واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: نگاهی به فیلم منتخب ایران برای اسکار
بیمارستانی قدیمی که معلوم است بیمارستان نیست...شیر آب خراب...دکتر سیگاری...پلیسی که قرار است بیاید اما هیچوقت نیست...
یه حبه قند،فیلمی شلوغ و پر شخصیت و پر رفت و آمد بود..فیلمی که سی دقیقه ی اول تماشای آن اختصاص به شناخت شخصیتها و یادگرفتن اسمشان داشت...یه حبه قند فیلمنامه ی دو خطی و خلوتی بود که با شلوغی جلوی دوربین کمی سرگرم کننده بود ...امروز با ساخته ی قبلی میرکریمی یک شباهت داشت و یک تفاوت..
در نگاه اول اگر کسی آنونس امروز را ندیده بود،تصور این را نمیکرد که تاکسی زرد رنگ به یکی از دو سه لوکیشن اصلی فیلم تبدیل شود...مناظره ی یک طرفه ای در تاکسی که بیشتر به یک مقدمه ی پنج دقیقه ای شبیه بود تا پردازش اصلی شخصیت ها...سهیلا گلستانی با گریم درخور شخصیت،سوالهای بی ربط و استرس و ترس،و یک راننده که دلیل سکوتش را هیچ کس میداند..سکوتی که به همین چند دقیقه ی ابتدایی ختم نمیشود..
شباهت امروز با یه حبه قند دوخطی بودن اصل فیمنامه است...دو خطی که خیلی درنیامده و بی ربط گسترش داده میشود......و متفاوت با یه حبه از این نظر که در امروز علت سکوت را نمیدانیم و در یه حبه علت آن همه شلوغی را.!.در یه حبه قرار است فیلمی تمام ایرانی را با شعار((پیشکشی به خانواده های ایرانی ))ببینیم که اکثر خانواده در صحبتهای چند زن و خنده های بی ربطشان و سیب شستن در حوض و تاب سواری با اسلوموشن و موسیقی ای زیبا اما خارج از فضا و خنده های فیلم میبینیم...اما امروز قرار خاصی ندارد..شخصیت پردازی ندارد..سینمایش داستانگو نیست..قصه گویی ندارد..روایت ندارد...و تمام بار فیلم به دوش مخاطب است..مخاطب بیچاره ای که از سکوتت های بی دلیل یک مرد باید پیام بگیرد...
پرویز پرستویی چگونه شخصیتیست؟؟؟احساساتی؟؟؟؟یا منطق گرا؟؟؟؟آب دادن به گل ها و مهربانی با بچه و داستان فداکاری اش المانهای احساسش هستند..و شاید داستان اصلی فیلم المان منطقش..اما این شخصیت هیچ کدام را تا به آخر با خود ندارد..او که سکوت را ترجیح میدهد و به نوعی درونگرایانه رفتار میکند باید منطقی باشد تا احساساتی..اما همین منطق نصف و نیمه ی سینمای میرکریمی که در یه حبه قند پر بود ،به این شخصیت اجازه میدهد که کودک را برباید؟؟؟حفظ آبرو و اخلاق اجتماعی که او را تکان میدهد،او را به دزد تبدیل میکند؟؟؟؟سکوت زاهدانه و مظلومانه ازآن کسیست که در پایان دزدی میکند؟؟
اینها را نمیتوان با هم جمع زد..یا سکوت زاهدانه نیست و خواسته نمادی برای کاربلدی فیلمساز و قوی بودن فیلمنامه باشد یا پایان فیلم غلط است...کسی که این همه میتواند خوب باشد--که البته ساخته ی ذهن فیلمساز است و در جامعه مصداق ندارد و یا کم دارد-حتی علت درد پایش که برای او افتخار است را هم نمیگوید چگونه به یک باره تحت تاثیر حرف های خودش قرار میگیرد و دزد میشود؟؟حرف هایی در باب خاطره ی کودکی اش که حکایتگر این بود که با این که مرد است اما حال مادر را میفهمد و عمریست حسرت آغوش مادر را به خاطر خجالت به همراه دارد...آیا او نمیتوانست بگوید که پدرش نیست و در عین حال کمک مالی هم میکرد؟؟؟فکر آبروی گلستانی بود؟؟؟پس زاهد بود؟؟؟اما در پایان اینگونه نبود...فیلمنامه ای خلوت با شخصیتهای کم و روایت یک خطی فیلمساز جذابیتی برای مخاطب ندارد...به خصوص اینکه بیش از نیمی از فیلم حکم مقدمه را داشت..
پلان های شبیه به هم نگاه پرستویی به آیینه ی ماشین و سکوتی مداوم که حکم تیر آخر را برای مخاطب داشت...مهم ترین ویژگی ای که یک فیلم باید دارا باشد همان بحث ایجاد هم ذات پنداریست..که با این شرایط هم ذات پنداری دور از ذهن است...وقتی مخاطب نتواند خودش را جای سکوتها قرار دهد و پنجاه دقیقه به دنبال اصل ماجرا بگردد خیلی سخت هم ذات پنداری با شخصیت را شروع میکند و بعضا شروع نمیکند..تمامی تلاش تهیه کننده که کارگردان هم هست استفاده از اسم و توانایی پرستویی بوده..اما با عدم هم ذات پنداری تهیه کننده برشکست خواهد شد و فیلمساز ناموفق...مخاطب در دقایقی به همان شخصیتی بدل میشود که در تاکسی سرویس کارخانه میخواهد این راننده را با زور به حرف بیاورد...به محض اینکه پرستویی پاسخ آن مرد را میدهد مخاطب خوشحال میشود و امیدوار به ادامه ای منطقی...منطقی که نیست...احساس فیلم هم خلاصه شده در پیانوی ضعیف زیرصدا که میخواهد مخاطب را احساساتی کند و ادامه ی ماجرا را برای او حساس،که هم زمان،پرستویی هم برای اولین بار در دستشویی میگرید..گریه ای که نه با بغض قبلی همراه است نه با نشانه ای از گریه در ادامه..اما همین موسیقی زیبا و نسنجیده به جان هم ذات پنداری می افتد..به طوری که در دقایقی مخاطب به تنهایی از موسیقی لذت میبرد و موسیقی که قرار است ابزار روایی سینمایی باشد خود مستقل به حساب می آید و آنوقت تصویر در خدمت موسیقیست...نه موسیقی در خدمت تصویر!
بیمارستانی قدیمی که معلوم است بیمارستان نیست...شیر آب خراب...دکتر سیگاری...پلیسی که قرار است بیاید اما هیچوقت نیست...دهقان فداکاری که دزد میشود و تمام راه های فرعی بیمارستانی را که در ابتدا حتی آدرسش را هم نمیدانست میشناسد...رادیویی که به یک باره رپ پخش میکند برای تصویر تهران.اگر هم ضبط بود که با ظاهر دهقان فداکار شباهت نداشت!..نظام پزشکی ای که وضعیت خوبی ندارد و پارتی بازی در جانش رخنه کرده..بیمارستانی که دارو را خودش تهیه نمیکند، (البته بعد ساخت این فیلم و قبل اکرانش این مشکل حل شد)و..........موارد پراکنده ای که خواستند هم حرف دل فیلمساز را زده باشند و هم جبران مافات فیلمنامه..اما پیام اصلی فیلم یعنی زود قضاوت نکردن را یاد میگیریم و در مورد رضا میرکریمی و توانایی هایش زود قضاوت نمیکنیم و منتظر فیلم بعدی اش میمانیم....این روزها پیدا کردن فیلم خوب در کشورمان صبر ایوب میطلبد.... امید به روزی که آب را گل نکنیم...
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 43]