واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: ماجراي سرباز عراقي كه از ترس سكته كرد
در ذيل عمليات والفجر 8 قرار شده بود تا نيروهاي تيپ 10 سيدالشهدا(ع) عملياتي ايذايي را در جزيره ام الرصاص (اروند رود) انجام دهند. اين بار قرار بود عرض رودخانهاي وحشي را طي كنيم و با رساندن خودمان به خطوط ساحلي جزيره، موانع و سنگرهاي كمين دشمن را شناسايي كنيم. بنابر اين از چندين روز مانده به عمليات، نيروهاي اطلاعات تيپ كه بنده هم افتخار داشتم جزئي از آنها باشم، لباس غواصي ميپوشيديم و در سرماي دي ماه به اروند ميزديم. روال كار به اين ترتيب بود كه هر بار در تاريكي شب با شنا خودمان را به ساحل دشمن ميرسانديم و با شناسايي موانع، كميت و كيفيت آنها را به اطلاع مسئولان و همچنين واحد تخريب ميرسانديم تا براي از كار انداختنشان راهكار مناسب انديشيده شود. شرايط كار واقعاً سخت بود، ميانگين سني بچهها از نوجوان شروع ميشد تا تازه جواناني كه هنوز به اصطلاح ريش و سبيلشان كاملاً درنيامده بود و اين بچهها با كمترين جيره غذايي و محدوديت امكانات خودشان را به امواج سرد و سخت اروند ميزدند و طي چندين شب بارها و بارها اين كار را تكرار ميكردند. هرچه به ايام عمليات نزديك ميشديم، تعداد كساني كه با ما به آن سوي رود ميآمدند بيشتر ميشد. مثلاً تخريبچيها از جمله كساني بودند كه در روزهاي منتهي به آغاز عمليات به خط دشمن راهنماييشان ميكرديم تا بهتر بتوانند در شب عمليات وظيفه خنثيسازي و از كار انداختن استحكامات دشمن را به انجام برسانند. بالاخره در آغاز دهه دوم بهمنماه 1364 عمليات آغاز شد. ما به همراه تخريبچيها و غواصهاي خطشكن به اروند زديم. بعد از كمي شنا خودمان را به ساحل ام الرصاص رسانديم. بچههاي اطلاعات شناسايي چون از قبل بارها اين مسير را آمده بودند، چابكتر از باقي بچهها از موانع عبور ميكردند. ناگفته نماند كه آن شب براي اينكه ديده نشويم، گونيهايي را روي سرمان كشيده بوديم و شكل و شمايل غواصها با آن لباس سياه و گونياي كه روي سرشان كشيده بودند، ترسناك شده بود. به هر حال ما در خط ساحلي مشغول عبور از موانع بوديم كه ناگهان صداي جيغ بلندي شنيده شد و درگيري ناخواسته زودتر از موعد مقرر آغاز شد. وقتي كه با هر زحمتي بود دشمن را شكست داديم و مستقر شديم، از صداي جيغي كه شنيده شده بود، جويا شدم. يكي از بچههاي شناسايي گفت: من زودتر از همه خودم را مقابل سنگر عراقيها رسانده بودم و ميخواستم پتويي كه به عنوان در استفاده ميشد را كنار بزنم كه ناگهان پرده خودش كنار رفت و چهره يك عراقي نمايان شد. آن بنده خدا تا مرا با گوني روي سرم و لباس سياه غواصي ديد، جيغ كشيد و دراز به دراز خوابيد. من نارنجكم را داخل سنگر انداختم. اما بيچاره هيچ تكاني نخورد. به گمانم از ترس سكته كرده بود. راوي: رزمنده جانباز نادر اديبي
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۰۷ مهر ۱۳۹۳ - ۱۳:۵۹
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 33]