واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین:
داستان خودکشی یک مانکن مشهور با افشاشدن جنسیت زنانه آقای نویسنده! فرهنگ > کتاب - خواهر بریستو، لولا لندری افسانهای، چند ماه پیش از دنیا رفته و مرگش سر و صدای بسیاری به پا کرده، پلیس اعلام کرده او خودکشی کرده اما او این نظر را نمی پذیرد و...
به گزارش خبرآنلاین، چاپ دوم رمان «آواي فاخته» نوشته جي. كي. رولينگ با ترجمه ويدا اسلاميه از سوی انتشارات کتابسرای تندیس در 660 صفحه و با قیمت 25هزارتومان روانه بازار شد. كتاب، رماني جنايي است كه نويسنده مشهور سري كتابهاي هري پاتر آن را با نام مستعار رابرت گالبريت به چاپ رساند اما بعد از مدتی ناشر برای افزایش فروش رمان که زیاد حال و روز خوشی نداشت، راز نام مستعار را افشا کرد... رولینگ در واکنش به افشاشدن نامش این موضع رسمی را اتخاذ کرد: «امیدوار بودم که این راز بیشتر از این مخفی بماند چرا که بودن رابرت گلبریت تجربهای آزادانه به من میداد. بسیار تجربه فوق العادهای بود که بدون انتظار سایرین و بدون فشار کامل و هیچگونه چشمداشتی به تماشای بازتاب انتشار این اثر خودم با نامی دیگر، بنشینم. تنها چیزی که می توانم بگویم این است که علناً از ویراستار کتابم، دیوید شلی تشکر می کنم که شریکی واقعی در این جنایت بود! از تمام افرادی که در لیتل براون خیلی سخت روی نوای کوکو کار می کردند بدون آن که نامی از من به عنوان نویسنده حقیقی منتشر کنند تشکر میکنم...» بنابراین گزارش، در اين داستان كارآگاه كورمورن استرايك به بازرسي پرونده خودكشي يك مانکن مشهور ميپردازد. او كه پس از انفجار مين در افغانستان، يك پايش را از دست داده، اكنون در مقام كارآگاه خصوصي، به سختي روزگار ميگذراند. يك مشتری بيشتر ندارد و طلبكارها برايش دندان تيز كردهاند. از سوي ديگر، تازه از نامزدش جدا شده، به ناچار در دفتر كارش زندگي ميكند و ...
در چنين وضعيتي جان بريستو به او مراجعه ميكند و ماجراي حيرتانگيزي را برايش تعريف ميكند: خواهر بريستو، لولا لندري افسانهاي، چند ماه پيش از دنيا رفته و مرگش سر و صداي بسياري به پا كرده. پليس اعلام كرده بود كه او اقدام به خودكشي كرده است اما جان حاضر به پذيرش اين حكم نيست. از اين رو از استرايك ميخواهد تا درباره مرگ مشكوك خواهرش تحقيق كند. داستان با اين جملات آغاز ميشود:
"صداي همهمه و هياهوي خيابان، همچون صداي وزوز مگسها به گوش ميرسيد. عكاسها پشت مانعهايي جمع شده بودند كه پليس سر راهشان گذاشته بود؛ دوربينها را با لنزهاي جلو آمده، آماده نگه داشته بودند و نفسهايشان بخار ميكرد. دانههاي برف، بيوقفه، روي كلاهها و شانهها مينشست؛ دستهاي دستكشپوش، لنز دوربينها را پاك ميكرد. گاه و بيگاه، بهطور جسته گريخته، صداي باز و بسته شدن ديافراگم دوربين تماشاگراني به گوش ميرسيد كه زمان انتظارشان را با عكسهايي پر ميكردند كه از چادر سفيد كتاني وسط خيابان، ورودي ساختمان بلند آجرنماي قرمز پشت آن و بالكن آخرين طبقه ميگرفتند كه جسد از آن پايين افتاده بود ..." 6060
چهارشنبه 11 تیر 1393 - 15:19:40
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 47]