واضح آرشیو وب فارسی:فارس: به بهانه بزرگداشت شاعر مهاجر محمدكاظم كاظمي/1شايد پلي براي رسيدن درست شد
برخي از دوستان هم وطن، خرده گرفتهاند كه نميشود و نبايد نمك خورد و نمكدان شكست! آنها به غلط ميانگارند صاحب نمك سفره اويند. اما او گفته است كه: «طلسم غربتم امشب شكسته خواهد شد/ و سفرهاي كه تهي بود، بسته خواهد شد»
خبرگزاري فارس - گروه ادبيات انقلاب اسلامي؛ مراسم هشتمين شب شاعر سازمان رسانه اي اوج سه شنبه 17 دي 1392 برگزار مي گردد. اين مراسم به شاعر مهاجر «محمدكاظم كاظمي» اختصاص دارد. به همين بهانه يادداشتي از بهروز قزلباش بخوانيد.
*
محمدكاظم كاظمي شاعر و نويسنده افغان، در سال 1346 شمسي در شهر هرات افغانستان چشم به جهان گشود. يعني همشهري خواجه عبدالله انصاري است. در سال 1354 به كابل كوچ كرد و تا سال آخر دبيرستان در كابل درس خواند. در سال 1363 به ايران آمد و پس از اتمام دوره دبيرستان، مقطع كارشناسي خود را در رشته مهندسي عمران در دانشگاه فردوسي مشهد به پايان رساند. از سال 1365 فعاليت ادبي خود را آغاز كرد و تا كنون ادامه داده است. انتشار مثنوي «بازگشت» او در فروردين 1370 مايه شهرت او شد. او علاوه بر سرايش شعر، در زمينههاي آموزش شعر، برگزاري محافل، انجمنهاي ادبي مهاجرين افغان در ايران، انتشار نقدها و مقالاتي در مطبوعات، تأليف و ويرايش كتابهايي در زمينه زبان و ادبيات فارسي فعاليت كرده است. عضويت در هيأت تحريريه فصلنامههاي «درّ دري» و «خط سوم» و عضويت در مؤسسه فرهنگي درِّ دري از ديگر فعاليتهاي محمد كاظم كاظمي بوده است. و در حال حاضر ساكن مشهد مقدس است. محمد كاظم كاظمي به زعم من چنين كه خوانديد نيست!
يعني كه خط ميآورد اما برات مطلب را به ما نميرساند. پس اهميتي ندارد كه او الان ساكن كدام خراب آباد است و بر كدام خشت تكيه ميدهد. حتي مهم نيست كه در كجاي اين ويرانه بيكران چشم به جهاني گشوده است كه به فرمايش مولا نا بيدل:
« بلند و پست، خار راه عجز ما نميگردد/ بهپهلو قطعسازد سايه، چندينكوه و صحرا را»
و درست به همين حجت است كه چندين كوه و صحرا را پياده آمده است. آمده است كه برسد؛ اما آيا رسيدني دركار است؟ باز با همين برهان است كه خواهد رفت و بلند و پست جهان خار راه عجز او نخواهد بود كه پياده را بيم مركب و منزل نيست. هرجا كه شب برسد اطراق ميكند و جايي كه فجر بدمد وقت دوگانه است و راه. هرچند خار مغيلان بر پاي خليده باشد. اما چه بايد كرد با خاري كه بر دل نشيند؟
محمدكاظم كاظمي در پاسخ به اين پرسش دردآور كه «چه سازم به خاري كه بر دل نشيند؟» است كه ميانديشد: «پياده آمده بودم، پياده خواهم رفت.»
برخي از دوستان هم وطن، خرده گرفتهاند كه نميشود و نبايد نمك خورد و نمكدان شكست!! آنها به غلط ميانگارند صاحب نمك سفره اويند. اما او گفته است كه: « طلسم غربتم امشب شكسته خواهد شد/ و سفرهاي كه تهي بود، بسته خواهد شد»
پيش از اين در ابراز همدردي با اين دل شكسته و پاي خسته و سفره تهي گفته بودم كه « قسم به صبح كه اين صبح، صبح صادق نيست»
اما شايد ديگراني باورشان اين نبود. حتي خود محمد هم چنين خيالي را بيهوده گرفته بود و هرز پنداشته بود. اما اكنون بيش از 22 سال از آن ماجرا ميگذرد و زمان، درون خود را افشا كرده است. خيال باز گشتن به سرزميني كه روزي پاره تنت بوده و حالا بخشي از روح جمعي تو، فرهنگ مادي و معنوي تو، تاريخ تو و تكهاي از فلسفه حيات توست، چه سودي دارد وقتي كه در سرزمين مادري غريبهاي؟ يعني كودكي كه نزد مادرش بيگانه و غريب است لابد پيش همسايه هم قدر و قيمتي ندارد. اين گونه است كه او كودكانه سر بر دامن مادر نهاده و ميگريد كه: «و در حوالي شبهاي عيد، همسايه / صداي گريه نخواهي شنيد، همسايه/ همان غريبه كه قلك نداشت، خواهد رفت/ و كودكي كه عروسك نداشت، خواهد رفت»
فرهيختگي اين خيال كه آتشي در درون دارد و جان آدمي را به تنوره و هوراي داغ مينهد و ميگذرد، پيداست. در اين كه افغاناِستان، ميتوانست گلاِستاني باشد و نيست؛ دريغ و درد بيكران وكلان است. پارههايي از اين جگر است كه ميسوزاند و خون محمد كاظمي را بخار ميكند. روح بيتاب و توان ما را هم؛ كه دفتر و انگشتر و سنگر و بال و پر و سر را به خاكستر نشانده است:
«و آتش چنان سوخت بال وپرت را /كه حتى نديديم خاكسترت را / به دنبال دفترچه خاطراتت /دلم گشت هر گوشهى سنگرت را / و پيدا نكردم در آن كنج غربت / به جز آخرين صفحه دفترت را/ همان دستمالى كه پيچيده بودى/در آن مهر و تسبيح و انگشترت را .../»
از همين گوشه و راه است كه شيون درست ميشود. تو بخوان افغان، - هيچ كلمهاي براي سرنوشت اين پاره جگر گوياتر از افغانستاني كه هست، نيست- و سازت را در گوشه دلم بنواز. ارجمندي نگاه و زبان محمد كاظم كاظمي در تكنيك و صنعت و تصوير و از اين دست بازيهاي عالمانه در شعر فاخرش و دل شكستگي شاعرياش نيست. در بي صناعتي و ضعف تاليف و مجاز و نياز شعر او هم نيست. در «حقيقت» و «حكمت» نهفته در بيان و معنايي است كه از جان سوخته و سير آفاق خراب آباد عالم دارد. در اين است كه از جانِ جگر سوخته خبر ميدهد. وگرنه چرا بايد محمدكاظم كاظمي را بر ديگران ارجحيت يا درشتياي باشد؟! و نيست. اما اين حكمت و حقيقت جانسوز در شعر او هست و در كار ديگران اگر به كلي نباشد اندك است و اين امتياز او بر ديگر هموطنان خود و شاعران همسايهي امروز و همخانهي ديروز اوست؛
«سازي بزن كه دير زماني است نغمهها/ در دستگاه ما و تو شيون درست شد/ دستي بده كه ـ گرچه به دنيا اميد نيست / شايد پلي براي رسيدن، درست شد/ شايد كه باز هم كسي از بلخ و باميان/ با كاروان حلّه بيايد به سيستان...»
حضور او و ديگر همسايگان گلستاني خود را به شاد باش، خرّم و گرامي ميدارم. دير زياد محمدكاظمي كاظمي جان. آري، شايد پلي براي رسيدن، درست شد!
انتهاي پيام/
چهارشنبه 4 دي 1392
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 48]