واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین:
داستان زندگی پرفراز و نشیب دختری با چشمان سرخ فرهنگ > کتاب - رمان «نفرین سرخ» نوشته مینا یکتا به عنوان نخستین رمان این نویسنده جوان این روزها در لیست پرفروش های ناشر قرار دارد.
به گزاش خبرآنلاین، یوسف علیخانی مدیر نشر آموت که هم اکنون در نمایشگاه کتاب اهواز حضور دارد، با بیان این نکته عنوان کرد: با وجودی که این رمان، نخستین کار نویسنده جوانش محسوب میشود اما در مدت کم بعد از انتشار، در لیست پرفروشها قرار دارد و به زودی به چاپ دوم می رسد. «نفرین سرخ» در ارتباط با دختری است که از ابتدای تولدش دارای چشمهای قرمز رنگی است و هم موضوع در ادامه داستان برای وی ماجراهای را رقم میزند. به گفته این نویسنده داستان این رمان روایت زندگی دختری است با چشمانی سرخ، که مردم به خاطر افتادن اتفاقات عجیب بعداز تولدش به او لقب نفرین شده میدهند. این کودک طی ماجراهایی از روستا طرد و توسط زنی جنگل نشین بزرگ میشود. او تمام تلاشش را میکند تا ناخدای اصلی کشتی سرنوشتش را بیابد و پاسخ چراهای ذهنش را از او بپرسد و در این مسیر دچار بحرانهای زیادی میشود و در نهایت یافتن مفهوم یک کلمه دریای متلاطم وجودش را آرام میکند. داستان این کتاب به واقع داستان کشف همان کلمه آرامش بخش است. این رمان که در 5 فصل نوشته شده است در پنج مقطع زمانی پیش از تولد، تولد،7 سالگی، 14 سالگی، 21 سالگی و 28 سالگی از شخصیت اصلی داستان را در بر میگیرد. یکتا در پاسخ به سئوالی در مورد شخصیت اصلی این رمان گفت: فرد چشم قرمز در این رمان نمادی است از آدمهای خاص و استثنایی که طرز تفکری ویژه دارند و همین موضوع سرنوشتی خاص را برای آنها رقم زده است. بخشی از رمان را در ادامه می خوانیم: ایستاد. دستهایش را روی زانوهایش گذاشت، خم شد و نفس نفس زنان و با خشم تازی را صدا کرد، اما تازی به دنبال سگ سفید به سمت خانه بزرگی رفت که خیلی از پریگل دور نبود. عرق بر پیشانیش نشست و موهای بلند و مشکیش از روی شانه هایش آویخت. نفسی تازه کرد و دوباره به سمت سگ دوید، به خانه نزدیک شد. گویی بزرگترین خانه روستا بود. چراغ های روشن پشت پنجره ها فضای حیاط را کمی روشن می کرد. توانست تازی را که مشغول نزاع و پارس کردن بود، ببیند. از شدت خشم سرخ شد. چوبی را از روی زمین برداشت. چشمان اخراییش در میان آن آشفتگی، وحشت انگیز بود. با چوب چند ضربه به تازی زد، سگ زوزه ای کشید و دور پریگل چرخی زد و جلوی پاهایش ایستاد. پریگل که هنوز از شدت دویدن نفسش جا نیامده بود، ضربه ای دیگر به او زد و او را مجبور کرد که بنشیند. بعد در مقابل چشمان سگ نشست و چوب را در مقابلش تکان داد و شروع به تهدید کردنش نمود. در همین حال، ناگهان نوری به رویشان تابید. صدای زمخت و متعجب مردی او را به خود آورد؛ «اینجا چکار می کنی بچه؟..» پریگل غافلگیر شد. ترسید و نا خواسته سرش را به سمت صدا چرخاند. وحشت رنگ تازه ای به چهره اش نشانده بود و رنگ اخرایی چشمانش قلب مرد را درید. مرد چنان جاخورد که فانوس از دستانش به سمتی پرتاب شد و فریاد کشان پا به فرار گذاشت. فانوس روی کاههای کنار انبار افتاد و به سرعت شعله کشید. پریگل با حالتی دست و پاچه از جایش بلند شد و به سمت در دوید. خیلی زود آتش دیواره چوبی انبار را نیز در بر گرفت. پریگل لحظه ای ایستاد و به عقب نگاهی انداخت، رنگ شعله ها در چهره برافروخته اش نقش بست. مرد جوانی با شتاب از خانه خارج شد. آتش او را نیز به هیجان آورد. فریاد کشید:« آتیش... آتیش...» این رمان را نشر آموت منتشر کرده و شماره تلفنهای 66496923، 88490392، 09360355401 برای ثبت سفارش و ارسال رایگان کتاب(خرید حداقل 4 عنوان) در خدمت علاقمندان کتابهای این ناشر است.
6060
دوشنبه 28 بهمن 1392 - 08:58:00
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 154]