واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
![](http://media.jamnews.ir/medium1/1393/05/01/IMG11352611.JPG)
مادر شهیدی که از عزرائیل مهلت گرفت!
نكته عجيب و حيرت انگيز این بود که قبل از اینكه در تابوت را باز کنیم تا بتواند چهره فرزندش را ببيند مادر شهيد سرش را روى تابوت گذاشت و در همان لحظه از دنيا رفت...
به این مطلب امتیاز دهید
به گزارش سرویس مقاومت جام نیوز، بسيجى شهيد سهراب برنجى در سال ١٣٢۴ در روستاى سهراب محله لوندویل از توابع آستارا متولد شد. در دوران نوجوانى به کشاورزی پرداخت. با آغاز جنگ تحميلى رهسپار منطقه کردستان شد و در مورخه 29/11/1360 در رویارویى با گروهكهاى ضد انقلاب در منطقه حصار سفيد بانه به شهادت رسيد و در گلزار شهداى لوندویل به خاك سپرده شد. آنچه در ادامه می خوانید روایتی از شهید برنجی از زبان حجت الاسلام و المسلمين سيدعلى اکبر اجاق نژاد، امام جمعه وقت آستارا: یك روز مسؤل دفترم به من اطلاع داد یك جوان بسيجى مى خواهد براى خداحافظى با شما ملاقات کند و به جبهه برود. وقتى خدمت او رسيدم و قدرى با او صحبت کردم متوجه شدم داراى سه دختر و یك مادر پير است که تامين معيشت آنان برعهده اوست. به او گفتم: شما قبلاً هم جبهه رفته اى، مى توانی مدتى در کنار خانواده ات بمانی و رسيدگى به فرزندان کوچک و مادر پيرت هم براى تو اجر دارد. ولى او راضى نشد، تصميمش را گرفته بود. از نورانيتى که در چهره او دیدم به قلبم الهام شد که حتماً به فيض شهادت مى رسد.
مدتى از این واقعه گذشت. یك روز در نمازجمعه جسد مطهر دو شهيد را به مصلى آوردند. در این مراسم درباره عظمت وجودى شهدا براى مردم صحبتمى کردم. در حين سخنرانی در انتهاى جمعيت دو زن که با حالت آشفته و پریشان به سمت جمعيت و دو شهيدى که در امبولانسى در کنار مراسم بودند در حرکت بودند، دیدم. بى تابى یكى از آنها که بعد معلوم شد مادر یكى از آن شهداست، از دیگرى محسوس تر بود. در فاصله صحبتم که جمعيت در حال فرستادن صلوات بودند به مسؤول ستاد نماز جمعه اشاره کردم مواظب باشد بر اثر بى تابى آنها سخنرانی بهم نخورد. او هم پس از این تذکر بلافاصله خود را به آنها رسکند و پس از دقایقى برگشت. من که از نتيجه جریان مطلع نبودم در ادامه صحبت نام مبارك پيامبر(صلى الله عليه وآله) را آوردم. مردم صلوات فرستادند. در این فاصله از او پرسيدم: قضيه چى شد؟ گفت: یكى از این دو، مادرِ شهيدى بود که تا چشمش به تابوت پسرش افتاد بدون اینكه چهره فرزند شهيدش را ببيند از دنيا رفت و در کنار تابوت فرزندش جان داد.
به نقل از همسر او براى من تعریف کردند در ایامى که شهيد سهراب برنجى در جبهه بوده، مادر وى به سختى مریض و در آستانه مرگ قرارمى گيرد. وى به همسر شهيد که از وضع مزاجى او نگران بوده مى گوید: ناراحت من نباش وقتى عزرائيل به بالينم امد که جانم را بگيرد با دلى شكسته به او گفتم: اى فرشته خدا به من مدتى مهلت بده تا فرزندم را که در جبهه است ببينم، آنوقت جان مرا بگير. وى با اطمينان به همسر فرزندش مى گفت از بابت بيمارى او ناراحت نباشد.
مسؤول ستاد نمازجمعه آستارا مى گفت: به طرف خانم ها رفتم. مادر شهيد را شناختم که با بى تابى خاصى مى گفت: جسد فرزندم کجاست؟ به او گفتيم صبر و طاقت پيشه کند، بعد در امبولانس را به آرامى باز کردیم تا بتواند جسد فرزندش را ببيند. وى به درون امبولانس رفت و در کنار تابوت نشست. نكته عجيب و حيرت انگيز این بود که قبل از اینكه در تابوت را باز کنیم تا بتواند چهره فرزندش را ببيند مادر شهيد سرش را روى تابوت گذاشت و در همان لحظه از دنيا رفت. ابتدا خيال کردیم بى هوش شده است ولى بعد از گذشت لحظاتى متوجه شدیم از دنيا رفته است. خبر را به آقاى اجاق نژاد دادیم و او هم که در مقدمات این ماجرا بود در ادامه سخنرانی اش آن را به عنوان یك امر حيرت آور که یك پير زن مادر شهيد از ملك الموت مهلت مى گيرد تا ادامه حيات دهد، مطرح کرد.
سخنرانی که تمام شد همه به طرف امبولانس و مادرى که بر روى تابوت فرزندش از دنيا رفته بود هجوم بردند و خاك آن منطقه را بر سر و صورت خویش مى ریختند. پس از این حادثه عده اى به این فكر افتادند تا با معاینه پزشكى از مرگ این مادر شهيد مطمئن شوند ولى من به آنها گفتم احتياجى به این کار نيست. البته آنها را منع نكردم، ولى گفتم مهلتى که این مادر شهيد از خدا خواسته که تا لحظه دیدار فرزندش زنده بماند، تا همين لحظه دیدار بوده و عمر او به مشيت الهى به پایان رسيده است.
در یك تشرف که خدمت مقام معظم رهبرى رسيدم و این ماجرا را خدمتشان عرض کردم دستور فرمودند براى ثبت این واقعيت در تاریخ آن را مكتوب نمایم تا در دائرة المعارف درج گردد که امر ایشان را امتثال کردم.
۳۱/۰۴/۱۳۹۳ - ۱۱:۳۷
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 25]