تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 28 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):مسلمان آينه برادر خويش است، هرگاه خطايى از برادر خود ديديد همگى او را مورد حمله قرار ند...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

ایمپلنت دندان سعادت آباد

موسسه خیریه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806921668




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

راستي حالتان خوب است؟


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: راستي حالتان خوب است؟
حقيقتاً جاي خوبي است اين كوچه پس‌كوچه‌هاي شمال شهر و بهتر از آن چه خانه‌هايي اينجا روبه‌روي هم قد علم كرده‌اند.
هركدام را كه نگاه مي‌كني يك سور به خانه همسايه زده است. اگر يكي فضاي سبز بيشتري دارد و باغ چند هزار متري‌اش شهره است، در مقابل همسايه كناري سونا و جكوزي در هر واحد تعبيه كرده است كه مي‌تواند حرفي براي زدن داشته باشد. اگر در پاركينگ اين يكي هر همسايه چهار، پنج رقم ماشين بنز پارك كرده، آن يكي به لطف يك پورشه يا مازراتي همه كلاس‌هاي همسايه را بي‌كلاس كرده است. انگار در هر كدام از اين خانه از خشت و گل گرفته تا آدم و ماشين همه مي‌خواهند روي آن يكي را كم كنند. واقعاً اينكه مي‌گويند آب و هوا و محيط زندگي بعضي محله‌هاي تهران با بقيه فرق دارد همينجاست. اصلاً وقتي در همين اول كار خانه‌هاي اينجا متري 50 ميليون است مگر مي‌شود با بقيه محله‌هاي تهران فرق نداشته باشد؟ نمي‌شود ديگر! من نمي‌خواهم اين بالا‌ بلندهاي سيماني را ببينم، حتي نيامده‌ام از هواي شمال شهر لذت ببريم. من آمده‌ام صحنه‌هايي را در اينجا ببينم كه برخلاف بقيه چيزهاي اين محله اگر چه چشمگير است اما در كل شهرهاي تهران و حتي اروپايي‌ترين شهرهاي جهان هم تك و ناب است. من آمده‌ام انسان‌هايي را در اين چهارديواري باكلاس ولنجك ببينم كه هواي خوب اينجا و فضاي آزادش ناگزيرشان كرده كه به ولنجك بيايند اگرچه خودشان مي‌گويند از اين آمدن راضي نيستند. اين آدم‌ها همان‌هايي هستند كه به ريش دنيا خنديدند و از تمام دار و ندارهاي ريز و درشت يا به يك صندلي چرخ‌دار بسنده كردند يا به چند نفس نسيه كه آن هم از بد روزگار يك خط در ميان به حسابشان واريز مي‌شود يا مرور هر لحظه كه بوق قطع و وصل دستگاه تنفسي در گوش خود و خانواده‌شان زنگ مي‌زند. جايتان خالي، اينجا جاي قشنگي است؛ اينجا آسايشگاه كساني است كه نه آن روزها آسودند و نه اين روزها خاموش. اما چرا بالاي سردر اينجا نوشته‌اند «آسايشگاه»؟ شايد به اين دليل كه يعني ما هم داريم كاري براي آنها مي‌كنيم! در باز است نگهبان رئيس آسايشگاه را خبر مي‌كند تا لابد مبادا ما به جايي برويم كه نبايد برويم! يك حوض بزرگ جلويمان سبز مي‌شود كه مثل حوض نقاشي سهراب بي‌ماهي است اما خبر نداريم در دل آن آدمي كه آن طرف روي يك صندلي نشسته چه غوغايي است؟ غوغايي از روزهاي دور كه دلش را به دريا زد تا مبادا روزي حس وطن‌دوستي به گل بنشيند. وقتي نگاه مي‌كند، حتي از فاصله آن‌ورتر حوض با همان نگاه اول قيافه‌اش به چشممان آشنا مي‌ماند! تعجب هم دارد آشنا بودن چهره‌اي كه حتي يك بار هم نديده‌ايم اما مطمئنيم در پس پرده آزادي‌مان حضور پررنگي دارد. گرچه حالا يادمان رفته اما همه مي‌گفتند آن موقع روزي هزار‌ بار مي‌مرديم و زنده مي‌شديم. همه مي‌گفتند آن روزها مدام از صبح تا ظهر و از ظهر تا شب به خودمان و همه دور و بري‌هايمان مي‌گفتيم «اگر ايران بر باد برود چه‌ها كه نخواهد شد» و خدا را شكر كه نشد. اما در همان گير و دار بودند كساني كه نگذاشتند آب از آب تكان بخورد و نگذاشتند دور گردون به مراد دل آنهايي بگردد كه روزي با حسين (ع) و قافله او هم چنين كردند. اينها با همان منشي كه يك شبه به «حر» ره صد ساله آموخت و يك روزه از كودكي شش ماهه «باب‌الحوائج» ساخت بزرگ شده‌اند اما پس از سال‌ها اما در اصل موضوع فرقي نمي‌كند چون آموزگار حسين (ع) است همه شاگردها خوب از آب در مي‌آيند. يكي آن‌طرف‌تر از همه غمگين‌تر است! سمتش كه مي‌روم مي‌گويم: چه شد كه كليشه شديد؟ و خودش هم اين سؤال را از من مي‌پرسد! هم او مي‌داند چرا و هم من مي‌دانم اما هرچه من جرئت ندارم بگويم او جنم دارد كه بر زبان بياورد. عباس مي‌گفت: از بس در بوق و كرنايمان كردند و همه جا جار زدند كه چيزي كم نداريم اگر آن سال‌ها جانمان كف دستمان بود و ميدان مين نزديك‌ترين همسايه‌مان خب الان به جاي آن روزهاي دود، درد و تركش در اين شمال شهر داريم لذتش را مي‌بريم! عباس سر صحبت را باز مي‌كند و مي‌گويد: وقتي مي‌شنوم كه بيخ گوشم مي‌گويند بچه‌هاي جانبازان مي‌روند انگليس درس مي‌خوانند! يا وقتي مي‌شنوم با بي‌رحمي اعتراض مي‌كنند «اين همه سال سهميه ورود به دانشگاه براي بچه‌هاي جانبازها بس نيست؟» خب معلوم است خودم هم ترجيح مي‌دهم كليشه شوم. به هرحال در همين چارچوب كليشه شدن مي‌شود خيلي چيزها را تحمل كرد. غافل از اينكه بين اين همه حرف هيچ‌كس نيست بگويد واقعاً خبر نداريد هستند جمع زيادي از جانبازان قطع نخاعي كه حسرت داشتن فرزند كه هيچ حتي حسرت بودن همسر كنارشان هم به دلشان مانده و در مقابل اين همه تنهايي چه ايرادي دارد بچه‌هاي بقيه بروند دانشگاه و درس بخوانند؟! تمام حرف‌هاي عباس كنايه است، توي دلم خالي مي‌شود از ناتواني واژگاني كه بايد طور ديگر روايت كنند، عباس كمكم مي‌كند و مي‌گويد بنويس روزگاري آدم‌ها معيارشان فرق مي‌كرد شايد چون محك چيز ديگري بود و عشق حكايت ديگري داشت. گفت بنويسم كه برخي از اين آدم‌ها كه اين روزها و ديروزها روي كار هستند و بودند نفهميدند كه از ذره‌اي كمك كوهي ساختند كه نگو و نپرس و ما هنوز كه هنوز است خودمان نمي‌فهميم چه چيز گرفته‌ايم كه بايد حالا حالاها برايش جواب پس بدهيم. عباس از اين دنيا طلب ندارد اما دلش از برخي‌ها خيلي گرفته است خيلي‌ها كه تا چهارم شعبان مي‌شود ياد او مي‌كنند و اگر دوربيني در كار نباشد به راحتي مثل اينكه دارند از كنار ديوار مي‌گذرند از كنار او هم مي‌گذرند. چهره و غم پنهان و مردانه‌اش همراه با رفيق شفيق 23 سالگي به بعدش كه يك صندلي چرخدار مشكي است را به قاب تصوير مي‌سپاريم و گرچه حرف‌هايش را شنيديم اما من هم از كنارش مي‌گذرم. عباس و دردهايش تازه جاهاي خوب قصه بود. ناخودآگاه سر از جايي در مي‌آوردم آن طرف حياط. تاريك است اما پر انرژي. ديوارهايش با عكس همت، باكري، متوسليان و خيلي از اين نام‌آشناها كاغذ ديواري شده است! آنقدر فضا متفاوت است كه بعد از كلي چشم چرخاندن تازه به اصل قضيه مي‌رسم، اصلي كه روي يك تخت دراز به دراز خوابيده و با يك مانيتور و وبلاگ خلوت كرده است. موسي هم دلش خيلي پر است از همان قدر‌نشناسي‌هايي كه عباس هم از آنها گلايه داشت، همان دردهايي كه خيلي از جانبازها كه ما نديديمشان و نخواهيم ديدشان مي‌كشند، از درد كمبود دارو، كم‌توجهي برخي‌ و نرسيدن هر روز روزنامه ورزشي و از همه بدتر تيري كه درست نزديك قلبش است و شب‌ها آرام و قرار را از او مي‌گيرد. دلش خيلي پر است اما به قول خودش شكايت نمي‌كند، حكايت مي‌كند اما فرقي نمي‌كند. او كه امتحانش را پس‌داده بگذار اگر مشكلاتي هم هست از جانب كساني روايت شود كه براي اين انقلاب و اين خاك ناشنوا شدند و پاهايشان را براي يادگاري توي خاكريز گذاشتند. «مطمئناً كمتر كسي مي‌داند كه در بين قيل و قال اين همه ادعاي امكانات و تجهيزات هستند جانبازهايي كه نه‌تنها خانواده ندارند حتي آسايشگاهي براي اقامت هم ندارند چون يا ساكن روستا هستند و در شهر جايي پيدا نكرده‌اند يا هر وقت رفته‌اند آسايشگاه‌ها پر بوده است.» عيسي خمبري، جانباز 70 درصد جنگ تحميلي يك يادگار زنده جنگ است كه او هم دل پر دردش گويا قصه‌ها دارد! عيسي مي‌گويد: همه چيز از بيرون شيك است، همه چيز از بيرون خوب است و من از زاويه بيروني‌ها همه چيز دارم و با يك ماشين اين‌ور و آن‌ور مي‌روم. آنها مي‌بينند كه پرستار خانه ما مي‌آيد اما واقعاً مي‌دانند كه يك جانباز قطع نخاعي همسر ندارد؟ مي‌بينند كه ما هيچ يادگار و بچه‌اي نداريم؟ خبر دارند كه گاهي اوقات چند ماه معطل يك دارو مي‌مانيم كه آن هم بايد بخش مهمي از هزينه‌اش را خودمان بدهيم؟ اين روزها كه هر زن و شوهري به دليل بچه‌دار نشدن جدا مي‌شوند ما مي‌توانستيم با يك طرح ويژه و يك كمك مالي بچه‌دار شويم اما نشد، يعني نخواستند پس نكردند... گفتم همه‌چيز خوب و شيك است اما يادتان باشد از بيرون. كمتر كسي خبر دارد كه از سال 90 تا كنون به دليل فسخ قرارداد مالي و بيمه‌اي بنياد شهيد و امور ايثارگران با برخي داروخانه‌ها، بعضي جانبازان در بحث تأمين دارو با مشكلاتي مواجه شده‌اند؛ طوري كه حتي شمارش نفس‌هايشان هر لحظه يادشان مي‌ماند. سخت است، نيست؟ اينكه هر دمي كه مي‌گيري بايد خدا‌خدا كني كه بازدمي پشتش نباشد، چون هم درد امانت را بريده هم نگاه نگران همسر و فرزندانت رو به توست، ديديد حق با من بود؛ اين زندگي سخت است حتي اگر پشتش جواز رفتن بچه‌هايمان به خارج از كشور باشد كه نيست؛ حتي اگر پشت آن زندگي سندهاي چند هزار متري شمال يا خانه‌هاي شيك بالاشهري باشد كه نيست، باز هم سخت است. عيسي در چشمانم زل مي‌زند و مي‌گويد: آن وقت كه بايد حرفي نمي‌زديم، ادعايي نكرديم و رفتيم اين شد عاقبتمان، حالا نمي‌دانم چه شده كه باز هم اين ما هستيم كه همه از ما سؤال مي‌پرسند و انتظار جواب دارند! پس ما كي از بقيه سؤال بپرسيم؟ كي فرصت به من مي‌رسد كه از يك زن مدعي به تسهيلات جانبازان بپرسم تا حالا پيش آمده همسرش بي‌خود و بي‌جهت به جان اهل خانه بيفتد؟ اصلا اگر اينطور شود به زندگي ادامه مي‌دهد؟ براي يك بار هم نديده‌ايد كه زنان جانبازان اعصاب و روان چه مي‌كشند و بچه‌هايشان در چه شرايط روحي زندگي مي‌كنند. كي وقتش مي‌رسد كه من از يك مرد معترض به حقوق خانواده‌هاي شهدا بپرسم تا حالا فكر كرده اگر 24 ساعت، يك هفته يا يك ماه خانه نباشد چه به سر زن و فرزندش مي‌آيد؟ حالا تصورش را كنيد يك مادر، پدر، خواهر و برادر، زن و فرزند عمري از داشتن مونسشان محروم مي‌شوند، فقط و فقط به خاطر شما. منتي نيست اما زخم زبان هم نزنيد چون ما دلمان از حرف‌ها پر است، از نگفته‌هاي بي‌حق، بدون فكر و باطل گرفته است. الياس نادري هم جانباز قطع نخاعي آسايشگاه ما را كه مي‌بيند، خودش را به جمع‌مان مي‌رساند تا فقط بگويد: ما جانبازان قطع نخاعي كه حالمان خيلي خوب است چون داروهاي ناياب مصرف نمي‌كنيم اما جانبازان زير 50 درصد مثل جانبازان شيميايي و افرادي كه در زمينه اعصاب و روان دچار مشكل شده‌اند براي تسكين دردهاي خود نيازمند استفاده از داروهاي قوي و گاه خارجي هستند، در حالي كه بنياد شهيد و امور ايثارگران بخشي از هزينه داروهاي جانبازان را تقبل مي‌كند و گاهي جانبازان مجبورند شخصاً بقيه هزينه‌ها را بپردازند. متأسفانه برخي تجهيزات پزشكي مورد نياز به‌موقع در اختيارمان قرار نمي‌گيرد. دوستاني كه در شهرستان‌هاي دورتر از كلانشهر‌ها زندگي مي‌كنند در اين زمينه مشكلات بيشتري دارند كه رفع آنها نيازمند توجه ويژه مسئولان است. نقطه پاياني ما سالن شماره يك آسايشگاه است، جايي كه همه با ويلچر به اين ‌طرف و آن طرف مي‌روند. سه جانباز كنار هم هستند، از يكي از آنها مي‌پرسم حال و اوضاع چطور است و او مي‌گويد: به لطف خدا همه چيز خوب است، خانه شمال شهر، هزينه درمان و تفريح تكميل است، ويلاي شمال هم كه جاي خود دارد! اينكه ما بين اين همه آسايشگاه از يك جاي شيك و خوش آب و هوا سر در‌آورديم، اينكه 118 اول شماره همين آسايشگاه را مي‌دهد و اينكه همه آدم‌هاي اينجا با طعنه از امكاناتشان صحبت مي‌كنند، خودش اما و اگر‌هايي دارد اما در همين آسايشگاهي كه انگار گل سر‌سبد آسايشگاه‌هاي تهران است، عباس، موسي و حسن از باقي آسايشگاه‌ها هم خبر دارند.

نویسنده : زينب شكوهي طرقي 
منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۰۴ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۵:۴۴





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 35]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن