واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۳ - ۱۵:۲۹
امیر وفایی، «نرفتن سر اصل مطلب» در مراسم خواستگاری را دستمایه طنز امروز خود در روزنامه قانون قرار داده است. به گزارش ایسناف وفایی مینویسد: یکی از معضلات اساسی و نگرانکننده حال حاضر کشور که به لحاظ اهمیت و حساسیت تنه به تنه خشک شدن دریاچه ارومیه میزند، این است که بزرگترها در مراسم خواستگاری، مهارت رفتن سر اصل مطلب را ندارند. بنده اخیرا به عنوان ناظر کیفی در دو مجلس خواستگاری حضور داشتم و از نزدیک مشاهده کردم که از هر دری سخنی گفته میشود اما شرم و حیای افراطی بزرگترها دست آنها را در ورود به اصل مطلب میبندد. الان دو خانواده را میشناسم که هفتهای یک بار با هم به پیکنیک میروند و بسیار با یکدیگر ندار هستند. آنها اولین بار دو سال قبل در مجلس خواستگاری پسر و دخترشان با هم آشنا شدند اما هنوز سر اصل مطلب نرفتهاند و بچههایشان کماکان در پیکنیکها زیرچشمی به هم نگاه میکنند. در خواستگاری اخیر، دو خانواده برای اولین بار با هم ملاقات میکردند و جو بسیار سنگینی حاکم بود. پدر عروس (تصمیم میگیرد سکوت محض حاکم بر جمع را بشکند): آدرس رو راحت پیدا کردین؟ پدر داماد: بله، سرراست بود. فقط جای پارک یه مقدار سخت پیدا کردیم. پدر عروس: ای بابا چقدر بد ... (دوباره یک دقیقه سکوت) مادر داماد: هوا هم یه مقدار گرم شده از دیروز. مادر عروس: بله ... اخبار میگفت موج جدید گرما در راهه. (یک دقیقه و چهل و پنج ثانیه سکوت) پدر داماد: بچهها چقدر زود بزرگ میشن ... هه هه هه هه هه هه هه هه. (همه بیخودی با صدای بلند میخندند ... یک ساعت و نیم بعد چانهها حسابی گرم شده اما هنوز برای رفتن سر اصل مطلب روابط به اندازه کافی صمیمانه نیست) پدر عروس: آقا ما اینجا اونقدر سر جای پارک دعوا کردیم با همسایهها. یه بار من قاطی کردم وسط کوچه فحش ناموس رو کشیدم به همه. هیچکس جرات نمیکرد بیاد سمتم. مادر داماد: چه جالب ... یه وقتایی واقعا لازمه. مردم بیملاحظه شدن. چند روز پیش حدود ساعت 11 صبح من خواب بودم، مامور گاز اومده دستشو گذاشته روی زنگ برنمیداره! پنجره رو باز کردم یه تف درشت انداختم رو کلهاش. مادر عروس: احسنت ... من همیشه تفم خطا میره. مادر داماد: خب باید جهت و شدت وزش باد رو هم لحاظ کنی. پدر عروس: ما ساعت 5 منتظرتون بودیم. اگه میدونستیم 7 میآیید تدارک شام میدادیم. مادر داماد: نه ما اصلا شامخور نیستیم. ببخشید اگه یه کم دیر شد. آقا رفته بودن حموم، اینه که یه مقدار طول کشید تا حاضر شدن. پدر داماد: (میخندد) آخه من یه عادتی دارم وقتی میرم حموم هی لیف رو پر کف میکنم بعد میشینم روش. یه صدای جالبی میده. پدر عروس: بله ... بله. (پدر داماد وسط اتاق میایستد و شلوارش را پایین میکشد. زیرش پیژامه پوشیده) پدر داماد: ببخشید دستشویی کدوم طرفه؟ (یک ساعت بعد خانواده داماد در ماشین نشسته و در حال بازگشت به خانه هستند) داماد: حداقل میگفتید ما دوتا هم بریم چهار دقیقه با هم حرف بزنیم. پدر داماد: من میخواستم بگم اما روم نشد. به نظرم چنین درخواستی توی جلسه اول صحیح نیست. مادر داماد: من که زیاد خوشم نیومد ازشون. از نظر فرهنگی با ما فاصله دارن. انتهای پیام
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایسنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 105]