واضح آرشیو وب فارسی:فارس: سیزدهمین «شب شاعر»/۱
شاعرِ ایمانهایِ روستایی در شلوغیهای شهر
اشعار علیمحمد مؤدب با عباراتی آشنا و ساده، بر ذهن مخاطب نشسته و به او تلنگر میزند که مبادا عادی شدن وقایع سخیف روزمره، امر را بر او مشتبه کند که لاجرم حقیقتی جز اینها وجود ندارد.
خبرگزاری فارس - محمدصادق علیزاده؛ «مولا ویلا نداشتِ» قزوه را شاید بتوان آغازگرِ جریان ادبیِ خاصی در ادبیات انقلاب اسلامی دانست که نسبتی وثیق با فرهنگ عامی و مردمی جامعه ایران دارد. مقصود نگارنده از «فرهنگ عامی» به معنای بخش مذمومِ آن نیست بلکه ناظر به بخشی از فرهنگ روزمره مردمان این دیار است که با وجود تعدد اقشار و اقوام و خرده فرهنگهای مختلف، چونان شیرازهای قدرتمند، آنها را زیر چتر خویش گرد هم آورده است. بیجهت نیست که اطلس رنگارنگ و متنوع قومی و مذهبی این دیار هیچگاه به دام عصبیتهای قومی و جنگ داخلی و فرقهای نیفتاده است. این نوع از ادبیات فارغ از نام آن، به مدد زبان خاصش بین اکثر اقشار اجتماعی مخاطب دارد. فهمش سخت نیست. هر فردی از از قشر و صنفی می تواند با آن ارتباط برقرار کند. مفاهیم و حتی واژگان این گونه ادبی همان مفاهیم و واژگان عادی روزمره مردم هستند که در ساز و کاری شاعرانه گرد هم می آیند و با گذشتن از صافیِ پرداختِ ذوقِ شاعر، ساختاری ادبی پیدا میکنند. در این ساختار خبری از پیچیدگی های خاص ادبی و واژگان و مفاهیم استعاریِ چند لایه نیست اما در عین حال با منظومه های سطحی و کوچه بازاری نیز فاصله دارد. این گونه ادبی بیشتر بهانه ای برای همدلی و همزبانی با آرمان های متعالی مردم است. گویی قرار است از میان انبوه روزمرگی ها، نردبانی به عالم دیگر زده شود و پیامبرگونه، دست مردمِ را بگیرد و بالا ببرد. این چنین است که عباراتی آشنا و ساده، سوار بر قطار ذوق ادبی، بر ذهن مخاطب نشسته و به او تلنگر می زنند که مبادا عادی شدن وقایع سخیف روزمره، امر را بر او مشتبه کنند که لاجرم حقیقتی جز اینها وجود ندارد. تلنگر میزنند که مبادا به تعبیر محمدمهدی سیار، ایمان روستاییشان در شلوغی های شهر گم شود. این گونه است که اقشار و اصناف مختلف به پای این گونه ادبی زانو میزنند. علی محمد مودب و آثار او که ذیل این گونه ادبی می گنجند نیز از این قاعده مستثنی نیستند. آنچه در آثار مودب به چشم میآید، همزبانی است. نوعی همزبانی که به همدلی راه میبرد. او به مدد عبارات آشنا و ساده، عمق فطرت مخاطب را مخاطب قرار میدهد و با او سخن میگوید. این گونه است که سوای موضوع، زبان این قبیل آثار نیز به چشم و ذهن و دل مخاطب آشنا میآید: «میدانم گرگهای انگلیسی به سوای یوسف فاطمه(س) به آتش میکشند چاههای عراق را آنان زخم ذوالفقار را چشیدهاند ... DNA ابرهه را یافتهاند و روانهاش کردهاند با لشکری از نهنگهای آهنی به خلیج فارس به خشکاندن غدیر و کوثر...» (مودب، 1387: 284) عبارات فوق نمونهای از همین مفاهیم آشنا و روزمره هست که با تلمیحات لطیف شاعرانه در هم آمیختهاند. شاعر نه قصد منبر رفتن و توصیههای اخلاقی دارد و نه پروپاگاندای تبلیغاتی و سیاسی. او با زبان مردم به روضهخوانی می آید و شرح ماوقع و دردهایش را واگویه میکند. این زبان حتی گاه به اندازه دردهای مردم تیز میشود و به مخاصمه ریا و تزویر میرود: «محراب، شکل سنگ ترازو گرفته است از رنگ گریه، مسجدتان بو گرفته است برگ قنوتتان گل ایمان نمیدهد از این بهار، حال پرستو گرفته است روزی ز دست سوختهام سنگ میخورید عیسای من به معجز نو خو گرفته است...» (مودب، 1390: 81-80) آنچه از دل برآید لاجرم نیز بر دل نشیند. فهم عامه برای شهود این عبارات کافی است. شاعر در این عبارات، از زبان مردم سخن میگوید. گویی اصلا دردهای مردم است که به سراغ شاعر میآید و در لهیب سرخ کلمات پیچیده میشوند. این چنین است که فرهنگ عامیِ مردمی، این سخنان را سخن خود می بیند. حرفی که خود او توانایی بیانش را ندارد اما با پوست و گوشت و استخوان، آن را حس میکند و با آن میزید. منابع مودب، علیمحمد(1387)، عطرِ هیچ گلی نیست، تهران، نشر تکا مودب، علیمحمد(1390)، روضه در تکیه پروتستانها، مشهد، سپیده باوران انتهای پیام/
93/05/19 - 15:11
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 23]