تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 13 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام سجاد (ع):حقّ نصيحت خواه اين است كه به راه صحيحى كه مى دانى مى پذيرد، راهنمائيش كنى و سخن در حدّ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820594560




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

جیرجیرک ها


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: جيرجيرک هاداستاني از باب تربر به ترجمه ي فرشته رمضانيان
جيرجيرک ها
تازه تابستان فرا رسيده بود که ارتش جيرجيرک ها با حمله به انبارمان با پدرم وارد جنگ شدند. پدر و حتي مادر حساسيت زيادي روي ساس ها نداشتند، از نظر پدر حتي عنکبوت ها و ساير حشرات همه فن حريفي که در زيرزمين زندگي مي کردند نيز حق زندگي داشتند. همه ي خانه هاي داراي مزرعه، به ناچار ميزبان اين حشرات نيز مي شدند. اين بخشي از زندگي ساده روستايي است. « اين جا مثل شهر نيست. بايد با طبيعت کنار اومد ». اين چيزي بود که پدر هميشه به مادر گوشزد مي کرد، اما براي مادر که يک دختر شهري بود زندگي با حشرات موذي امکان پذير نبود. به عقيده او جيرجيرک نوعي سوسک پر سر و صدا بود، جانور جان سختي که به هيچ وجه ساکت نمي شود. مي گفت در شهر سوسک هاي زيادي در ساختمان ها زندگي مي کنند و هيچ راه خلاصي از دست آن ها وجود ندارد.« نه نمي تونم. » او نمي توانست با وجود صداي مداوم جيرجيرک ها بخوابد و حتي براي اثبات اين امر شب ها به رختخواب نمي رفت و براي مقابله با بي خوابي تا صبح قهوه مي نوشيد و از سيگارهاي پدرم مي کشيد. اما مدتي بعد تهديد کرد که با اين وضعيت قادر به ادامه دادن نيست و خانه را ترک خواهد کرد. تهديد کارسازي بود، چرا که پدر به سرعت به فروشگاه مرکزي رفت و با مخزني از سم حشره کش به خانه برگشت، کل انبار و زيرزمين و پي خانه را با دقت سم پاشي کرد و با اتمام کارش اطمينان خاطر داد که از شر جيرجيرک ها خلاص شده ايم. اما بهتر بود مي گفت اين تازه شروع ماجراست! شروع جنگ و شکست ما. چرا که پس از آن به مدت دو هفته کار مادر شده بود جمع  کردن جيرجيرک هاي مرده از گوشه و کنار خانه. حتي گربه خانگي مان هم دست به کار شده بود و هر از گاهي يکي از آن ها را پيدا مي کرد و به گوشه اي پرت مي کرد! مثل بازي هاکي! و سرانجام آن را مي بلعيد. پدر مي گفت خوردن چند جيرجيرک مرده در روز نمي تواند مشکلي براي گريه ايجاد کند... به شرطي که افراطي در خوردن نباشد! هر زمان که مادر گله و شکايت مي کرد پدر پاسخ مي داد: «عزيزم طبيعيه که تا مدتي چند تا جيرجيرک مرده اين گوشه و کنار پيدا کنيم.»  اما تنها چند روز بعد دوباره سر و کله جيرجيرک هاي زنده در حمام و آشپزخانه پيدا شد. مادر مي ترسيد چرا که فکر مي کرد اين ها همان جيرجيرک هاي مرده هستند که دوباره زنده شده اند و مي خواهند انتقام بگيرند. اما پدر مي گفت بدون شک دسته جديدي به خانه حمله کرده اند و تنها راه نفوذشان لوله هاست. بنابراين اين دفعه با سلاح سم پاشي اش علاوه بر زيرزمين و انبار کليه لوله ها و مجاري آب را نيز سم پاشي کرد، تا جايي که کل خانه بوي سم مي داد. « اين دفعه ديگه سر جاشون خشک مي شن! حشره هاي لعنتي ». و باز هم دو هفته مشغول جمع آوري جيرجيرک هاي مرده بوديم پدر تشويق مان مي کرد تا جايي که مي توانيم جيرجيرک ها را از جلوي چشم مادر مخفي کنيم. من هر روز تعداد زيادي از آن ها را به خورد گربه بيچاره مي دادم به اين اميد که زودتر از شرش راحت شويم و به جايش يک سگ بخريم. ديگر نمي دانستيم اين جيرجيرک هاي مرده مربوط به دفعه اول سم پاشي هستند يا دفعه دوم! پدر عقيده داشت اين ها تازه مرده اند و براي محکم کاري يک بار ديگر کل خانه را سم پاشي کرد. اما در روزهاي بعد علاوه بر جيرجيرک هاي مرده مورد حمله جيرجيرک هاي زنده نيز قرار گرفتيم. پدر که طاقتش را از دست داده بود اين بار کل مخزن سم را در انبار خالي کرد و تعداد زيادي روزنامه و مجله را آتش زد چرا که عقيده داشت با اين کار جيرجيرک ها به لانه شان عقب نشيني مي کنند. پدر با پشت کار مثال زدني کل روز را با شن کشي در يک دست و شيلنگ باغباني در دست ديگر مراقب آتش بود. حتي هنگامي که مادر مرا فرستاد او را براي شام بياورم دست از کار بر نداشت. او کارش را رها نمي کرد و مادر نيز شام را حاضر نمي کرد. برادران کوچکم به گريه افتاده بودند که سرانجام مادر خودش به سراغ پدر رفت و نهايتا موفق شد او را سر ميز بياورد. موقعي که مشغول خوردن بوديم باد گدازه هاي آتش را به اطراف پخش کرد تنها يک مخزن گازوييل در انبار داشتيم، اما همان نيز کافي بود تا انفجاري مهيب را شکل دهد آتش با سرعت زبانه مي کشيد و وقتي به سقف خانه رسيد ديگر کاري از کسي ساخته نبود. بعد از رفتن ماشين آتش نشاني مادر بچه ها را به خانه عمه برد، اما من کنار پدر ماندم تا کمک کنم. به کمک عمو برت و دو نفر از اهالي وسايل باقي مانده را از خانه خارج کرديم. صبح روز بعد نيز وسايل را به انبار عمو برت برديم و تا شب مشغول بوديم بدون اين که با هم حرف بزنيم در واقع حرفي براي گفتن به هم نداشتيم. اوضاع پدر به عنوان مغلوب جنگ از همه بدتر بود و هيچ برنامه اي براي آينده مان نداشت. من نيز گيج و سرگردان به دنبال بقاياي اسباب بازي هاي بودم و در تمام اين مدت صداي جيرجيرک ها سکوت را در هم مي شکست. باب تربرترجمه : فرشته رمضانيانتهيه و تنظيم براي تبيان: مهسا رضايي - ادبيات





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 308]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن