تبلیغات
تبلیغات متنی
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
طراحی سایت فروشگاهی فروشگاه آنلاین راهاندازی کسبوکار آنلاین طراحی فروشگاه اینترنتی وبسایت
بهترین دکتر پروتز سینه در تهران
محبوبترینها
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
آفریقای جنوبی چگونه کشوری است؟
بهترین فروشگاه اینترنتی خرید کتاب زبان آلمانی: پیک زبان
با این روش ساده، فروش خود را چند برابر کنید (تستشده و 100٪ عملی)
سفر به بالی؛ جزیرهای که هرگز فراموش نخواهید کرد!
از بلیط تا تماشا؛ همه چیز درباره جشنواره فجر 1403
دلایل ممنوعیت استفاده از ظروف گیاهی در برخی کشورها
آیا میشود فیستول را عمل نکرد و به خودی خود خوب میشود؟
مزایای آستر مدول الیاف سرامیکی یا زد بلوک
خصوصیات نگین و سنگ های قیمتی از نگاه اسلام
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1860293823
![نمایش مجدد: داستان کوتاه انقلاب/5 نفتی refresh](https://vazeh.com/images/refresh.gif)
داستان کوتاه انقلاب/5 نفتی
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: داستان کوتاه انقلاب/5
نفتی
مردم، همچنان در مقابل گاردیها صف بسته بودند. فرمانده، به یکی از گاردیها، حرفی زد و بعد دستش را بلند کرد. گاردیها، چشم به دست فرمانده دوخته بودند. لحظهها به کُندی میگذشتند.
![خبرگزاری فارس: نفتی خبرگزاری فارس: نفتی](http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Images/1391/03/01/13910301000155_PhotoA.jpg)
خبرگزاری فارس-گروه کتاب و ادبیات: ایام مبارک دهه فجر، فرصتی برای بازخوانی حوادث و رویدادهای روزهای شورانگیز انقلاب اسلامی است که بخشی از آن را می توان در آثار ادبی مرتبط با آن ایام خواند. از این روی، خبرگزاری فارس در طول ایام دهه فجر بخشی از آثار نویسندگان کشورمان در ارتباط با موضوع انقلاب اسلامی را تقدیم علاقه مندان می کند. برای امروز در پنجمین روز از ایام دهه فجر داستان کوتاه «نفتی» نوشته علی آقا غفار انتخاب شده است. علی آقا غفار، نویسنده، روزنامه نگار و صاحب نظر و منتقد ادبیات داستانی در سال 1336 در تهران متولد شد. وی فارغ التحصیل رشتة علوم سیاسی است. در سوابق کاری وی سردبیر اجرایی مجله نهال انقلاب؛ جانشین مدیریت انتشارات نیروی مقاومت؛ معاون اجرایی انتشارات کل سپاه پاسداران؛ جانشین مرکز آموزش های تخصصی؛ سردبیر مجله خانوادگی آشنا؛ مدیر نقد نشریات سپاه؛ دبیرسرویس فرهنگی روزنامه ایران(ادب و هنر)؛ معاون نظارت تخصصی بر تبلیغات سپاه؛ دبیرسرویس اجتماعی روزنامه جوان؛ سردبیر ارشد مناطق شرق همشهری محله؛ مدیر نشر و تألیف دفتر سیاستگذاری و نظارت بر تبلیغات سپاه و داور ده ها دوره انتخاب بهترین کتاب دفاع مقدس و جشنوارههای مطبوعاتی به چشم می خورد. وی در حال حاضر سردبیر هفته نامه«کتاب هفته» است. بیش از 30 عنوان کتاب داستانی در حوزه کودکان، نوجوانان و بزرگسالان از علی آقاغفار منتشر شده که از میان آنها میتوان به «گلهای سرخ کاغذی2»، «بلور غرور»، «در آغوش امواج»، «سر و شب های سرخ»، «در آغوش امواج (آتش در شب)»، «قاب آبی» و «آن روز خوب (در خصوص امام خمینی- ره)» اشاره کرد. داستان کوتاه «نفتی» نوشته علی آقا غفار درباره موضوع انقلاب اسلامی است. *** خیابان از جمعیت موج میزد. در میان هیاهوی مردم، صدایی در بلندگو پیچید: «این آخرین اخطار است، هر چه سریعتر متفرق شوید... زودتر متفرق شوید...» صدای شعارهای مردم بلندتر شد: «بگو مرگ بر شاه... بگو مرگ بر شاه...» حسن با زحمت زیاد، خود را از لابهلای جمعیت جلو برد. دیگر چیزی به صف اول نمانده بود. «گارد»یهای مسلح را دید. چند تن از آنها، روی زانو نشسته و لوله سیاه اسلحهشان را به طرف قلبهای مردم نشانه گرفته بودند. فرمانده گاردیها یک بار دیگر بلندگوی دستیاش را به طرف دهانش برد و غرید: «متفرق شوید... متفرق شوید...» مردم، همچنان در مقابل گاردیها صف بسته بودند. فرمانده، به یکی از گاردیها، حرفی زد و بعد دستش را بلند کرد. گاردیها، چشم به دست فرمانده دوخته بودند. لحظهها به کُندی میگذشتند. نگاه فرمانده، به حسن افتاد؛ دانشآموزی کیف به دست، با کفشهای کتانی و لباسی ساده. با خشم و عصبانیت غرّید: «دیگر بچه مدرسهایها هم، اهل سیاست شدهاند.» بعد، دستش را با سرعت پایین آورد. این علامتی بود برای شروع تیراندازی. ابتدا، چندین گاز اشکآور به طرف مردم پرتاب شد. حسن، سوزش شدیدی را در چشمها و گلوی خود احساس کرد. مردم به داخل کوچهها دویدند. حالا از هر کوچه، صدای شعار به گوش میرسید: «بگو مرگ بر شاه... بگو مرگ بر شاه... این شاه آمریکایی، اعدام باید گردد...» گاردیها، شروع به تیراندازی کردند. حسن، کیفش را زیر بغل زد و دوید. اشک از چشمانش راه افتاده بود؛ همه گلویش میسوخت؛ نفسش تنگ شده بود. آنقدر دوید تا به خیابان خلوتی رسید. به کنار دیوار رفت و تکیه داد. نفسش به سختی بالا میآمد. آرامآرام نشست. بخار گرمای نفسش، از جلوی چشمانش رد میشد و به طرف آسمان میرفت. صدای «ریو»ی گاردیها، از دور شنیده میشد. حسن، آرام سرِ خود را از کنار دیوار بیرون آورد و به خیابان نگاه کرد. ماشین پیچید به داخل خیابان. حسن تند و سریع سرِ خود را کنار کشید و از جا جست. دوباره کیفش را در بغل فشرد و دوید. خیابان طولانی و بدون درخت بود. حسن، لحظه به لحظه سرعتش را بیشتر میکرد. صدای ماشین، نزدیک و نزدیکتر میشد. دلهره به جان حسن افتاد: «اگر دستگیرم کنند، چی؟ جواب بابایم را چی بدهم؟ اولین باری است که بابا اعلامیهها را به دست من داده... نه، نباید به دست گاردیها بیفتد... باید خوب ازشان مراقبت کنم...» به اولین خیابان فرعی که رسید، پیچید و دوید. به پشتسرش نگاه کرد. از ماشین گاردیها، خبری نبود. نفس راحتی کشید و کنار دیواری نشست. نفسش به سختی بالا میآمد. چشمش به جوی آب افتاد. با دیدن آبِ روان، یک دفعه فکری به خاطرش رسید: «بهتر است اعلامیهها را در آب بریزم. اینطوری بهتر است. اگر دستگیرم کنند، هیچ چیز در کیفم پیدا نخواهند کرد...»اما خیلی زود خود را سرزنش کرد و زیر لب گفت: «نه... نه، این کار، درست نیست. من به بابا قول دادهام که اعلامیهها را بین همکلاسیهایم پخش کنم، اگر بپرسد که اعلامیهها را چه کار کردم، چی بگویم؟ دروغ! ... نه.» صدای تیراندازی از خیابانهای دیگر، رشته افکار حسن را پاره کرد. از جا بلند شد. دوباره شروع به دویدن کرد. به چهارراه کوچکی رسید. ایستاد. در حالی که سعی میکرد خودش را خونسرد نشان بدهد، آرام، آرام از چهارراه رد شد. زیرچشمی نگاهی به خیابان مقابل انداخت. یک جیپ گاردیها به طرف چهارراه میآمد. حسن پیچید به داخل خیابان و شروع کرد به دویدن. «چقدر گاردی در خیابانها ریخته... خدایا کمک کن که اعلامیهها به دستشان نیفتد...» جیپ، به چهارراه که رسید، ایستاد و گاردیها از آن بیرون پریدند و وارد خیابانهای اطراف شدند. حسن به پشت سرش نگاه کرد. در همان وقت، دو گاردی وارد خیابان شدند. تپش قلب حسن، تندتر شد. نبش کوچهای ایستاد و اطرافش را نگاه کرد؛ میترسید که رفتارش، گاردیها را به شک بیندازد. میخواست حرکت کند که چشمش به دانشآموزی افتاد که داشت از کنار خیابان به طرف حسن میآمد. دانشآموز، با تعجب به چهره عرقکرده و رنگ پریده حسن نگاه کرد. حسن سر خود را پایین انداخت. دانشآموز، از کنار حسن رد شد و رفت. دیدن آن دانشآموز، حسن را به یاد مدرسه انداخت. با خود گفت: «ساعت چند است؟ حتماً کلاس شروع شده است. شاید هم مثل دیروز، بچهها شعار دادهاند و از کلاسها بیرون ریختهاند... راستی، الان در کدام خیابان هستم؟» از چهره دانشآموز غریبهای که از کنارش رد شده بود فهمید که خیلی با محلهشان فاصله گرفته است. خانههای بزرگ، ماشینهای خارجی و دیوارهای بیشعار و کوچههای خلوت؛ با محله حسن، خیلی تفاوت داشت. حسن از فکر بیرون آمد و دوباره، به پشت سرش نگاه کرد. دلش ناگهان فرو ریخت. گاردیها، کیف دانشآموزی را که از کنار حسن رد شده بود، بازرسی میکردند. دلهره، دوباره افتاد به جان حسن: خدایا، این اعلامیهها را چه کار کنم؟... دیگر معطل نکرد. وارد کوچهای شد و دوید. هنوز چند قدم بیشتر نرفته بود که بیاختیار ایستاد. خشکش زد. با ناامیدی، زمزمه کرد: خدایا... کوچه بنبست است. به درِ خانهها نگاه کرد. هیچ دری باز نبود. به دیوار تکیه داد. تکه ابری، آرامآرام جلوی خورشید را گرفت. آفتاب، پشت ابر پنهان شده بود. حسن کیفش را محکمتر در بغلش فشرد. تصمیم گرفت که کیفش را به داخل خانهای پرتاب کند. اما دوباره منصرف شد. دلهره و اضطرابش، لحظه به لحظه بیشتر میشد. دیگر از پخش کردن اعلامیهها، ناامید شده بود. پاهایش سُست شد. میخواست کنار دیوار بنشید که ناگهان درِ یکی از خانههای بزرگ کوچه باز شد. ماشین بزرگ و گرانقیمتی از خانه خارج شد و بدون توجه به حسن، به طرف خیابان اصلی رفت؛ فکری به ذهن حسن رسید: بهتر است تا در را نبستهاند، داخل حیاط شوم. شاید کمکم کنند. هنوز چند قدم به طرف خانه برنداشته بود که دید پیرمردی از داخل حیاط همان خانه، با چرخدستیاش خارج شد. چرخدستی پر از پیتهای نفت بود. در حیاط بلافاصله پشت سر پیرمرد بسته شد. حسن، وسط کوچه ایستاد و به پیرمرد خیره شد. خورشید از پشت ابر بیرون آمد و دوباره کوچه، پر از آفتاب شد؛ چهقدر نگاههایشان آشنا بود. انگار با یکدیگر حرف میزدند. حسن، کیف را در بغلش فشرد و به سر کوچه نگاه کرد. صدای پای گاردیها میآمد. پیرمرد، با دستان چروکیدهاش، کلاه بافتنیاش را جابهجا کرد و خندید. بعد، چند تا پیتِ نفت را حرکت داد و به حسن اشاره کرد. حسن، بدون معطلی کیفش را میان پیتهای نفت گذاشت و کنار دست پیرمرد ایستاد. هر دو، چرخ دستی را به طرف سر کوچه هُل دادند. گاردیها، به کوچه رسیدند. پیرمرد، تا چشمش به گاردیها افتاد؛ با صدای بلند، طوری که آنها نیز صدایش را بشنوند؛ رو به حسن کرد و گفت: «زودباش بچه... حیف از نانی که میخوری... زود باش، چرا معطلی؟ برو در آن خانه را بزن... بدو... بگو که نفتی آمده... زودباش...» حسن، با تعجب به چهره پیرمرد نگاه کرد. چشمک پیرمرد، حسن را متوجه نقشهاش کرد. بعد، لبخندی زد و به طرف خانهای که پیرمرد گفته بود، رفت. گاردیها که سر کوچه ایستاده بودند، چند قدم جلوتر آمدند و به حسن و پیرمرد نگاه کردند. پیرمرد، بیاعتنا به آنها پایش را به لبه چرخدستی تکیه داد و دستش را به کمرش زد و گفت: «درس که نخواندی... اهل کار هم که نیستی... نمیدانم پس تو به چه دردی مخوری؟ شانس مرا ببین! همه شاگرد دارند؛ من هم شاگرد دارم! عجب شاگردی، عوض اینکه کمکم کند، از صبح که میآید سر کار، دردسر درست میکند تا شب... کارش شده این که زحمت منِ پیرمرد را بیشتر کند... چهقدر تنبل...» گاردیها، نگاهی به یکدیگر کردند و رفتند. حسن، دستش را از کنار زنگ خانه برداشت و نفسش را ـ که در سینه حبس کرده بودـ بیرون داد و با لبخند به صورت مهربان پیرمرد خیره شد. چند لحظه بعد، حسن به طرف خیابان رفت و از کنار دیوار کوچه سرک کشید و به گاردیها نگاه کرد. گاردیها، وارد خیابان دیگری شدند. حسن، به سرعت به طرف پیرمرد و چرخدستیاش دوید. از او تشکر کرد و کیفش را از لای پیتها برداشت و به طرف خیابان راه افتاد. اما قبل از اینکه از کوچه خارج شود، صدای پیرمرد، او را میخکوب کرد. صدایش، گرم و ملایم بود: «پسرجان... پس دستمزد من چه میشود؟...» «دستمزد؟ اما من که پول ندارم!» پیرمرد که با چرخدستیاش به نزدیکی حسن رسیده بود، خندید و گفت: «میدانم که پول نداری، بچه محصلها، پولشان کجا بود... اما از پول بهتر داری... ببینم، چرا از کیفت اینطوری مراقبت میکنی، هان؟ زودباش پسرم، یکی هم به من بده... فکر کردی که خیلی زرنگی! من، شما بچههای جنوب شهری را خوب میشناسم، بیخود نیست که گاردیها از دست شما کلافه شدهاند... زودباش پسر...» حسن، باز هم به صورت مهربانِ پیرمرد نگاه کرد. بعد، دست در کیفش کرد و یکی از اعلامیههای آقا را به دست او داد. چشمان پیرمرد درخشید. لبخند بر گوشه لبش نشست. حسن، از پیرمرد خداحافظی کرد و به طرف خیابان رفت تا زودتر خودش را به مدرسه برساند. پیرمرد، اعلامیه را با دقت تا کرد و بوسید، بعد، آن را در جیب پیراهنش گذاشت. همان جیبی که روی قلبش بود. نگاه پیرمرد، از روی زمین حرکت کرد و بر آسمان صاف وآفتابی افتاد. زیر لب، خدا را شکر کرد و دوباره فریاد زد: «نفتی، نفتی نفت...»
92/11/16 - 09:35
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 122]
صفحات پیشنهادی
داستان کوتاه انقلاب/3 زیر مجسمه
داستان کوتاه انقلاب 3زیر مجسمهتا اوضاع را در ذهن خود تحلیل کند از شرق خیابان حرکت سریع و شتابان گروهی را با فریادها وشعارهای مرگ بر شاه دید که با تندی پیش می آیند و تنلگری درونی همه تشویش هایش را به یک باره از بین برد خبرگزاری فارس-گروه کتاب و ادبیات ایام مبارک دهه فجر فرصتداستان کوتاه انقلاب/4 گاردیها
داستان کوتاه انقلاب 4گاردیهادکمههای پیراهن بلند گلدارش را باز کرد عینک سیاهی به چشم زد و بار دیگر در آینه ماشینف نگاهی به خودش انداخت موهای روشن و ریشپرفسوری او را شبیه جهانگردهای خارجی کرده بود خبرگزاری فارس-گروه کتاب و ادبیات ایام مبارک دهه فجر فرصتی برای بازخوانی حوادداستان کوتاه انقلاب/2 فرشته
داستان کوتاه انقلاب 2فرشتههمه شب تا لحظه موعود اسلحه را در دستم میفشردم و به طرف عکس قاتل که مثل سیبلِ ثابت روی دیوار چسبانده بودم نشانه میرفتم خبرگزاری فارس-گروه کتاب و ادبیات ایام مبارک دهه فجر فرصتی برای بازخوانی حوادث و رویدادهای روزهای شورانگیز انقلاب اسلامی است که بخشداستان کوتاه «گدا» اثر غلامحسین ساعدی
داستان کوتاه گدا اثر غلامحسین ساعدیداستان کوتاه گدا اثر غلامحسین ساعدی یه شب که دلم گرفته بود نشسته بودم و خیالات میبافتم که یه دفه دیدم صدام میزنن صدا از خیلی دور بود درو وا کردم و گوش دادم از یه جای دور انگار از پشت کوهها صدام میزدند گدا اثر غلامحسین ساعدیاز کتابگفتوگوی فارس با سیدهاشم حسینی، نویسنده داستان انقلاب آینده داستان انقلاب جدا از آینده ادبیات داستانی نیست/ اد
گفتوگوی فارس با سیدهاشم حسینی نویسنده داستان انقلابآینده داستان انقلاب جدا از آینده ادبیات داستانی نیست ادبیات انقلاب نباید محدود به جشنواره شودیک نوینسده گفت طی چند سال اخیر ادبیات داستانی انقلاب اسلامی وابستگی شدیدی با برگزاری جشنواره داستان انقلاب پیدا کرده و همین امر یکیگزارشی از مراسم پایانی جشنواره داستان کوتاه «فهرست»
سهشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۲ ۲۴ دومین دوره جشنواره داستان کوتاه فهرست با معرفی چهار داستان برگزیده به کار خود پایان داد به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا در گزارش برگزارکنندگان این جایزه از مراسم پایانی آن که در پردیس سینمایی قلهک برگزار شد آمده است در ابتدای مراسم سی70 اثر به مرحله نهایی ششمین جشنواره داستان انقلاب راه یافتند/جالی خالی بزرگان در جشن داستان انقلاب
فرهنگ و ادب ادیبات ایران 70 اثر به مرحله نهایی ششمین جشنواره داستان انقلاب راه یافتند جالی خالی بزرگان در جشن داستان انقلاب دبیرخانه ششمین جشنواره داستان انقلاب 70 اثر را به داوریهای مرحله پایانی این جشنواره راه داد که قرار است برگزیدگان از میان آنها و در روز 28 بهمن معرفی خوااعلام آثار راه یافته به بخش نهایی دومین جشنواره داستان کوتاه فهرست
اعلام آثار راه یافته به بخش نهایی دومین جشنواره داستان کوتاه فهرست از میان 883 داستان رسیده 30 اثر به بخش نهایی این جشنواره راه یافتند به گزارش حوزه ادبیات باشگاه خبرنگاران محمدحسن شهسواری دبیر هیأت داوران دومین جشنواره داستان کوتاه فهرست در گفتگو با دبیرخانه این جشنواره افززن، داستان و انقلاب اسلامی/1 زنانی که گذرشان به داستانهای پیش از انقلاب نیفتاد
زن داستان و انقلاب اسلامی 1زنانی که گذرشان به داستانهای پیش از انقلاب نیفتادزنان در این داستانها به دنبال رسیدن به فردیت هستند و در همه آنها ناکام میشوند فرقی ندارد این تصویر در بوف کور باشد که پر از تصاویر موهوم است یا در شازده احتجاب هوشنگ گلشیری که سبعیت کینه و انحرافهاداوری نهایی ششمین جشنواره داستان انقلاب آغاز شد
داوری نهایی ششمین جشنواره داستان انقلاب آغاز شدششمین جشنواره داستان انقلاب امروز مرحله داوری نهایی خود را با حضور فیروز زنوزی جلالی راضیه تجار و محمدرضا بایرامی در مرکز آفرینشهای ادبی حوزه هنری آغاز کرد به گزارش خبرگزاری فارس داوران بخش بزرگسال جشنواره داستان انقلاب امروز دوشنامزدهای نهایی جایزه داستان کوتاه «کاستا» معرفی شدند
چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۰ ۰۷ فهرست شش نویسندهی راه یافته به مرحله پایانی بخش داستان کوتاه کاستا 2014 منتشر شد به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا از میان بیش از 1400 داستانی که در رقابت کاستا شرکت کردهاند نام شش اثر به عنوان نامزدهای نهایی امسال اعلام شد گرچه داودر باغ موزه دفاع مقدس برگزیدگان چهارمین جشنواره داستان کوتاه پایداری تقدیر شدند/ محمدرضا طالقانی تندیس گرفت
در باغ موزه دفاع مقدسبرگزیدگان چهارمین جشنواره داستان کوتاه پایداری تقدیر شدند محمدرضا طالقانی تندیس گرفتدر آیین پایانی چهارمین جشنواره داستان کوتاه پایداری ضمن تقدیر از برگزیدگان این جشنواره تندیس چهارمین دوره به محمدرضا طالقانی پیشکسوت کشتی اهدا شد به گزارش خبرنگار کتاب و ادبامسال چه جوایزی در انتظار برگزیدگان جشنواره داستان انقلاب است؟
فرهنگ و ادب ادیبات ایران با قطع شدن حمایت وزارت ارشاد امسال چه جوایزی در انتظار برگزیدگان جشنواره داستان انقلاب است ششمین دوره جشنواره داستان انقلاب در حالی 26 بهمن ماه برگزیدگان خود را در حوزه هنری معرفی خواهد کرد که طبق اعلام مدیر مرکز آفرینشهای ادبی حوزه هنری حمایتهای م48 داستان کوتاه از زندگی امام علی(ع) به زبان ساده منتشر شد
48 داستان کوتاه از زندگی امام علی ع به زبان ساده منتشر شدکتاب داستانهایی از زندگانی علی ع 48 داستان کوتاه از آن امام همام است که انتشارات دارالحدیث آن را منتشر کرده است به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات فارس زندگی پربار امیرالمومنین علی ع سرشار از پندها و آموزههایی است که هجشنواره داستان کوتاه راهیان نور برگزار میشود
شنبه ۵ بهمن ۱۳۹۲ - ۰۷ ۱۴ به گفته مسئول اردویی گردشگری و راهیان نور سپاه نبی اکرم ص کرمانشاه در حال حاضر در استان کرمانشاه ظرفیت اسکان روزانه 5000 نفر در قالب کاروانهای راهیان نور وجود دارد به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا منطقه کرمانشاه علی یوسفیرادن گفتبرگزیدگان دومین دوره جشنواره داستان کوتاه فهرست معرفی شدند
برگزیدگان دومین دوره جشنواره داستان کوتاه فهرست معرفی شدند تهران - ایرنا - برگزیدگان دومین دوره جشنواره داستان کوتاه فهرست طی مراسمی معرفی و از آنان تقدیر شد به گزارش روز سه شنبه جشنواره داستان کوتاه فهرست در این مراسم سیدعلی میرمحمدی مدیر برگزاری جشنواره از همکاری و همراهی اهراهاندازی جایزه داستان کوتاهی به نام «مارکز»
جمعه ۱۱ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۱ ۱۵ وزیر فرهنگ کشور کلمبیا جایزه داستان کوتاهی را به افتخار گابریل گارسیا مارکز رماننویس سرشناس برنده نوبل ادبیات راهاندازی کرد به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا روز گذشته در حاشیه افتتاحیه جشنواره ادبی هی کارتاجینا وزیر فرهنگ کلمبیا ا-
فرهنگ و هنر
پربازدیدترینها