واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: استشمام عطر حرم روي شانههاي سيد
«شما هدف حملات دشمن قرار گرفتهايد، پىدرپى به شما حمله ميكنند و شما به حمله متقابل دست نمىزنيد. با شما مىجنگند و شما نمىجنگيد. اينگونه معصيت خدا مىشود و شما (با عملخود) به آن رضايت ميدهيد.» (نهجالبلاغه) وقتي در عراق منتظر انجام هماهنگيهاي لازم براي رفتن به دمشق و زيارت حرم بانوي كربلا(س) بوديم، چند روزي ميهمان يك طلبه سيد دوست داشتني به نام سيد بطحايي شديم كه از افراد شناخته شدهاي بين طلبههاي ايراني نجف بود. خانه محقر او در محله نزديك حرم حضرت علي (ع) ميتوانست پناه هر زائر در راه ماندهاي از جمله ما باشد. در يكي از اتاقهاي خانه به طور جداگانهاي از بيرون خانه باز ميشد تا به طور اختصاصي مورد استفاده زائران قرار گيرد. سيد بطحايي برايمان تعريف كرد كه به تنهايي براي ساخت اين تك اتاق كنار خانهاش به منظور پناه دادن به زائران و طلبهها دست بهكار شده و با اوضاع مالي نامناسبش به تدريج اين كار را انجام داده است. مصطفي يكي از همراهانمان از حوزه علميه تهران او را ميشناخت. بعد از اينكه كار سفرمان گره خورد و مجبور شديم چند روزي را كنار حرم در نجف بمانيم، با او تماس گرفت. چند دقيقه بعد با سيد در مقابل حرم آشنا شديم. او ضمن پذيرايي از ما در ابتدا چند بار از استفتاء شرعي ما براي سفر به سوريه پرسيد تا مطمئن شود كه ميدانيم در حال رفتن به كجا هستيم. يك شب را به همراه هفت هشت نفر از بچهها در همان اتاق كوچك كنار خانه سيد مانديم. او تا دير وقت در حال پذيرايي از ما بود و همواره با لبخندي دوست داشتني در حال تعريف كردن خاطرات خود در مدت چند سال اقامتش در نجف بود. هر چند دقيقه پسربچه سه، چهار سالهاش كه متولد نجف بود، وارد جمع ميشد و به زبان عربي با پدرش بگو مگوي با نمكي ميكرد. بازيهاي بچگانه سيد به عربي با او در ميان خاطره تعريف كردنهايش براي ما جالب بود. فرداي آن روز بچهها به خاطر اينكه ديگر مزاحم سيد نشوند خانه ديگري دست و پا كردند، اما من و مصطفي از آنها جا مانديم. چون رويمان نميشد نيمه شب در خانه سيد را بزنيم تا صبح در خيابان شارعالرسول روبهروي حرم پيادهروي كرديم و براي مقابله با سرما تصميم گرفتيم خيابان را از بستههاي شكلات و زبالههايي كه از مراسم شب غدير روي زمين ريخته بود، پاك كنيم. تا چهار صبح در حال جارو زدن بوديم و دم صبح در يك موكب نزديك حرم يعني يك چادر مخصوص عيد غدير جايي براي خواب پيدا كرديم. فردا كه با بچهها نزد سيد رفتيم و ماجرا را به او گفتيم خيلي از دستمان ناراحت شد كه با وجود او شب را بيرون مانده بوديم. شب بعد سيد از مسافرتهاي مرتب خود به سامرا گفت. سامرا از مناطقي است كه اهل سنت بيشتري در آن سكونت دارند. مناظرهها و مباحثات سيد با اهل سنت و وهابيها شنيدني بود. چند بار هم در كشاكش همين بحثها كتك سختي از وهابيهاي سامرا خورده و زخمي شده بود. او را به خاطر زبان حقگويش و دفاع متكلمانهاش از شريعت اسلام و تشيع علوي بارها آزار كرده بودند، اما انصافاً در دلش هيچ حب و بغضي نبود. در نگاه اول ميشد فهميد كه خودش و خانوادهاش زندگي سختي را در عراق ميگذرانند، اما كسب معرفت ديني دغدغه اول او و همسرش بود. شب آخر روضه زيبايي برايمان خواند و فردا دم ظهر ما را راهي كرد. در تمام طول سفر خاطرات و تكه كلامهاي طنز سيد ورد زبانمان بود. عطر حرم روي شانهاش را كه حين خداحافظي بوسيده بودم، هنوز در شامهام مانده است. چند روز پيش وقتي يكي از بچهها تماس گرفت و خبر سر بريده شدن سيد و همان فرزند شيرين زبان چهار ساله و همسرش را داد، از من خواست تا موثق بودن آن را پيگيري كنم. با مصطفي تماس گرفتم، او شب قبل با سيد بطحايي صحبت كرده بود. سيد گفته بود كه چند روز است به سامرا آمدهاند و در حرم گير افتادهاند، اما احتمالاً راه براي برگشت به نجف باز ميشود. چند دقيقه بعد تماس ديگري از مصطفي مصادف شد با دريافت خبر سر بريده شدن سيد و خانوادهاش از سوي مزدوران داعش و چند ساعت بعد اخبار توسط رسانهها هم تأييد شد. در لحظهاي كه خبر را شنيدم چنان شوكه شدم كه چند بار از گوينده خواستم نام فرد شهيد شده را تكرار كند تا مطمئن شوم كه از سيد بطحايي سخن ميگويد. خبر درست بود. بار ديگر در ميان گريههايم در سوگ اين سيد و طلبه دوست داشتني خودم را در مقابل اين سطور از نهجالبلاغه مؤاخذه كردم: «آگاه باشيد من شب و روز، پنهان و آشكارا شما را به مبارزه اين جمعيت دعوت كردم و گفتم پيش از آنكه با شما بجنگند با آنان نبرد كنيد. به خدا سوگند هر ملتى در درون خانهاش مورد هجوم دشمن قرار گيرد حتماً ذليل خواهد شد (و تنها جمعيتى در نبرد با دشمنان پيروز ميگردند كه به استقبال آنها بشتابند).
نویسنده : مصطفي آقامحمدلو
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: 01 تير 1393 - 13:14
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 44]