تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 23 تیر 1403    احادیث و روایات:  حضرت زهرا (س):ما اهل بیت رسول خدا(ص) وسیله ارتباط خدا با مخلوقاتیم ما برگزیدگان ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806441131




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

داستان کوتاه بهروز افخمی در روایت این روزهای سوریه


واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: سه‌شنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۳ - ۱۵:۲۵




abdolvahed mirzazadeh-9-67.jpg

«اول صبح دو تا خمپاره زدند. صدای انفجار اولی از خواب بیدارم کرد و داشتم می‌رفتم توی بالکن که دومی پایین آمد... ». به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، بهروز افخمی که به عنوان عضوی از کاروان صلح بین‌الملل به سوریه رفته است، در داستان کوتاهی با عنوان «تسبیح نقره‌ای» وضعیت فعلی روسیه، خمپاره‌باران و... را روایت کرده است که خواندن آن خالی از لطف نیست. او در این داستان کوتاه آورده است: «اول صبح دو تا خمپاره زدند. صدای انفجار اولی از خواب بیدارم کرد و داشتم می‌رفتم توی بالکن که دومی پایین آمد. گرد و خاک و دود از کنار بالکن رد شد. بر خلاف جهت حرکت دود و غبار نگاه کردم اما از بالکن چیزی پیدا نبود. ترافیک توی بزرگراه کنار هتل روان بود و دورتر روی پلی که از روی بزرگراه می‌گذشت ماشین‌ها توی راه بندان به کندی جلو می‌رفتند. دمشق مثل هر شهر بزرگی در ساعت‌های اول صبح خیابان‌های شلوغ و ترافیک سنگین داشت. مردم سر کار می‌رفتند و بچه‌ها در راه مدرسه بودند و هیچ نشانی از جنگ به چشم نمی‌آمد. رفتیم پایین که صبحانه بخوریم. آنجا فهمیدم 2 تا از جوان‌های گروه که اتاقشان در طبقات بالاتر و زاویه بهتری بوده از ماجرا با دوربین تلفن همراه فیلمبرداری کرده‌اند. فیلم‌ها را روی همان صفحه تلفن نشانم دادند. اولین فیلم سربازی را نشان می‌داد که مردی با لباس شخصی زیر بغلش را گرفته بود و او را از پشت سر روی زمین می‌کشید و عقب عقب می‌رفت. سرباز روی زمین نشسته بود و پاهاش روی آسفالت دراز شده بود و همانطور که به عقب کشیده می‌شد هیچ حرکتی از خودش نداشت. یکی که از بالای سر من نگاه می‌کرد گفت این بنده خدا تمام کرده. گفتم معلوم نیست شاید بیهوش باشه. سرباز و مردی که او را می‌کشید پشت دیوار از دید خارج شدند. دوربین چرخید و زوم کرد روی محل فرود خمپاره که یک دایره سیاه بود به قطر دو متر و وسطش آسفالت به اندازه یک سینی گود شده بود. خمپاره روی آسفالت که پایین بیاید خیلی وحشی می‌شود و ترکش‌هاش ممکن است صد متر یا بیشتر پرواز کند و هر کس را در فاصله زیاد ناکار کند اما اگر روی خاک نرم یا گل و لای پایین بیاید پیش از آنکه ماسوره عمل کند به خاطر سرعت فرود توی خاک یا گل فرو می‌رود و ترکش‌هاش کم زور می‌شود. فیلم دوم اما خیلی بدتر بود. یک سرباز دیگر را نشان می‌داد که با پای خودش لنگ لنگان به کمک یک غیرنظامی در حاشیه بزرگراه می‌رفت و می‌خواست سوار ماشینی بشود تا خودش را به بیمارستان برساند. بیست سی متر جلوتر یک پسربچه هفت هشت ده ساله روی دست یک غیرنظامی دیگر افتاده بود. مرد داشت می‌دوید و دوید تا اول صف ماشین‌هایی که می‌خواستند از حاشیه وارد بزرگراه بشوند و با راننده‌ها حرف می‌زد. یکی پیچاند و رفت اما دومی سوارشان کرد. *** دیشب شیخ احمد حسون مفتی اعظم سوریه برای گروه سخنرانی کرد. شیخ برای عنوان مفتی اعظم جوان به نظر می‌رسد و شاید بیشتر از پنجاه سال نداشته باشد. پسرش را در جنگ‌های حلب شناسایی کرده‌اند و کشته‌اند و برادرش را گروگان گرفته‌اند که معلوم نیست کجاست. حرف‌هایش انقدر ساده و فصیح و شورانگیز بود که من هم با آن که عربی بلد نیستم بیشترش را فهمیدم. شیخ می‌گفت ما ترجیح می‌دهیم قدیمی‌ترین مسجدها و کلیساهایمان را بزنند و ویران کنند اما یکی از بچه‌هایمان کشته نشود چون آن مسجد یا کلیسا را می‌توانیم سنگ به سنگ دوباره بسازیم و برگردانیم اما چه کسی می‌تواند بچه‌ای را که رفته، برگرداند. شیخ بعد از سخنرانی دیشب به اعضای گروه یکی یک تسبیح یادگاری داد. تسبیح، دانه‌های چروک خورده نقره‌ای رنگ دارد و عزیزترین تسبیحی است که من تا حالا در عمرم هدیه گرفته‌ام.» انتهای پیام
کد خبرنگار:







این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایسنا]
[مشاهده در: www.isna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 89]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سینما و تلویزیون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن