگاه به همه چیز و بازارهای در تعادل کامل برخی از مثال‌های شناخته‌شده‌ی این نوع از مدل‌ها هستند. مدل‌های قیاسی به مقایسه‌ی دو شی می‌پردازند که با هم شباهت دارند. بر اساس انواع مختلف شباهت‌ها، انواع مختلفی از قیاس را می‌توان تشخیص داد. برای نمونه، یک نوع ساده از قیاس، نوعی است که مبتنی بر خواص مشترک است. بین زمین و ماه قیاسی وجود دارد بر اساس این حقیقت که هر دو بزرگ، جامد، غیرشفاف، کروی شکل، دریافت‌کننده‌ی گرما و نور از خورشید، دوران‌کننده بر محور خودشان و جذب‌کننده‌ی مواد دیگر هستند. مدل‌های پدیدارشناختی به طرق مختلف ولی مرتبطی تعریف شده‌اند. یک تعریف سنتی، این مدل‌ها را مدل‌هایی می‌پندارد که تنها ویژگی‌های قابل مشاهده‌ی هدف را نشان می‌دهند و از فرض کردن سازوکارهای پنهان و مانند آن خودداری می‌کنند. رویکرد دیگر4 مدل‌های پدیدار شناختی را به عنوان مدل‌هایی تعریف می‌کند که مستقل از تئوری‌ها هستند. در منطقِ مدرن، یک مدلِ نظری، ساختاری است که همه‌ی جملات یک نظریه را صحیح می‌کند. البته این در جایی است که نظریه (معمولاً با منطق قیاسی)، به صورت مجموعه‌ای از جملات در یک زبان رسمی باشد5. ساختار مزبور عبارت است از یک مدل به این معنا که این ساختار چیزی است که نظریه نشان می‌دهد. به عنوان یک مثال ساده، به نظریه‌ی هندسه‌ی اقلیدسی توجه کنید. نظریه‌ی هندسه‌ی اقلیدسی مشتمل بر اصول موضوعه‌ای است- مثل «هر دو نقطه به‌وسیله‌ی یک خط راست به هم وصل می‌شوند» - و مشتمل بر قواعدی است که از این اصول موضوعه استخراج می‌شوند. هر ساختاری که در آن این جملات صحیح است، یک مدل از هندسه‌ی اقلیدسی است6. در ادبیات علمی متعارف، مدل‌ها برای توصیف و تبیین پدیده‌ها یا داده‌های مربوط به واقعیت خارجی به کار می‌روند. بدیهی است این مفهوم از الگو یا مدل نمی‌تواند در الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت مقصود باشد؛ زیرا این الگو برای توصیف و تبیین وضع موجود در ایران نیست، بلکه برای تغییر و اصلاح آن است. آنچه تناسب بیشتری با بحث ما دارد مدل‌های نظری است؛ زیرا ما نیز در صدد تبیین یک نظریه هستیم. با این تفاوت که نظریه‌ی اسلامی- ایرانی پیشرفت به تبیین یک واقعیت یا پدیده یا سیستم خارجی نمی‌پردازد، بلکه در پی تبیین اهداف و راهبردهای پیشرفت بر اساس احکام و آموزه‌های اسلامی و مطابق با شرایط ایران است. از تعریف مدل نظری در ادبیات متعارف در می‌یابیم که مدل، یک ساختار فیزیکی، ریاضی یا منطقی برای توضیح و تفسیر یک نظریه است. نظریه‌ی واحد ممکن است در قالب ساختارهای متفاوتی توضیح داده شود و یک نظریه می‌تواند چند الگو داشته باشد؛ تنها شرط موجود این است که همه‌ی جملات نظریه در قالب ارائه شده صحیح باشند. البته در باره‌ی رابطه‌ی نظریه‌‌ها و مدل‌ها در فلسفه‌ی علم نظرات متعددی ابراز شده است و مرز روشن و مورد اتفاقی بین این دو وجود ندارد. «یکی از پیچیده‌ترین پرسش‌ها در باره‌ی مدل‌ها این است که چگونه مدل‌ها با نظریه‌‌ها ارتباط پیدا می‌کنند. تفکیک بین مدل و نظریه بسیار مبهم است؛ در زبانِ علمیِ بسیاری از دانشمندان خط‌کشی بین این دو مفهوم، اگر غیرممکن نباشد، بسیار مشکل است»7. مدل‌ها بر اساس کارکردشان به چهار گروه بزرگ تقسیم می‌کنند: - مدل‌های شناختی: کار این چنین مدلی معرفی یک سیستم به گونه‌ای است که خصوصیت‌های مورد نظر سیستم را با کنار گذاشتن خصوصیت‌هایی که مهم نیستند به وضوح نشان می‌دهد؛ - مدل‌های پیش‌بینی‌کننده: این مدل‌ها بر اساس شناختی که از یک سیستم در موقعیت مشخص وجود دارد، رفتار آتی سیستم مزبور را در موقعیت‌های جدید پیش‌بینی می‌کنند؛ - مدل‌های تصمیم‌گیری: عمل این مدل‌ها تهیه‌ی اطلاعات برای تصمیم‌گیرنده است و امکان اخذ تصمیمات مطلوب در جهت دستیابی به اهداف از قبل تعیین شده را فراهم می‌کنند؛ - مدل‌های هنجاری: عمل این مدل‌ها، ارائه‌ی تصویری تا حد امکان دقیق از سیستمی است که باید ایجاد شود8. الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت یک الگوی نظری با کارکرد هنجاری است؛ یعنی ساختاری است که به توضیح نظریه‌ی اسلامی- ایرانی پیشرفت می‌پردازد. این الگو می‌تواند به زبان ریاضی یا منطقی ارائه شود و لازم است که در آن از روش‌های علم امروز برای توضیح امور پیچیده استفاده شود. این روش‌ها از قبیل تجرید، ساده‌سازی، توجه به عوامل مهم، طبقه‌بندی و تقسیم امور و مانند آن است. نظریه‌ی اسلامی- ایرانی پیشرفت، چنان‌چه در ادامه به تفصیل توضیح خواهیم داد، نظریه‌‌ای است که بر اساس مبانی بینشی اسلام و در چارچوب اخلاق و حقوق اسلامی و منطبق بر شرایط ایران است. بر این اساس، الگوهای متعددی از نظریه‌ی اسلامی- ایرانی پیشرفت ممکن است ارائه شود. همه‌ی این الگوها به شرط آنکه تمام جملات نظریه‌ی اسلامی- ایرانی پیشرفت در آن‌ها صحیح باشد، می‌توانند به عنوان مدل یا الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت محسوب شوند. ولی باید توجه داشت که روش مدل‌سازی در الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت با مدل‌های نظریه‌ی هنجاری متعارف در علوم تفاوتی اساسی دارد و آن اینکه در ساختن این الگو، افزون بر تجربه از عقل و وحی نیز کمک خواهیم گرفت و این مقتضای تفاوت مبانی معرفت‌شناسی اسلام و مکاتب دیگر است.  بنابراین، الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت ساختاری است که تمام جملات نظریه‌ی اسلامی- ایرانی پیشرفت را صحیح می‌کند. نظریه‌ی اسلامی- ایرانی پیشرفت به صورت مجموعه‌ای از جملات ارائه می‌شود که مشتمل بر اصول موضوعه و قواعد متخذ از عقل، وحی و تجربه است و الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت هر ساختاری است که به تفسیر این نظریه می‌پردازد، به گونه‌ای که همه‌ی جملات نظریه در آن صدق کند و صحیح باشد. مفهوم پیشرفت در تعریفی عام که بر اساس همه‌ی بینش‌ها و منش‌ها درست است، پیشرفت عبارت است از فرآیند حرکت از وضعیت موجود به سمت وضعیت مطلوب. بر این اساس، الگوی پیشرفت باید مشتمل بر سه امر باشد:  الف. تحلیل وضعیت موجود؛ ب. تبیین وضعیت مطلوب؛ ج. راهبرد حرکت از وضعیت موجود به مطلوب. الگوهای پیشرفت حداقل در یکی از این سه با یکدیگر اختلاف دارند و یکی از مناشی اصلی اختلاف نیز جهان‌بینی حاکم بر این الگوها است؛ چیزی که از آن به متاپارادایم الگوهای توسعه یاد می‌شود. برای نمونه، اگر همچون مکتب لیبرالیسم معتقد به دئیسم، اصالت ماده، اصالت تجربه، اصالت فرد و ... شویم، پیشرفت را به گونه‌ای معنا خواهیم کرد و بر اساس مبانی معرفت‌شناختی و هستی‌شناختی اسلامی، به مفهوم دیگری از پیشرفت خواهیم رسید. این مطلب را در تبیین مفهوم اسلامی بودن الگو به تفصیل شرح خواهیم داد.  مفهوم اسلامی بودن الگو الگوی اسلامی پیشرفت، الگویی است که مبتنی بر مبانی معرفت‌شناختی و هستی‌شناختی اسلامی و در چارچوب حقوق و اخلاق اسلامی باشد. تفاوت در این مبانی و چارچوب‌ها موجب تفاوت در تبیین و تحلیل وضعیت موجود و وضعیت مطلوب و راهبردها می‌شود. در ادامه تنها به بررسی تفاوت‌های مبانی معرفت‌شناختی و هستی‌شناختی لیبرالیسم با دیدگاه اسلامی می‌پردازیم و با مروری سریع نشان می‌دهیم که تفاوت در این مبانی چگونه موجب تفاوت در مفهوم پیشرفت می‌شود. تفاوت در مبانی معرفت‌شناختی مبانی مهم معرفت‌شناختی در شش محور بیان می‌شوند: اثبات واقعیت، انواع واقعیت، اثبات امکان شناخت، انواع شناخت، ابزارهای شناخت و ارزش شناخت. ما در این میان تنها به برخی تفاوت‌های مهم می‌پردازیم. در فلسفه‌ی اسلامی، واقعیت به دو قسم مادی و مجرد تقسیم می‌شود و جهان از دو نظام علی و معلولی مادی و مجرد تشکیل شده است که با یکدیگر هماهنگ هستند و تدبیر هر دو به دست خداوند متعال انجام می‌شود. اما در لیبرالیسم، واقعیت مجرد وجود ندارد. اصالت مادّه، نتیجه‌ی اصالت تجربه‌ی حسی است که تجربه‌گرایان به آن معتقدند و نوع و قلمرو موضوع مورد شناخت را تعیین می‌کند. ليبراليسم معتقد به تجربه‌گرايي است. تجربه‌گرایان در مورد ابزار شناخت و قلمرو، هر یک با یکدیگر اختلاف دارند. برای مثال جان لاک تجربه‌ی حسی را ابزار شناخت دانسته و معتقد است عقل بر روی شناخت‌های حسی تأمل می‌کند9. هیوم عقل را ابزار شناخت تصورات مجرد مانند عدد، و حس را ابزار شناخت واقعیت خارجی می‌داند10. در فلسفه‌ی اسلامی، ابزارهای شناخت عبارتند از: حس، عقل و قلب. ادراکات شهودی که به‌وسیله‌ی قلب درک می‌شود، عقل تصدیقات و مفاهیم ثانویه‌ی فلسفی و منطقی را درک می‌کند و حس زمینه‌ساز درک مفاهیم حسی است11. لازم به ذکر است که وحی از نوع ادراکات شهودی پیامبران (صلوات الله علیهم) است. آیات قرآن کریم نیز که بر قلب پیامبر اکرم (ص) نازل شده از ادراکات شهودی پیامبر (ص) است. تفاوت در ابزار شناخت، موجب تفاوت در منابع شناخت می‌گردد. تجربه‌گرایان تنها منبع شناخت را عالم ماده که قابل تجربه است، می‌دانند؛ ولی در فلسفه‌ی اسلامی غیر از عالم طبیعت و ماده، منابع دیگری برای شناخت وجود دارد؛ از قبیل عالم مجردات که با ادراک شهودی و عقل قابل شناخت است، آیات قرآن کریم که ادراکات شهودی بدون خطای پیامبر اکرم (ص) است و روایات معصومین علیهم السلام که بیانات کسانی است که در درک حقایق اشتباه نمی‌کنند. تفاوت در مبانی هستي‌شناختي تفاوت در مبانی هستی‌شناختی را در چهار محور خداشناسی، انسان‌شناسی، جامعه‌شناسی و جهان‌شناسی بیان خواهیم کرد. خداشناسی ليبراليسم معتقد به اصل دئیسم است. بر اساس فلسفه‏ى دئيسم، خداوند منشأ جهان هستى است و طبيعت را بر اساس قانون‏مندى‏هايى، چنان به وجود آورده است كه به صورت خودكار به حيات خود ادامه مى‏دهد. در اين بينش، خداوند پس از خلقت، به هيچ وجه در امور جهان دخالت نمى‏كند؛ زيرا قوانين طبيعى كه به وسيله‏ى آفريدگار در طبيعت گنجانده شده، چنان امور را پيش مى‏برد كه بهترين وضعيت به وجود مى‏آيد (نظام احسن). البته قانون‏مندى ويژه‏ى طبيعت نيست و قوانين معتبر جاودانى و جهانى بر كليّه‏ى پديده‏هاى اجتماعى نيز مسلّط است. در اين فلسفه، خداوند مانند ساعت‏سازى است كه پس از ساختن ساعت و راه‏اندازى‏اش، آن را رها مى‏كند. بدین ترتیب، خداوند در چهره‏ى معمارى بازنشسته نمايان می‌شود؛ معمارى كه پس از خلقت كنارى رفته، تنها به نظاره‏ى ساختمان با شكوهى كه آفريده است، بسنده مى‏كند12. روشن است که انکار خداوند یا قائل شدن به عدم دخالت او در جهان هستی پس از آفرینش آن، مخالف نگرش اسلامی است. در نگرش اسلامی خداوند متعال حکیم13، مدبّر14، محیی15، مالک16، مَلِک17، ربّ18، حافظ19، مراقب20، قیوم21، فعال ما یشاء22، هادی23 و رزّاق24 است. از ديدگاه قرآن، خداوند نه تنها آفريننده و مالك جهان است، بلكه پرورش‌دهنده و نگاه‏دارنده‏ى آن نيز به شمار مى‏رود. او به همه‏ى ذرّات هستى احاطه‏ى علمى و وجودى دارد و برپادارنده‏ى همه چيز است. اگر لحظه‏اى عنايت خود را از اين جهان بردارد، اين جهان به كلّى نابود مى‏شود. خداوند علّت ايجاد و بقاى جهان است؛ هدايت تكوينى همه‏ى موجودات و نيز هدايت تشريعى انسان به دست اوست. او روزى آفريده‏ها را به وسيله‏ى اسباب مادّى و غيرمادّى، تقدير مى‏كند. اين تصوير از خداوند با تصوير معمار بازنشسته‏اى كه ليبراليسم از خدا ارائه مى‏دهد، به كلى متفاوت است. انسان‌شناسی انسان در جهان‌بينى ليبراليستى داراى ويژگى‏هاى فردگرايانه است. در اين جهان‏بينى انسان موجود واحدى است كه مالك على‏الاطلاق وجود و اموال خويش است. اميالش اهداف و ارزش‏هاى او را برمى‏گزيند، عقلش راه دست‏يابى به آن اهداف را به خوبى نشان مى‏دهد. موجودى كه در شناخت حقيقت تنها به تجربه‏ى خود تكيه مى‏كند، به پذيرش فرمان‏هاى اخلاقى دين، جامعه يا دولت ملزم نيست و تنها از اميال خويش فرمان مى‏پذيرد25. در مفهوم ليبرالى ماهيت انسان، افعال انسان از انرژى طبيعى تمنيات و اميال ذاتى‏اش سرچشمه مى‏گيرد و عقل وسيله‏ى هدايت انسان براى ارضاى اين تمنيات و اميال است. تمنيات چنان نيرومندند كه فرد را به ارضاى خود وادار مى‏كنند و عمل و رفتار انسان، به طور طبيعى، در پرتو احساسات و تمنيّات خودخواهانه شكل مى‏گيرد؛ زيرا فرد در پى خوشبختى، لذّت و ارضاى تمنيات خويش است. اميال، واقعياتى تغييرناپذير و نهاده شده در طبع بشرند كه اخلاق و ارزش‏ها بايد خود را با آن‏ها سازگار كنند. بنابراين، هر چه فرد خواستار دست‏يابى به آن است، از نظر او، خوب است26. بر اين اساس، لیبرالیسم انسان را موجودى مى‏داند كه غرایز حيوانى را به رهبرى پذيرفته و ناگزير بايد سلطنت غرایز را بپذيرد و كمالش نيز در ارضاى هر چه بيشتر تمايلات حيوانى است. بر اساس جهان‌بينى لیبرالیسم، كمال مطلوب انسان، ارضاى هر چه بيش‏تر خواسته‏هاى مادّى است. اين مطلب وقتى وارد حوزه‏ى اقتصاد مى‏شود، چنين تبيين مى‏گردد. هدف انسان در فعاليت‏هاى اقتصادى دست‏يابى به حداكثر مطلوبيت (در مصرف) و حداكثر سود (در توليد و سرمايه‏گذارى) است. مفهوم خويش‌مالكى نيز يكى از وجوه فردگرايى ليبرال را بيان مى‏كند. به موجب اين مفهوم هر كس مالك خود و زندگى و كار خويش است؛ اين‏ها به خداوند، جامعه يا دولت تعلّق ندارد، دارايى خود اوست و مى‏تواند هر گونه مايل است با آن رفتار كند. بنابراين، تملّك دارايى مادّى بيان مشخص آن مالكيتى است كه ما از قبل بر خويشتن و اعمال و پيشه‏ى خويش داريم؛ حتّى كسى كه هيچ دارايى مادى نداشته باشد، باز هم مالك جسم مهارت‏ها و كار خويش است. اين امر مى‏تواند يكى از دلايل مبناى ايدئولوژيك آزادى فرد و مالكيت خصوصى در نظام اقتصاد سرمايه‏دارى ليبرالى به شمار آيد. در جهان‌بینی اسلامی هدف از آفرينش انسان، حركت او سمت كمال (عبوديت پروردگار) است. قرآن كريم مى‏فرمايد:  «ما خلقت الجنّ والأنس الاّ ليعبدون»27؛  «جنّ و أنس را جز براى اينكه مرا عبادت كنند، نيافريدم». در نگرش اسلامى انسان موجودى دو بعدى است؛ يك بعد مادّى دارد و يك بُعد مجرّد و غيرمادّى. بعد مادّى انسان، بدن است و بعد مجرّدش، روح. در آيه‏ى زير به هر دو بُعد انسان تصريح شده است: «و اذ قال ربّك للملائكة انّى خالق بشرا من صلصال من حَمَأٍ مسنون * فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين»28؛ «و [اى پيامبر به خاطر بياور] هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من از گلى خشكيده، كه از گِل بدبويى گرفته شده، بشرى مى‏آفرينم * هنگامى كه كار آن را به پايان رساندم و از روح خود در او دميدم، همگى برايش سجده كنيد».  آفرينش بدن انسان از خاك به جنبه‏ى مادّى انسان و نفخ روح در آن به جنبه‏ى مجرّد و غير مادى‏اش اشاره دارد. اين معنا در آيه‏ى 9 سوره‏ى سجده و آيات 12 - 14 سوره‏ى مؤمنون نيز ديده مى‏شود. قرآن واقعيت انسان را همان روح مى‏داند. همراهى روح و پيكر در دنيا به اين سبب است كه بدن ابزار كار اوست و اگر اين ابزار از او گرفته شود، نمى‏تواند كارى كند يا به تكامل برسد. روح انسان از دو ويژگى برخوردار است و هر ويژگى را مى‏توان بخشى از روان ناميد: 1. ويژگى عقلانى و ادراكى؛ 2. ويژگى نفسانى و غريزى.  مراد از ويژگى عقلانى و ادراكى، همان نيروى درك و شعور انسان است. در پرتو اين نيرو، انسان محسوسات ديگر را درك مى‏كند؛ به كشف معارف الهی و رازهاى نهفته در طبيعت توفيق مى‏يابد؛ بايدها و نبايدها را نتيجه مى‏گيرد و بر اساس آن، اهداف و مسير زندگى خود را تعيين مى‏كند. ويژگى نفسانى و غريزى، همان تمايل‏هاى فطرى يا غريزى انسان است كه انسان را براى انجام دادن كارها به حركت درمى‏آورد. اين خواسته‏هاى درونى و نيازهاى روحى، امور نفسانى ناميده مى‏شود. ويژگى‏هاى امور نفسانى عبارت است از: 1. ريشه در آفرينش انسان دارد؛ بدين سبب جهانى و همگانى است؛ 2. به آموزش نياز ندارد. هر چند اوضاع جغرافيايى، موقعيت اقتصادى و عوامل سياسى و فرهنگى در پيدايش اين امور مؤثر نيست؛ ولى بر شدت و ضعف آن اثر مى‏گذارد. امور نفسانى دو نوع هستند: 1. امور فطرى؛ 2. امور غريزى. امور فطرى يعنى تمايلات متعالى انسان، مانند خداجویی و عدالت‏خواهى و تمايل به كردار نيك كه به جنبه‏ى ملكوتى وى مرتبط است و زمينه را براى حركت او به سوى خدا فراهم مى‏سازد. امور غريزى به تمايلاتى گفته مى‏شود كه جنبه‏ى تعالى ندارد و بيش‏تر قدر مشترك ميان انسان و حيوان است، مانند تمايل به امور جنسى و خودخواهى. همه‏ى اين امور براى بقا، رشد و تكامل انسان در جهان مادّى ضرورى است. اسلام نه خواهان سركشى و مرزناشناسى غرایز است و نه در پى سركوبى آن‌ها؛ نظر اسلام تعديل غرایز و رهبرى آن‏ها به وسيله‏ى خود است. در نگرش اسلامى، انسان داراى اراده و اختیار است. اگر انسان مجبور بود، ارسال رسل لزومی نداشت و حساب و کتاب در قیامت بی‌معنا بود. حتی در این دنیا نیز وضع قانون و مجازات مجرمین منطقی نداشت. قرآن کریم در آیات زیادی به روش‌های گوناگون به اختیار انسان در گزینش راه درست یا غلط تصریح کرده است. برای نمونه در ذیل به چند آیه اشاره می‌کنیم: 1. وَ قُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّكمُ‏ْ  فَمَن شَاءَ فَلْيُؤْمِن وَ مَن شَاءَ فَلْيَكْفُر29؛ و يا محمّد (ص) به اينان بگو: حق با پروردگار شما است، پس هر كسى كه بخواهد ايمان بياورد (بياورد) و هر كسى كه بخواهد كافر شود (كافر شود). 2. لِّيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَة وَ يَحْيىَ‏ مَنْ حَىَّ عَن بَيِّنَةٍ30؛ تا هر کس هلاک می‌شود بر اساس دلیل روشن هلاک شود و هر کس زنده و رستگار می‌شود با دلیل رستگار شود.  انسان مى‏تواند عقل خود را بر تمايلات حيوانى‏اش حاكم كرده، بدین ترتیب راه كمال را بپيمايد و مى‏تواند شهوات را حاكم وجود خود ساخته، عقل را به اسارت او درآورد و بدين ترتيب از قلّه‏ى رفيع انسانيت سقوط كند. حضرت امير(ع) در كلامى نورانى مى‏فرمايد: «العقل صاحب جيش الرحمن و الهوى‏ قائد جيش الشيطان والنفس متجاذبة بينهما فأيها غلب كانت فى حيّزه»31؛ عقل همراه لشگر خداوند رحمان است و هوس (تمايلات حيوانى) رهبر لشگر شيطان شمرده مى‏شود و نفس انسان ميان اين دو قرار دارد. هر يك از اين دو نفس را به سوى خود مى‏كشد. بنابراين، هر لشگرى غلبه كند نفس زير فرمانش خواهد بود. بر اين اساس، انسان نه تنها ناگزير به پيروى از تمايلات حيوانى نيست؛ بلكه كمالش در حاكميت خرد بر غرایز است. در جهان بينى اسلامى، كمال نهايى انسان قرب به خداوند متعال و رسيدن به مقام رفيع عبوديت است. بنابراين، آنچه موجب نزديك شدن انسان به خدا شود، ارزش اخلاقى دارد و هر چه مانع اين قُرب باشد يا موجب دورى انسان از خداوند گردد، ضدارزش و بَدْ است.  مقايسه‏ى نگرش لیبرالیستی و اسلامی نشان می‌دهد كه كمال نهايى انسان در جهان‌بينى اسلامى و لیبرالیسم دو تفاوت عمده دارد: 1. در جهان‌بينى اسلامى، كمال نهايى انسان به روح و جنبه‏ى غيرمادّى‏اش مرتبط است، ولى در جهان‌بينى لیبرالیسم كمال مطلوب انسان در قلمرو غرایز حيوانى و جنبه‏ى مادّى‏اش تحقق مى‏يابد؛ 2. در جهان‏بينى اسلامى، كمال نهايى انسان امرى آخرتى و فرامادى است، ولى در جهان‌بينى لیبرالیسم امرى مربوط به جهان مادى شمرده مى‏شود.  به همين دليل، لیبرالیسم عقل را براى دست‏يابى به كمال نهايى كافى مى‏داند و نیاز به وحى را ‏انكار مى‏كند؛ زيرا مدّعى است كه ارضاى نيازهاى مادّى از توان عقل بيرون نيست. در جهان‏بينى اسلامى، دست‏يابى به كمال نهايى انسان (نزديكى به خداوند متعال) از توان عقل بيرون است؛ زيرا عقل به تنهايى نمى‏تواند تأثير فعل ارادى انسان بر قرب روح به خداوند متعال را تشخيص دهد. ما نمى‏توانيم براى شناخت رابطه‏ى كار خود با كمال نهايى، به روابط علّى و معلولى «اين جهانى» تكيه كنيم؛ زیرا اين امر تنها رابطه‏ى كار با نتيجه‏ى دنيوى‏اش را آشكار مى‏سازد. اين جاست كه اهميت نقش وحى در شناختن احكام اخلاقى روشن مى‏شود. پيش‏تر درباره‏ى خويش‌مالكى كه يكى از وجوه فردگرايى ليبرال است، توضيح داديم. در مقابل اين انديشه، اسلام نظريه‏ى خدامالكى و خليفه بودن انسان را مطرح مى‏كند. بر اساس اين نظريه، خدا مالك همه چيز است: «و للّه ما فى السموات و ما فى الارض»32؛ «آنچه در آسمان‏ها و زمين است، مال خداوند است». البته اين مالكيت، مالكيت تكوينى است؛ يعنى هستى همه‏ى آنچه در آسمان‏ها و زمين است، از خداست. بر اين اساس، وجود ما، قواى ذهنى و بدنى ما،  خانه و زندگى و همه‏ى نعمت‏هاى درون و برون ما را خداوند پديد آورده، ملك اوست و او انسان را جانشين خود در زمين قرار داده است. «و هوالذى جعلكم خلائف الارض»33؛ «اوست خدايى كه شما را جانشين خود در زمين قرار داد». «واذ قال ربّك للملائكة انّى جاعلٌ فى الارض خليفة»34؛ «[اى پيامبر، به يادآور] هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من در روى زمين جانشين قرار خواهم داد». همه چيز از آن اوست. انسان تنها جانشين او در زمين است و در مقابل وى مسئول شمرده مى‏شود؛ يعنى او حق دارد از ما بپرسد كه چرا اين كار را كردى و چرا در پيكرت يا ثروتت اين گونه تصرّف كردى؟ چون همه چيز مال اوست و ما نماينده‏ى او هستيم. افزون بر اين، خليفه بودن انسان اقتضا مى‏كند كه مالكيت انسان به حدودى كه خداوند تعيين مى‏كند، محدود شود. بنابراين، خدامالكى و خليفه بودن انسان دو نتيجه دارد:35 1. انسان، در تصرّف در جان و مال خود، به حدودى كه خداوند تعيين كرده است، محدود مى‏شود؛ 2. انسان در برابر خداوند مسئول است و اگر از حدود تجاوز كند مؤاخذه مى‏شود. اين نتايج اقتضا مى‏كند كه انسان در برابر همه‏ى كسانى كه خداوند برايشان حقوقى قائل شده، مسئول باشد. بنابراين، انسان در مقابل ولىّ خدا مسئول است؛ زيرا خداوند اطاعت او را بر همه واجب كرده است. همچنين در برابر جامعه و جان‏ها و مال‏هاى ديگران مسئول است؛ زيرا خداوند حقوقى را براى جامعه و مردم در نظر گرفته است. اين مسئوليت‏ها در پرتو مسئوليتى كه انسان در برابر خداوند دارد، به وجود مى ‏آيد. در بينش توحيدى هيچ مسئوليتى، در عرض مسئوليت خداوند نيست و همه‏ى مسئوليت‏ها در طول و به تبع مسئوليتى است كه انسان در برابر خدا دارد. جامعه‌شناسي جامعه تركيبى از افراد است. اگر از روح‏ها، انديشه‏ها، عواطف و اراده‏ها چشم‏پوشى كنيم و تنها به پيكر افراد بنگريم، جامعه چيزى جز جمع جبرى افراد نيست؛ ولى وقتى به روح‏ها، انديشه‏ها، عواطف، اراده‏ها و هر آنچه به انسانيت انسان مربوط است بنگريم، مسئله كمى مشكل مى‏شود. ما، براى آسانى كار، بدن‏ها را شخص و روح‏ها، انديشه‏ها و... را هويت و شخصيت مى‏خوانيم. اكنون پرسش اين است كه تركيب شخصيت‏ها در جامعه چگونه تركيبى است؟ بر اساس اندیشه‌ی اصالت فرد در لیبرالیسم، شخصيت‏ها مانند بدن‏ها از يكديگر جدا هستند و تركيب ميان آن‏ها اعتبارى است. هر كس داراى انديشه و خواست‏ها و اعتقادات خاص خويش است و شخصيت خود را مى‏سازد. انسان هرگونه (تنها يا اجتماعى) كه زندگى كند، يك شخصيت دارد. جامعه نيز چيزى جز جمع جبرى شخصيت‏هاى مستقل نيست. بر اساس جنبه‏ى ارزشى اصالت فرد، بايد منافع فرد بر منافع جامعه مقدّم شود؛ زيرا منافع جامعه امرى موهوم است، تنها منافع فرد حقيقت دارد و منافع جامعه مجموع جبرى منافع افراد است. بنابراين، اگر زمانى منافع جامعه چنان تفسير شد كه با منافع فرد منافات داشت، بايد در تفسير منافع جامعه تجديد نظر كرد؛ آنچه منافع جامعه معرّفى مى‏شود، زير پاگذاشت و منافع فرد را كه اصيل است، محافظت كرد. بر اساس نظريه‏ى فردگرايى روش‌شناختى، پديده‏هاى اجتماعى چيزى جز مجموعه‌ای از افراد كه با هم نسبت‏هاى گوناگون دارند، نيست. دانشگاه چيزى جز افرادى كه فعاليت دانشگاهى مى‏كنند (استادان، دانشجويان، اُمنا، رؤسا و سرایداران) نيست. در نگرش اسلامی، افراد در جامعه شخصيت مستقل دارند، ولى در عين حال از يكديگر اثر مى‏پذيرند. به سبب اين تأثير و تأثرها، بيش‏تر افراد از انديشه‏ها، عواطف، باورها و آداب و رسوم و منافع مشترك برخوردار مى‏شوند. و زمينه‏ى انتزاع روح جمعى يا هويت جامعه فراهم مى‏آيد؛ زيرا هويت جامعه از قدر مشترك هويت افراد انتزاع مى‏شود. بنابراين، هويت جامعه نه امرى موهوم يا اعتبارى است و نه حقيقتى مستقل از هويت افراد، بلكه امرى انتزاعى است؛ يعنى خودش در خارج وجود ندارد، ولى منشأ انتزاعش حقيقى است. هر چند اين روحِ جمعى از قدر مشترك هويت افراد انتزاع مى‏شود؛ ولى، در عين حال، بر هويت افراد نيز تأثير مى‏نهد و آنان را به موافقت با خود مى‏خواند. طولى نمى‏كشد كه فرد احساس مى‏كند روح جمعى حاكم بر جامعه بخشى از شخصيت اوست؛ مانند بيش‏تر افراد جامعه مى‏انديشد، احساس مى‏كند و واكنش نشان مى‏دهد. البته برخى از افراد از چنان توانى برخوردارند كه مى‏توانند بر اين روح جمعى اثر گذارند و انديشه‏ها، عواطف و به طور كلّى فرهنگ جامعه را عوض كنند. اين ديدگاه را اصالت فرد و جامعه مى‏نامند. قرآن كريم احتمال چهارم را تقويت مى‏كند. در اين كتاب آسمانى دو دسته آيات به چشم مى‏خورد. گروهى از آيات فرد را مخاطب قرار مى‏دهد و مسئول اعمال خود مى‏داند. اين آيات هدايت و ضلالت و زندگى و مرگ را به فرد نسبت مى‏دهند. برای مثال مى‏فرمايد: - «و كلّ نفس بما كسبت رهينه»...36؛ «هر كس در گرو كرداری است كه انجام داده است»؛ - «وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ»...37؛ «و هر انسانى، اعمالش را به گردنش آويخته‏ايم»؛ - «و أن ليس للانسان الاّ ما سعى‏ * و أنّ سعيه سُوفَ يُرى»...38؛ «براى انسان، جز سعى و كوشش بهره‏اى نيست * و تلاش او به زودى ديده مى‏شود»؛ - «فمن اهتدى‏ فانّما يهتدى لنفسه و من ضلّ فانّما يضلّ عليها و ما أنا عليكم بوكيل»...39؛ «هر كس هدايت يابد براى خود هدايت شده و هر كس گمراه گردد به زيان خود گمراه مى‏شود و من مأمور [به اجبارِ] شما نيستم». در برابر اين آيات، آيه‏هايى نيز امّت‏ها و اقوام را مخاطب قرار داده، هر امّتى را زنده، داراى اجل و مسئول كردار خويش مى‏شمارد. برای مثال مى‏فرمايد: - «تلك أمة قد خلت لها ما كسبت و لكم ما كسبتم ولا تسئلون عمّا كانوا يعملون»...40؛ «آن‏ها امّتى بودند كه در گذشتند. آنچه كردند براى خودشان است و آنچه شما كرديد نيز براى شما است و شما مسئول اعمال آن‏ها نيستند»؛ - «و ترى كل امه جائيه كلّ امه تُدعى‏ الى‏ كتابها اليوم تُجزون ما كنتم تعملون»...41؛ «در آن روز، هر امتى را مى‏بينى [كه از شدت ترس‏] بر زانو نشسته، هر امتى به سوى كتابش خوانده مى‏شود. [و به آن‏ها مى‏گويند:] امروز جزاى آنچه انجام داديد به شما مى‏دهند»؛ - «كذلك زيّنا لكلّ امه عملهم ثمّ الى‏ ربّهم مرجعُهُم فينبّئهُم بما كانوا يعملون»...42؛ «اين گونه براى هر امتى عملشان را زينت داديم. سپس بازگشت همه‏ى آن‏ها به سوى پروردگارشان است و آن‏ها را از آنچه عمل مى‏كردند، آگاه مى‏سازد»؛ - «و لكلّ امه أجل فاذا جاء اجلهم لايستأخرون ساعه ولا يستقدمون»43؛ براى هر قومى سرآمد معينى است و هنگامى كه سرآمد آن‏ها فرار رسد، نه ساعتى از آن تأخير مى‏كنند و نه بر آن پيشى مى‏گيرند. مى‏توان گفت در دسته‏ى اوّل از آيات، افراد با هويت فردى خود مخاطب قرار گرفته‏اند و در دسته‏ى دوّم، روح جمعى و هويت جامعه مخاطب است كه از قدر مشترك و وجه غالب هويت افراد يك جامعه انتزاع مى‏شود. البته وجود روح جمعى به اين نحو و تأثير آن بر شخصيت افراد جامعه هرگز به معناى مقهوريت و بى‏ارادگى افراد نيست. هر كس مى‏تواند بر خلاف هويت جامعه بكوشد و حتى آن را متحول سازد.  بدين سبب خداوند متعال در قرآن كريم مى‏فرمايد: «يا ايّهاالذين آمنوا عليكم انفسكم لا يضرّكم مَنْ ضلّ اذا اهتديتم» ...44 ؛ «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، مراقب خود باشيد. اگر شما هدايت يافتيد، گمراهى گمراهان به شما زيان نمى‏رساند».  تاريخ بر درستى اين سخن گواهى مى‏دهد. چه بسيارند بزرگانى كه بر خلاف روح جمعى كوشيدند و شخصيت جامعه را تغيير دادند. بر اين اساس، منافع جامعه چيزى جز منافع تك تك افراد جامعه است و طبيعى است كه وقتى منافع فرد يا افرادى با منافع جامعه تعارض كرد، بايد منافع جامعه مقدّم شود. همچنین این نگرش ما را وادار مى‏كند كه روش‏هاى موجود براى تبيين پديده‏هاى اجتماعى را كه در فلسفه‏ى علوم اجتماعى مطرح مى‏شود، مورد بازبينى قرار دهيم؛ ما نمى‏توانيم فردگرايى روش‌شناختى را که زیربنای اقتصاد لیبرالیستی است، بپذيريم؛ زيرا اين روش بر اساس جدايى و استقلال افراد در هويت و اثر بنا شده است و نتيجه‏ى منطقى آن است. بر اساس نگرش ما، افرادى كه در يك جامعه زندگى مى‏كنند، در يكديگر اثر مى‏گذارند و هويت افراد تحت تأثير يكديگر واقع مى‏شود. علاوه بر اين، آثار يك جمع سازمان‏دهى شده و منظم، جمع جبرى اثرهاى افراد آن جمع نيست. بحث روش تبيين در علوم اجتماعى، موضوع كتاب‏هاى متعدد و گسترده است. ما بايد با توجّه به مبانى هستى‏شناسانه‌ی خود در مورد فرد و جامعه و نيز با در نظر گرفتن مبانى معرفت‌شناسانه و هستى‌شناسانه‏ى علم، وارد اين بحث شويم و روشى سازگار با اين مبانى برگزينيم. اين تحقيق بسيار ارزشمند و راهگشاست و بايد انجام گيرد. ما، در اين بحث، تنها نتيجه گرفتيم كه فردگرايى روش‏شناختى نمى‏تواند قابل قبول باشد؛ اما اين كه روش درست در تبيين پديده‏هاى اجتماعى چيست؟ نياز به مقدمات ديگر دارد و از عهده‏ى بحث ما خارج است. یکی از نکات مهم در جامعه‌شناسی اسلامی، توجه به سنت‌های الهی حاکم بر جوامع انسانی است. سنّت به معناى طريقه و روش است و مراد از سنت الهی، قوانين و روش‏هايى است كه خداوند جهان، حاكم فرموده است. قرآن كريم بارها به وجود سنت‏هاى الهی در جوامع انسانى تصريح كرده و بر تغييرناپذيرى سنت الهی تأكيد مى‏كند: «قد خلت من قبلكم سنن فسيروا فى الارض فانظروا كيف كان عاقبة المكذّبين»45؛ «پيش از شما سنت‏هايى وجود داشت [و هر قوم طبق اعمال و صفات خود سرنوشت‏هايى داشتند كه شما نيز داريد] پس در زمين گردش كنيد و ببينيد سرانجام تكذیب‌كنندگان (آيات خدا) چگونه بود»؟ «فلن تجد لسنة الله تبديلاً و لن تجد لسنةالله تحويلاً»46؛ «هرگز در سنت خدا تبديل نمى‏يابى [سنت الهی تبديل به سنت ديگر نمى‏شود] وهرگزدرسنت‏الاهى‏تغييرنمى‏يابى». اين عبارت، با تفاوتى مختصر در آيه‏ى 77، أسراء و 62 احزاب و 23 فتح نيز به چشم مى‏خورد.  قرآن و روايات علاوه بر بيان اصل اين قانون، به بعضى از سنت‏هاى الهی نيز تصريح كرده‏اند. بخشى از اين سنت‏ها كه مى‏تواند در حوزه‏ى اقتصاد نيز مؤثر باشد، به قرار زیر هستند. سنت نيك‏بختى و بدبختى جوامع  «انّ الله لا يغيّر ما بقوم حتى‏ يغيّروا ما بأنفسهم»47؛ «خداوند وضع هيچ ملتى را دگرگون نمى‏كند تا خودشان در خود تغيير ايجاد كنند». «يعنى هيچ مردمى از بدبختى به خوشبختى نمى‏رسند، مگر اين كه عوامل بدبختى را از خود دور سازند و بالعكس يك ملّت خوش‏بخت را خدا بدبخت نمى‏كند، مگر آن كه خودشان موجبات بدبختى را براى خويش فراهم آورند»48. «اين قانون، كه يكى از پايه‏هاى اساسى جهان‏بينى و جامعه‌شناسى اسلام است. به ما مى‏گويد مقدرات شما قبل از هر چيز و هر كس در دست خود شما است و هر گونه تغيير و دگرگونى در خوش‏بختى و بدبختى اقوام، در درجه‏ى اوّل، به خود آن‏ها بازگشت مى‏كند. شانس و طالع و اقبال و تصادف و تأثير اوضاع فلكى و مانند اين‏ها هيچ‏كدام پايه ندارد. آنچه اساس و پايه است، اينكه ملّتى خود بخواهد سربلند و سرافراز و پيروز و پيش‏رو باشد و يا به عكس خودش تن به ذلت و زبونی و شکست دهد. حتی لطف خداوند یا مجازات او بى‌مقدّمه دامان هيچ ملّتى را نخواهد گرفت، بلكه اين اراده و خواست ملت‏ها و تغييرات درونى آن‏هاست كه آن‏ها را مستحقّ لطف يا مستوجب عذاب خدا مى‏سازد»49. اين سنت عام است و در خصوص بهبود يا ركود وضع اقتصادى اقوام نيز صادق مى‏نمايد. تقوا سبب نزول بركات الهی «ولو أنّ اهل القرى‏ آمنوا واتّقوا لفتحنا عليهم بركات من السماءِ والارض و لكن كذّبوا فأخذناهم بما كانوا يكسبون»...50؛ «اگر مردمِ شهرها و آبادى‏ها ايمان مى‏آورند و تقوا پيشه مى‏كردند، قطعاً بركاتى از آسمان و زمين بر آن‏ها مى‏گشوديم؛ ولى آنان [به جاى ايمان] تكذيب كردند [و كفر ورزيدند] پس ما هم، به خاطر كردارشان، آنان را [با قهر خود] گرفتيم». «بركات، جمع بركت، به موهبت‏هاى ثابت و پايدار گفته مى‏شود، در مقابل چيزهاى گذرا. در معناى بركت، كثرت، خير و افزايش وجود دارد. بركات شامل بركت‏هاى مادّى و معنوى مى‏شود. از اين آيه استفاده مى‏شود كه بايد اكثريت جامعه اهل ايمان و تقوا باشند (اهل القرى) تا مشمول الطاف و بركات شوند و نيز مى‏توان استفاده كرد كه سرمايه‏گذارى روى فرهنگ معنوى جامعه، بازده اقتصادى هم دارد»51.  شکر سبب فزونى نعمت‏ها «لئن شكرتم لأزيدنّكم و لَإن كفرتم إن عذابى لشديد»...52؛ «اگر سپاس‏گزار نعمت‏هاى الهی باشيد، آن نعمت‏ها را مى‏افزاييم و اگر كفران نعمت كنيد، البته عذاب من شديد است». يكى از معانى شكر در اين آيه، شكر عملى است؛ يعنى استفاده‏ى درست از نعمت‏هاى خداوند. شهید مطهرى (ره) اين آيه را چنين معنا مى‏كند: «اگر از مواهب الهی قدردانى و حق‌شناسى كنيد و به نحو مطلوب بهره‏بردارى نماييد، آن‏ها را بر شما افزايش مى‏دهيم و اگر ناسپاسى كنيد و آن نعمت‏ها را بيهوده در راه خلاف مصرف كنيد، عذاب من البته شديد است»53. يكى از نعمت‏هاى خداوند متعال، مال است. راه درست استفاده از دارايى، رفع نيازهاى خود و ديگران و پرهيز از اسراف و تبذير است. اگر ثروت در اين راه مصرف شود، خداوند متعال بر آن خواهد افزود؛ ولى اگر در مسير گناه به كار گرفته شود خداوند آن را مايه‏ى عذاب شديد آخرت قرار مى‏دهد. عدل سبب افزايش بركات‏ امام على (ع) فرمود: «بالعدل تتضاعف البركات»54؛ «به‌وسيله‏ى حاكميت عدل بركات و نعمت‏هاى خداوند دو چندان مى‏شود». حاكميت عدالت در جامعه، علاوه بر آثار اجتماعى و سياسى، آثار اقتصادى نيز دارد. اثر اقتصادى آن افزايش نعمت‏هاى الهی است. حضرت امير (ع)، در مقابل اين بيان، كلام نورانى ديگرى دارد و مى‏فرمايد: «اذا ظهرت الجنايات ارتفعت البركات»55؛ «وقتى در جامعه جنايت‏ها و ظلم‏ها آشكار شود، بركات و نعمت‏هاى الهی رخت بر می‌بندد». بنابراين، حاكميت عدالت در جامعه موجب فزونى بركات مى‏شود و ظهور جنايت و ظلم به زوال نعمت‏ها مى‏انجامد. قوانين و سنت‏هاى حاكم بر جوامع انسانى بسيار است و ما تنها نمونه‏اى از آن‏ها را بيان كرديم؛ شمارش كامل آن‏ها از عهده‏ى اين مختصر بيرون است و به كتابى مستقل نياز دارد. جهان‌شناسي در قرون وسطى، جهان را نمايش هدف‏دارى مى‏دانستند كه به مشيت و عنايت الهی تحقق يافته، به سوى خداوند در حركت است. مشخصه‏هاى جهان‌شناسى آن روزگار چنين است: 1. جهان مخلوق خداوند است؛ 2. جهان منظم و قانون‏مند است؛ 3. جهان هدف‏دار است (به سوى خداوند در حركت است)؛ 4. پايدارى جهان به مشيت و عنايت الهی است. در قرن هفدهم، پيشرفت علمى زمينه را براى نفى بعضى از اين مشخصه‏ها آماده ساخت و در قرن هيجدهم مشخصّه‏ى چهارم به كلّى نفى شد. در اين قرن، طبيعت نظام ماشين‏وارِ كامل علّت و معلولى انگاشته مى‏شد كه مقهور قوانين دقيق و مطلق است؛ به طورى كه همه‏ى حوادث آينده‏اش به گونه‌ای تغييرناپذير تعيّن يافته است و به صورت خودكار و به بهترين نحو عمل مى‏كند. نفوذ اين انديشه در اقتصاد با اين توجيه آغاز مى‏شود: انسان و جوامع انسانى نيز از اين قاعده مستثنا نيستند؛ آن‏ها نيز پديده‏اى طبيعى‏اند كه به صورت خودكار و به بهترين نحو در حوزه‏ى اقتصاد عمل مى‏كنند. مفهوم نظام طبيعى در اقتصاد نيز از همين نگرش برمى‏خيزد. فيزيوكرات‏ها، اقتصاد را جزئى از نظام طبيعى و تابع قوانين آن مى‏دانستند و بدین ترتیب معتقد بودند كه اعمال اقتصادى مانند اعمال فيزيكى به مجموعه‌ای از قوانين تغييرناپذير طبيعى وابسته است. در واقع، سيستم آن‏ها يك نوع فيزيك اقتصادى بود كه تحت عنوان فيزيوكراسى بر اين ديدگاه استوار بود كه قدرت قوانين طبيعى در اقتصاد عيناً مثل قوانين طبيعى در فيزيك است. قوانين طبيعى از نظر فيزيوكرات‏ها مطلق و تغييرناپذير است»56. «در نظر فيزيوكرات‏ها، نظام طبيعى نظامى است خواسته‏ى خدا و به خاطر سعادت ابناى بشر؛ نظامى است ناشى از مشيت الهی»57. مفهوم نظام طبيعى، در دوره‏ى بعد، بر اقتصاددانان كلاسيك نيز اثر مى‏گذارد و حتى در زمانى كه عقيده به مشيت الهی جاى خود را به قوانين اقتصادى مى‏دهد، همچنان ادامه مى‏يابد. آدام اسميت نيز نظام طبيعى را باور داشت؛ ولى آنچه او مى‏گفت با نظام طبيعى فيزيوكرات‏ها متفاوت بود. به اعتقاد او انسان در يك اقتصاد آزاد به انگيزه‏ى سود شخصى سعى مى‏كند«كه سرمايه‏ى خود را به بهترين وجه به كار اندازد، بدون آن كه متوجه باشد عمل او براى جامعه نيز مفيد است. بنابراين، در يك اقتصاد آزاد جست‌وجوی منافع شخصى با مصلحت و منافع عمومى مطابقت پيدا مى‏كند و در نتيجه رفاه جامعه تأمين مى‏شود»58. در برابر اين عقيده، فيزيوكرات‏ها مى‏گفتند: «نظام طبيعى سبك و اسلوب و يا كمال مطلوبى است كه با نبوغ فكرى كشف گرديده و به وسيله‏ى حكومتى مستبد و روشن‏فكر بايد به اجرا گذارده شود. در نظر اسميت بر عكس، نظام اقتصادى واقعيتى است خودآ و خودساز كه به وجود آوردنى نيست. خود به خود به وجود مى‏آيد و از هم‏اكنون موجود است»59. در مبانى فلسفى اقتصاد سرمايه‏دارى، نظام طبيعى حاكى از نظم جهان است؛ ولى ميان نظم جهان از ديدگاه قرآن و نظمى كه در فلسفه‏ى اقتصاد سرمايه‏دارى توضيح داديم دو تفاوت وجود دارد: 1. مادّه‏گرايان منشأ اين نظم را خودِ طبيعت معرّفى مى‏كنند و در مبانى فلسفى نظام اقتصاد سرمايه‏دارى، بر اساس دئيسم، گفته مى‏شود خداوند تنها اين نظم را پديد آورده است و در پايدارى‏اش نقشى ندارد. قرآن خداوند را نه تنها علّت حدوث، بلكه علّت بقاى اين نظم نيز به شمار مى&rl





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: مهر]
[مشاهده در: www.mehrnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 119]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن