واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: هموطن-آن روزها با به دست آوردن كوچكترين چيزها خوشحال ميشديم اما امروزه بيشترين و بهترينها هم بچهها را خوشحال نميكند.هر سال با فرا رسيدن هفتههاي پاياني اسفند صداي تنبك و دايره، خانوادههاي هر محل را به كوي و برزن ميكشاند تا شاهد نمايش حاجيفيروز شوند. چه تداركي براي چهارشنبهسوري ميديديم. خريد آجيل و بوته، پريدن از روي آتش، قاشقزني و... اما هر سال حسرت قاشق زني به دلمان ميماند چرا كه مادر ميگفت «قاشقزني براي ما آمد ندارد.»در روزهاي پاياني سال مادر با سليقه خاصي تخممرغها را داخل پوست پيازهاي قرمزرنگ پيچيده و با نخي محكم بستهبندي ميكرد و داخل ديگ برنج كته شده قرار ميداد. پس از تحويل سال نو يك به يك تخممرغهايمان را نزد مادر ميبرديم تا براساس طرح و نقوش بسيار زيبايي كه روي آنها نقش بسته بود آيندهگويي كرده و از فالهايمان بگويد.يك روز از ماه اسفند هم اختصاص مييافت به خريد لباس. اعتقاد بر اين بود كه نوروز با پوشيدن لباس نو خوشيمن است. پس از نونوار شدن افراد خانه، نوبت به خريد وسايل سفره هفتسين ميرسيد. چه شور و هيجاني داشتيم براي چيدن سفره هفتسين روي پارچههاي ترمه قديمي كه در اكثر خانهها موجود بود. بعد از تحويل سال نو، پدر يك فنجان شير گرم به تك تك اعضاي خانواده ميداد تا اينگونه بركت و سلامت خانواده را تا سال آينده تضمين كند. پس از ماچ و بوسه نوبت عيدي بود. اولين عيدي را از دست پدرمان دشت ميكرديم؛ اسکناس ها لای قرآن چیده شده بود و به ترتیب با بیشتر شدن سن بچه ها بر تعداد اسکناس ها هم افزوده می شد. ما پنج خواهر و سه برادر بوديم كه دختر و پسر ارشد خانواده عليرغم تشكيل خانواده در خانه پدري زندگي ميكردند و همگي دور يك سفره هفتسين مينشستيم.شب عيد حياط خانه شكل و شمايلي خاص پيدا ميكرد. يك سمت حياط ديگهاي گلاندودشده رديف و زير آن منقل فرنگي روشن ميشد. امكان نداشت كه شب عيد بدون خوردن سبزيپلو، كوكو، ماهيدودي و ماهي سفيد سر به بالش بگذاريم.روز سوم هم رسم بود كه رشته پلو با خرما و كشمش بخوريم تا رشتهكار هيچ وقت از دستمان در نرود. هر سال سيزدهبهدر هم بساط آشرشته به پا بود. طعم اين آش واقعا متفاوت بود چرا كه مادر خدابيامرز شخصا خمير رشته را آماده ميكرد. رشته ميبريد و كشك ميسابيد. و اما تكاليف شب عيد. تكاليف بايد به موقع انجام ميشد وگرنه حق پوشيدن لباس نو را نداشتيم چرا كه پدر ما بسيار منضبط بود. به ياد دارم آن زمانها كه تلويزيون وارد ايران شده بود و اغلب دوستان صاحب تلويزيون بودند مخالفت پدر مانع استفاده خانواده از اين جعبه جادويي بود.هنگامي كه به مدرسه ميرفتيم و بچهها با آب و تاب از برنامه آقاي شاكي تعريف ميكردند ما هاج و واج نگاه ميكرديم و وقتي ميگفتيم آقاي شاكي يعني چه؟ يعني كسي كه زياد شكايت ميكند؟ همكلاسيها تعجب ميكردند كه چرا تلويزيون هنوز وارد خانه ما نشده است. ما هم براي قرار گرفتن در جريان كم و كيف اين برنامه به پنجره خانه همسايه سر كوچه متوسل ميشديم تا با چيدن چند آجر و ايستادن روي نوك پا و سرك كشيدن به تلويزيون همسايه برنامه آقاي شاكي را ببينيم؛ البته نه با صدا بلكه فقط تصوير آن را.در جواب نقزدنهايمان از مادر فقط يك جواب ميشنيديم: «پدرتان با تلويزيون مخالف است اما اگر بخواهيد به سينما ميبرمتان.» بالاخره شكايتهاي ما به همراه اصرار مادر و البته با وجود نارضايتي پدر نتيجه داد و ما هم صاحب تلويزيون شديم. اما طبق شرايط خاص و برنامهريزي مادر،جواز نشستن پاي برنامههاي تلويزيون را داشتيم آن هم برنامههايي مختص بچهها يا مرتبط به آنها.امروزه زندگيها اغلب ماشيني شده و احساسات و عواطف كمرنگ. پايبندي به رسوم و بجا آوردن سنت ها گاه حكم انجام وظيفه را دارد. من هم چون ايام گذشته آجيل چهارشنبه سوري تهيه ميكنم و بهخاطر آنها شمع روشن ميكنم و... کاش زمان در همان دوران کودکی متوقف می شد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 301]