پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1849595565
برگی از تاریخ/ خاطره جالب سایه از شهریار/ توصیف شهریار به روایت سایه
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: برگی از تاریخ/
خاطره جالب سایه از شهریار/ توصیف شهریار به روایت سایه
هوشنگ ابتهاج شاعر میگوید: شهریار پناهگان من بود، اون هم پناهگاهی که من از سالها پیش با شعرش آشنا هستم، عاشقانه شعرشو دوست دارم و خودشو هم دیدم که آدمییه فوقالعاده لطیف، فوقالعاده مهربان و فوقالعاده نیکخواه است.
به گزارش خبرنگار تاریخ خبرگزاری فارس، در کتاب پیر پرنیان اندیش(در صحبت سایه): گفت وگو با هوشنگ ابتهاج، سایه بسیار از استاد شهریار سخن گفته و از علاقمندیش به استاد شهریار خاطرها گفته است. به لحاظ اهمیت تاریخی شناخت استاد شهریار در ذیل خاطره جالبی این دیدار شاعرانه و مصائبش میآید:
*استاد! دیشب گفتید شهریار یه برخورد تلخ با شما داشته، قضیه چی بود؟ سایه کمی جا به جا میشود و با صدایی آهسته میگوید: عاطفه خانوم! دوستی من با شهریار در حد دوستی نبود؛ عشق هم اگر بگیم، کمه... واقعاً هم اون نسبت به من و هم من نسبت به او چنین احساسی داشتیم، ولی حالا که نگاه میکنم میبینم که من خیلی صادقانهتر و بیغل و غشتر اونو دوست داشتم؛ بیهیچ توقعی اونو دوست داشتم. حزنی در نگاهش مینشیند. گاهی مسائلی ازش دیدم که انتظار نداشتم؛ مثل بعضی برخوردهایی که با من کرد ... به هر حال «چیز» بود. سایه میگردد که یک لغت ملایم پیدا کند در عین حال واقعیت احساسش را نشان دهد. دوستی شهریار نسبت به صفای دوستی من نسبت به او یه جور غبارآلود بود. چی بگم، اون روز یکی از روزهای خیلی تلخ من بود. زبانش گویا نمیگردد که تعریف کند. داستان از این قرار که یه روز رفتم خونه شهریار دیدم بیدار نشسته. معمولاً هر وقت میرفتم خونه شهریار، اون خواب بود. گفتم سلام شهریار جان! دیدم سرشو پایین انداخته و هیچی نمیگه. (حرکات شهریار را تقلید میکند)... اگه خانوم مادرش درو باز نکرده بود من میگفتم لابد مادرش مرده که شهریار اینطوری ماتم گرفته. منم با تعجب نگاش کردم. خُب منم واقعاً خیلی کلّهشق بودم. شهریار که سهله اگه خواجه حافظ هم بود من سر خم نمیکردم پیشش؛ حالا همین طورم. اما حالا با نرمی رد میکنم اما اونوقتا خیلی جدی و کلّهشق بودم... من به کسی بگم سلام اون جواب نده... هرکی میخواد باشه؛ ولش میکردم (با لبخند این حرفها را میگوید). اما حالا نه دوباره سلام میکنم، سهباره سلام میکنم. *وقتی گوشه لب شهریار تکان میخورد معلوم بود که یه چیزیش میشه به هر حال گفتم سلام شهریارجان! دیدم بق کرده و سرشو پایین انداخته و نشسته. منم بق کردم و شروع کردم به تماشای در و دیوار (سایه دستانش را بر هم میگذارد و در و دیوار را نگاه میکند). بعد از سه-چهار دقیقه زیر چشمی نگاش کردم دیدم گوشه لباش تکان میخوره... این رمز شهریار بود؛ یعنی وقتی گوشه لبش میلرزید معلوم بود که یه چیزیش میشه. بعد یه مرتبه سرشو بلند کرد و به من گفت: تو چرا هر روز میآیی اینجا؟ (هنوز هم پس از سالها تلخی و سنگینی این پرسش شهریار از حالت چهره و لحن سایه تشخیص دادنی است) اگه جز شهریار هرکس دیگهای بود من پا میشدم و درو به در میزدم و میرفتم... آخه من جایی نمیرم که کسی به من بگه چرا هر روز میآیی اینجا. من با تعجب نگاش میکردم، پیش میاومد که با من شوخی کنه ولی انقدر قیافه تلخ و باید بگم وحشتی به خودش گرفته بود که معلوم بود شوخی نمیکنه. من فقط با تعجب نگاش میکردم... شروع کرد به داد و بیداد و گفت که: من مالک نیستم که تورو مباشرم کنم، من وزیر نیستم که تورو معاونم کنم و از این چیزهای مسخره دنیوی به اصطلاح؛ من فقط حیرت کرده بودم که چهشه شهریار؟ خل شده!... هی گفت، هی گفت... من به شما گفتهام دیگه، اصلاً رفتن پیش شهریار برای من یک پناهگاه بود. اساساً چند چیز بود که من هر مصیبتی رو با اونها میتونستم تحمل و فراموش کنم: یکی پیش شهریار میرفتم و یکی بیلیارد بازی میکردم. گاهی روزی چهارده ساعت بیلیارد بازی میکردم و در اون بازی بیلیارد میتونستم مرگ مادرمو فراموش بکنم؛ هر ناکامی رو فراموش بکنم؛ وقتی بیلیارد بازی میکردم انگار که مسخ شده بودم؛ انگار که ذهن و حافظه من از من گرفته شده بود؛ فقط بازی میکردم.
هوشنگ ابتهاج سایه حالا توجه کنید که شهریار که به زعم من پناهگان منه اون هم پناهگاهی که من از سالها پیش با شعرش آشنا هستم، عاشقانه شعرشو دوست دارم و خودشو هم دیدم که آدمییه فوقالعاده لطیف، فوقالعاده مهربان و فوقالعاده نیکخواه، داره با من اینطور برخورد میکنه... هی گفت و گفت و گفت؛ من میفهمیدم که چه بلایی داره به سرم میآد، ظاهراً یک لحظه شهریار سرشو بلند کرد و دید که من زارزار (الف «زارزار» را باید کشیده کشیده بخوانید) دارم ساکت گریه میکنم. از اون گریهها. (دستش را به صورتش میکشد) من کاملاً حس میکردم که صورتم خیسه، نمیدونید چه حالی داشتم... یه وادادگی عجیب؛ یه بیکسی مطلق، وای وای؛ یک آدم غریب. یه آدم بیکس که اصلاً نمیفهمه که چرا اینجا اومده و اینجا نشسته! (چشمانش تر شده است). شهریار ظاهراً سرشو بلند کرد و دید که من دارم گریه می کنم ... ببینید به تشکچه توی اتاق بود مثلاً به عرض 90 سانت، اتاق تنگی هم بود، یه تشکچه دیگه هم به عرض 90 سانت کنارش بود. یه سفرهای هم به عرض یک متر جلوش پهن بود که چراغش و کاسه و نگاری و اسباب شیره کشیاش و قندان و زیرسیگاری و این چیزا، توش بود... شهریار یه مرتبه ساکت شد... قورباغه رو دیدید که چطور میپره مثلاً دو متر میپرده! واقعاً این آدم مردنی چطور پرید؟ از روی سفره پرید زانوهای منو گرفت؛ میلرزید واقعاً تمام تنش میلرزید. حالا هی زانو و مچ پامو ماچ میکنه و میگه منو ببخش؛ تو که میدونی من دیوانهام. لبخند محوی بر لبان سایه نشسته است، فکر میکنم صداقت و مهربانی بیغش شهریار را در ذهنش مزهمزه میکند. حالا من دستمو میزارم به سینه شهریار و اونو پس میزنم و هی میگم: ولم کن شهریار، برو شهریار - دیگه شهریار جان هم نمیگم و فقط میگم شهریار- ظاهراً یه بار هم شهریارو زیادی فشار دادم که طفلک افتاد اونور. حالا خوب شد رو چراغ نیفتاد! بعد دیدم که شهریار رفت سرجاش و داره زار گریه میکنه. بعد دوباره اومد منو بغل کرد و بوسید. اصلاً اشکهامو میلیسید (سایه نشان میدهد که شهریار را پس میزند) و میگفت: تو که میدونی من دیوانهام منو ببخش. بعد دید نمیتونه منو آروم کنه رفت سرجاش نشست و سهتارو دستش گرفت شروع کرد به ساز زدن... شور زد، خوب یادمه! سایه انگار دارد خاطره ساز شهریار را مرور میکند... دیگر حزن و بهتی درنگاه و صدایش نیست، هرچه هست بهجت و رضایت است... دیگه صحبت موسیقی جلو اومده دیگه (سرش را تکان میدهد) شما نمیدونید رابطه من با موسیقی چه جوریه، یه بحث دیگه است؛ شعر و همه چیز در برابر موسیقی از چشمم میافته. شهریار شروع کرد به ساز زدن و منم شروع کردم به آواز خوندن... یه آوازی که بغض جلوی صداتونو میگیره... «بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران»؛ غزل سعدی. اون ساز زد و من آواز خوندم و بعد هم همینحوری ساکت نشستم (چشمش را به زمین میدوزد). شهریار هم ساکت نشسته بود و فقط گریه میکرد و گاهی یک هقهق آرومی هم میکرد. من یک مقداری نشستم، نمیدونم چقدر طول کشید؛ کوتاه بود. در هر صورت حالا ساعت چهار، چهار و نیم بعد از ظهره. خُب من تا ساعت یازده، دوازده، یک، دو بعد از نصف شب، گاهی هم اگه صبح بود بیشتر مینشستم. بعد پا شدم گفتم: شهریار برم دیگه. شهریار یه نگاهی (سایه تمنای نگاه شهریار را نشان میدهد) به من کرد و پا شد و من هم راه افتادم. شهریار وقتی دید من راه افتادم سمت در، دنبال من اومد و گفت: میدونم که میری و دیگه نمیآی... من هیچی نگفتم حتی برنگشتم نگاش کنم. از در که رفتم بیرون تازه گریهام شروع شد، اون گریهای که دلم میخواست، گریه سیر؛ گریه دیوانهها. (به گریه میافتد) ساعت تازه پنج بعد از ظهره، حالا دیگه من کجا برم، من تا نصفه شب خونه شهریار بودم و بعد میرفتم خونه و میخوابیدم. حس میکردم که دیگه شهر خالیه، هیچ چیزی نیست؛ نه مکانی، نه زمانی و نه موجودی. رفتم مثل دیوانهها چند ساعت تو خیابانها راه رفتم. سعی کردم خودمو آروم کنم نشد. در حالی که من در هر حالتی زود میتونم به خودم مسلط بشوم. رفتم خونه و خیلی هم دیر خوابم برد و صبح هم از خونه زدم بیرون. قصد داشتم دیگه پیش شهریار نرم اما شهر برام غریب بود... همهجا غریب بود. با لبخند غمآلودی میگوید: بالله که شهر بیتو مرا حبس میشود... دیگه نمیدونستم چی کار کنم، آخه صبح که پا میشدم میدونستم که باید این چند ساعتو بگذرونم تا ساعت دو بشه برم پیش شهریار، صبح هم که نمیرفتم خونهش واسه این بود که میدونستم خوابه؛ نمیتونستم هشت ساعت، دهساعت بنشینم تا آقا از خواب پاشه که. به هر حال اون روز تا غروب تو خیابونا سرگردان راه رفتم؛ نمیدونم چیکار کردم. خلاصه شب که رفتم خونه، خالهام گفت که: آقای شهریار اومده در خونه. سایه چشمهایش را میبندد و نفسش را حبس میکند و هول کرده ادامه میدهد: اصلاً من وحشت کردم؛ شهریار مگر میتونه از خونه بیرون بیاد. این آدم نحیف اگه بیرون بیاد با میبردش! خالهام گفت: آقای شهریار گفت که : به سایهجان من بگید که اگه فردا نیاد، من میآم تو کوچه همینجا میشینم! (میخندد) صبح رفتم خونهش. خب منم دلم پر میزد براش. اونم مثل اینکه گناهی کرده و خجالت میکشه سرشو پایین انداخت (ادای شهریار را در میآورد)، بعد از چند لحظه گفت: دیروز نیامدید؟ (غش غش میخندد) نیامدید؟! هه! من نگاهی (از چشمان سایه بر میآید نگاه ملامت بار عتاب آلود بوده) کردم و بعد گفت: یه شعر عرض کردم، معمولاً میگفت یک غزل عرض کردم. اما این بار خیلی با شرمندگی گفت شعر عرض کردم. مثلاً اینکه یه وسیله عذرخواهیه. گفتم: بخون شهریارجان! تا گفتم شهریارجان فهمید که دیگه صفا شده. توی دیوان شهریار به شعری هست به اسم «اشک مریم» که برای این واقعه ساخته... لطفاً دیوان شهریارو بیارید تو قسمت قطعاتش هست. سایه تبسم کرده است و سیگار میکشد. از او میپرسم دیگه درباره این موضوع صحبتی پیش نیامد؟ نه بابا چون صفایی رفت رفت. قضیه ماجرای درویشی رو که شنیدید، همونه دیگه. اشاره سایه به شعر حافظ است: هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفت دلیل این برخورد شهریار چی بود؟ شهریار کلاً آدم بدبینی بود تا جایی که فکر میکرد روس و انگلیس دست به دست هم دادند و میخوان بکشندش. من گفتم: شهریار جان، روس و انگلیس در دنیا با هم دعوا دارند، حالا دست به یکی کردند که تو رو بکشن، آخه تو چیکار کردی مگه؟ بعد شهریار با حق به جانبی و مصعومیت می گفت: من هم همینو میگم، آخه من چیکار کردم، به خدا من بد هیچکسو نمیخوام. حالا انگار من نماینده روس و انگلیسم که داره از خودش دفاع میکنه! شهریار قهرمانان استالینگراد رو ساخته و از طرف دیگه در قضایای آذربایجان طرف ایران و تمامیت ارضی ایران رو گرفت و در برابر فرقه دمکرات ایستاد، امکان داره که منشأ توهّم او این موضوعها باشه؟ فکر نکنم ... کلاً آدم بدبینی بود دیگه، خیلی خیالاتی بود... درباره من هم لابد پیش خودش نشسته بود و خیال کرده بود که سایه چرا هر روز اینجا میاد (ادای شهریار را در میآورد) بعد اون روحیهاش عود و غلبه کرد که حتماً دلیلی داره که هر روز میآد. دیوان شهریار را ورق میزنم که قطعه اشک مریم را پیدا کنم... حالا چرا اسمشو «اشک مریم» گذاشته؟ مریم به عنوان سمبل بی گناهی... شعر را پیدا میکنم و کتاب را به دست سایه میدهم و از او خواهش میکنم که شعر را بخواند و او میپذیرد... دوشم که بدگمانی چون اهرمن به جان باخت حورم به دیده دیو و طاوسم اژدها بود مهد فرشته من شد آشیان دیوی کورانه آب شرمی در چشمه حیا بود با ماه خود چه گفتم! دیگر ندانم ای دل ای داد من کجا و آن نازنین کجا بود آهو نگاه من خود خاموش و طاق ابرو دیوار چین کشیده کاین تاختن خطا بود با لبخند تحسینآمیزی میگوید: میبینید چین و خطا و ختنی که در تاختن است رو چه خوب کنار هم آورده. بهتر که گوش جانم کر بود ورنه آن چشم در هر نگاه سردش یک سینه ناسزا بود ناگاه اشکش آمد، شاهد که آن نگارین سر حلقه و سرچشمه صفا بود در پایش اوفتادم، او نیز گریه سر داد این بار گریه دیگر درد مرا دوا بود اشک طبیب دل را با شوق میمکیدم بیمار جان حریص این شربت شفا بود بیگانه خوانده بودم چشمی که اشک شوقش از شیر مادرم بیش با جانم آشنا بود یاد از بیان حافظ، آری که حالتی رفت الحق مقام قدس و محراب کبریا بود آنگه به شعر سعدی برداشت مایه شور شوری که بوی هجران میداد و جانگزا بود «بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران» این نغمه فراقش با من دگر جفا بود من هم به ناله ساز از پی دویدمش باز اما ز شرمساری این ناله نارسا بود از اینکه سوء ظن خاست، اما به رنجش دوست درخانه دل ما هم جشن و هم عزا بود ما هم به جرم آن شب رفت و دگر نیامد شاید که این عقوبت جرم مرا جزا بود اما ز اشک پرسم کان نازنین چگونه با آن صفای گوهر رنج مرا رضا بود اری به روز موعود تا پشت در دویدم منظور من نبود و محجوب من صبا بود دریافتم که هجران کار قضاست با من وین مایه تسلی جبران آن قضا بود سایه به اینجا که میرسد با بغض میگوید : «واقعا چه بد کردم» و میزند به گریه. «چقدر آدمیزاد خودخواهه...» انگار دارد با خودش دعوا میکند: «برای چی این همه خودخواهی، حالا مگه چی میشد اگه فرداش میرفتم خونهاش»؟! گفتم صبا کجائی (با گریه) آخر گداخت جانم با این گشادبازی نتوان حریف ما بود آمد صبا و بازم از وجد حالتی رفت کز سوز و ساز و رقت غوغای کربلا بود دل گفت ماه من داشت بر سر هوای استاد گفتم به مکتب عشق طفلی گریزپا بود این بیت اشاره دارد به اون روزهایی که هنوز صبا رو ندیده بودم و دوست داشتم که ببینمش. اشکم دوباره میزد آبی به آتش، آری صد ره گر از ندامت اشکم روان روا بود ای غم بیا بگرییم بازم تو یار غاری شادی اگر چه گل بود بیمهر و کمبقا بود ای غم بیا بگرییم بازم تو یار غاری شادی اگر چه گل بود بیمهر و کمبقا بود باری گرم بسوزد از تاب و درد هجران باز از دلم نیاید گفتن که بیوفا بود این قصه شهریار شایان نقش بستن بر طاق عرش سیمین با سوده طلا بود شعر که تمام میشود میگوید: خوب ساختهها؛ خیلی ساده و صمیمی قضیه را تعریف کرده. اون روز که شما به خانه شهریار نرفتین گویا صبا اونجا بوده... آره، بعد هم برای صبا گفته که من دیروز چنین دسته گلی به آب دادم... شهریار بدتر از من بیطاقت بود در برابر موسیقی، همیشه باهاش دعوا میکردم که بابا نخون بذار ساز صبا رو بشنویم... اما بیطاقت بود. چند لحظهای سکوت میکند. عاطفه خانوم! همیشه با خودم فکر میکنم که چرا همون یه روز رو هم پیش شهریار نرفتم و بیخود اذیتش کردم... یا میبایست دیگه نمیرفتم و یا اگه میخواستم برم همون فرداش هم باید میرفتم؛ نه اون بیچاره رو اذیت میکردم نه خودم تو خیابونا سرگردان میشدم... انتهای پیام/
93/06/29 - 13:12
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
ناگفتههای «سایه» درباره شهریار
جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳ - ۱۹ ۰۹ آشنایی و رابطهای که هوشنگ ابتهاج سایه با شهریار برقرار کرد یکی از نمونههای نادر در ادبیات معاصر است رابطهای که هر دوی آنها را تحت تاثیر قرار داد به گزارش ایسنا خبرآنلاین با این مقدمه نوشت هوشنگ ابتهاج از اواخر دهه 20 با شهریار آشنا شد و ایروایتی از استاد شهریار به زبان سایه
روایتی از استاد شهریار به زبان سایه آشنایی و رابطه ای که ابتهاج با شهریار برقرار کرد یکی از نمونه های نادر در ادبیات معاصر است رابطهای که هر دو آنها را تحت تاثیر قرار داد به گزارش نامهنیوز هوشنگ ابتهاج ه الف سایه از اواخر دهه 20 با شهریار آشنا شد و این آشنایی بدان جا کشیدوقتی دختر بیمار شهریار را دلداری داد / داستان عاشقی و طبابت شهریار به روایت هوشنگ ابتهاج
وقتی دختر بیمار شهریار را دلداری داد داستان عاشقی و طبابت شهریار به روایت هوشنگ ابتهاج فرهنگ > ادبیات - آشنایی و رابطه ای که ابتهاج با شهریار برقرار کرد یکی از نمونه های نادر در ادبیات معاصر است رابطهای که هر دو آنها را تحت تاثیر قرار داد به گزارش خبرگزاری خبرآنبزرگداشت شهریار، بزرگداشت ادبیات متعهد است
چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۳ - ۰۹ ۴۶ عضو هیئتعلمی همایش بینالمللی فرهنگ مردم در شعر استاد شهریار گفت اشعار شهریار زنده و حیاتآفرین است به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا مصطفی قلیزاده اظهار کرد احساسات زلال سیال و اندیشمندانه استاد شهریار در اشعار عرفانی طنز اجتماعیشهریار شاعری که هیچگاه خود را اسیر واژه ها نکرد
شهریار شاعری که هیچگاه خود را اسیر واژه ها نکرد کیش – ایرنا - بیست وهفتم شهریور ماه به بهانه بزرگداشت مقام شاعر پرآوازه استاد محمد حسین شهریار در تقویم رسمی کشور به نام روز شعر و ادب فارسی نامگذاری شده است شاعری که همگان وی را با شعر ماندگار و اثر گذار او یعنی علی ای همای رحمتمتن و حاشیه کنسرت حسین علیزاده در جشنواره موسیقی تهران وقتی علیزاده سایهای از خودش را به نمایش میگذارد/ هوای
متن و حاشیه کنسرت حسین علیزاده در جشنواره موسیقی تهرانوقتی علیزاده سایهای از خودش را به نمایش میگذارد هوای لطفی در کنسرت همآوایانعلیزاده در این سالها با انتشار آلبومهایی چون آن و آن ثابت کرده بود که استاد بیچون و چرای بداههنوازی است اما او مانند سالهای دور دیگر با بداههرونمایی از هفت کتاب با محوریت استاد شهریار
رونمایی از هفت کتاب با محوریت استاد شهریار تهران - ایرنا - همزمان با آیین افتتاح همایش بین المللی بزرگداشت استاد شهریار هفت کتاب با محوریت شهریار ملک سخن توسط علی جنتی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی رونمایی شد به گزارش ایرنا از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی کتاب شاهد شعر مجموعه مقالاتشهریار زرشناس «درباره دموکراسی» کتاب نوشت
فرهنگ و ادب کتاب شهریار زرشناس درباره دموکراسی کتاب نوشت تازهترین کتاب شهریار زرشناس با عنوان درباره دموکراسی از سوی نشر معارف منتشر شد به گزارش خبرنگار مهر کتاب «درباره دموکراسی» در چهار فصل تدوین شده است نویسنده در نخستین فصل به موضوع دموکراسی در دوره یوناتحریف واقعیتهای تاریخی در کشورهای همسایه
فیلم و سریال به سبب جذابیتهای بصری نقش مهمی در پیامرسانی دارد چشمنوازیهای هنر هفتم در بسیاری مواقع باعث القای مفاهیم و پیامهایی میشود که با واقعیتهای تاریخی و اجتماعی تفاوتهای زیادی دارد یکی از عرصههایی که فیلمسازان برای ارتباط با مخاطب تجربه میکنند ساختن فیلمهایی استبی گمان در میان شاعران دورة بیداری و پس از عصر مشروطه، استادشهریار، از حیث اشتهار و محبوبیت و مقبولیت، هیچ بدی
استاندار آذربایجان شرقی بی گمان در میان شاعران دورة بیداری و پس از عصر مشروطه استادشهریار از حیث اشتهار و محبوبیت و مقبولیت هیچ بدیل و همانندی ندارد تبریز - ایرنا - استاندار آذربایجان شرقی گفت بی گمان در میان شاعران دورة بیداری و پس از عصر مشروطه استاد محمدحسین شهریار از حنویسنده «اندکی سایه» درگذشت
نویسنده اندکی سایه درگذشتاورژانس هم آمد اما در مسیر بیمارستان دچار سکته قلبی شد و از دنیا رفت این نویسنده که قبلا قلبش مورد عمل جراحی قرار گرفته بود در پی سکته قلبی دیروز چهارشنبه 26 شهریورماه از دنیا رفت فرزند احمد بیگدلی درباره درگذشت او گفت پدر روز سهشهریار محکم ترین پل ارتباطی ایران و جمهوری آذربایجان است
شهریار محکم ترین پل ارتباطی ایران و جمهوری آذربایجان است تبریز - ایرنا - رییس اداره مطبوعات و تبلیغات وزارت فرهنگ جمهوری آذربایجان گفت استاد شهریار از جمله عوامل مهم و محکم ترین پل ارتباطی تهران - باکوست واقف بهمن لی بامداد پنج شنبه درهمایش بین المللی بزرگداشت استاد شهریار در اشعرهای استاد شهریار جنبه منشوری دارد
یکشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۳ - ۱۵ ۱۷ عضو هیات علمی همایش بینالمللی فرهنگ مردم در شعر استاد شهریار گفت اشعار استاد شهریار جنبه منشوری دارد و از ابعاد مختلف میتوان آن را بررسی کرد به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا حسن ذوالفقاری اظهار کرد شهریار شاعری کاملا مردمی است و شعراولین شب شعر «ترانگیزان» در آستانه روز شعر و ادب از حضور «علیرضا مختارپور» و «ساعد با
اولین شب شعر ترانگیزان در آستانه روز شعر و ادباز حضور علیرضا مختارپور و ساعد باقری تا آنچه شهریار به بهمنی گفته بوداولین شب شعر ترانگیزان در آستانه روز شعر و ادب فارسی در حالی برگزار شد که علیرضا مختارپور دبیرکل نهاد کتابخانههای عمومی کشور و ساعد باقری دو مهمان ویژه این مراسم بوپیشنهاد وزیر برای گذاشتن نام «شهریار» بر خیابانهای ترکیه و آذربایجان
پیشنهاد وزیر برای گذاشتن نام شهریار بر خیابانهای ترکیه و آذربایجان وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی گفت غزلیات استاد شهریار چون اشعار حافظ غزل انتظار بوده و برگرفته از فرهنگ مردم اطرافش است و به همین دلیل میتوان گفت شهریار آیینهی تمام نمای شعر ایران است به گزارش خبرنگار بخش ادبیخاطراتی از مراودات رهبر انقلاب و استاد شهریار
خاطراتی از مراودات رهبر انقلاب و استاد شهریارتاریخ انتشار پنجشنبه ۲۷ شهريور ۱۳۹۳ ساعت ۲۱ ۰۳ ۲۷ شهریور روز بزرگداشت «شعر و ادب فارسی» است بهانه ی این نام گذاری وفات شاعر برجسته ی ایرانی محمدحسین بهجت تبریزی شهریار است که به تعبیر رهبر انقلاب اسلامی باید او را &lگفتگویی جالب با سایه ،دختر شعبده باز ایرانی! +عکس
گفتگویی جالب با سایه دختر شعبده باز ایرانی عکس سایه متولد مردادماه 66 است او کار هنریاش را با تئاتر شروع کرده و اتفاقاً به مدارج بالایی هم رسیده اما بعدها به شعبدهبازی روی آورده و امروز جزو معروفترین شعبدهبازان ایرانی است دختر جوان ایرانی با رعایت حجاباش روی صحنه میر-