واضح آرشیو وب فارسی:ايران: يادداشت بهانههايي كه فقط بهانهاند
علي آقا غفار
نگاهي به آمار سايت رسمي مؤسسه خانه كتاب كه زير نظر معاونت امور فرهنگي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي فعاليت ميكند، نشان ميدهد كه از نيمه مرداد تا نيمه آذرماه سالجاري، آمار نشر و توليد كتاب در حوزه دفاع مقدس - در مقايسه با همين بازه زماني در سالهاي 1384 تا 1392- بيسابقه بوده است.
با آغاز فعاليت دولت جديد، يكي از دغدغههاي اهالي نشر و قلم كه بارها در رسانههاي گوناگون اعلام شد، بحث گراني كاغذ، پرهزينه بودن انتشار كتاب و نيز رغبت اندك عمومي به خريد كتاب و نگراني كليشهاي « خالي بودن جاي كتاب در سبد خريد مردم» بود.
توجه به اين آمار نشان ميدهد كه در حوزه دفاع مقدس و شايد ساير حوزهها، آنچه بيش از پيش ميتواند بر روند توليدات فرهنگي تأثيرگذار باشد، صرفاً مسائل اقتصادي نيست بلكه دميده شدن روحي تازه در كالبد امور اجرايي و نيز جوانه زدن بذر اميد و خوشبيني و اطمينان به آينده، شايد از مهمترين عوامل تولد شادابي بين اين جماعت است.
هميشه فرض بر اين بوده كه ناشران «دولتي و ارگاني»،«كتابهاي حمايتي» را بيدغدغه از استقبال بازار و برگشت سرمايه، منتشر ميكنند و شمارگان بالا و افزايش عناوين، مصداق همان «خرج كه از كيسه مهمان بود...» است.
مشكلات اقتصادي چند سال اخير اما خط بطلاني بر اين نظريه است چرا كه ايجاد ترك و مشكل در تأمين بودجه – بويژه بودجههاي فرهنگي- نخستين مراكزي را كه دچار «آسيب» و صرفهجويي «اجباري» كرد، همان ارگانهايي بودند كه امروز، به رغم رفع نشدن بسياري از مشكلات و نبود تغييري در بودجه اختصاصي، توانستهاند آمار انتشار كتابهاي دفاع مقدس را در بازه زماني تقريباً 4 ماهه، به بيشترين تعداد در مقايسه با 8 سال پيش از خود برسانند.
بنابراين، ريشه اين افزايش عنوان كتابهاي منتشر شده و حتي رشد شمارگان آنها را بايد در جاي ديگري، غير از بحث مهم و تأثيرگذار اقتصادي جستوجو كرد.
بي ترديد،حضور مرد كتابخواني در پيشاني نظام اسلامي، جاري بودن «روح پرغرور دفاع مقدس» در كالبد ايرانيان، غلبه وزنه « كلام، نگرش، منش و رفتار فرهنگي» در بدنه اجرايي كشور و...از عواملياند كه توانستهاند در ايجاد اين شادابي و تلاش دوباره تأثيرگذار باشند.
اميد، طراوت روح، شادابي در كار و عشق ورزيدن به آنچه بايد به آن عشق ورزيد، دستاوردهاي همدلي بيش از پيش مردم – بويژه دست اندركاران امور فرهنگي – با نظام مستحكم و سربلندي است كه از آغازين روزهاي حياتش، « فرهنگ» را پيش زمينه «اصلاح همه امور» اعلام كرد.
شادي آور است وقتي در آمار انتشار كتابهاي دفاع مقدس، رشدي قابل قبول و اميدواركننده را شاهديم؛ شادي آور است كه سربازان فرهنگي، با غور در«چشمه اميد و ايمان به امداد الهي» بر «كالك» جديدي متمركز شده و براي حضور در جبهه مقابل، زمينهاي « امن » را رصد ميكنند تا معلوم شود كه بسياري از « بهانهها» فقط بهانهاند.
حق اين است كه اميدوار باشيم؛ اميدوار به اين كه اين روح تازه، در جامعهاي كه به سختيها لبخند ميزند، بيش از پيش فراگير و پرثمر باشد.
راوي
اسوه توكل
آزاده حاج مهدي قماشلويان
دي ماه 62 بود و من يك بسيجي جهادگر بودم كه روي لودر كار ميكردم و بعد از اسارت به اردوگاه موصل منتقل و چند سالي بود كه دربهداري و نيز به عنوان مترجم خدمت ميكردم. من با سربازي به نام فاروق كه اهل محمديه بغداد بود،روابطي داشتم و او اطلاعات اردوگاه را به من منتقل ميكرد و من گاه جلوي بروز فجايعي را ميگرفتم يا ديگران را از اقدامات افسران بعثي آگاه ميكردم و تنها آقاي روشنايي اين را ميدانست و از اين طريق كارهاي بزرگي را انجام ميداديم. يك روز فاروق به من گفت كه سيد علي اكبر نيشابوري (لقب آقاي مصطفوي در اردوگاه) به همراه تعدادي ديگر قرار گذاشتهاند كه جلوي اين نوجوان بعثي كه روز قبل به اردوگاه آمده و همه به احترام او برخاسته و پاكوبيده بودند، بلند نشوند.آسايشگاه آنها كنار بهداري بود و من براي در جريان قرار گرفتن بلافاصله به محل آمدم. نوجوان عراقي جلو آمد و مأموران برپا دادند. همه بلند شدند، يكي از هم پيمانان سيد خيلي آهسته آهسته بلند شد بقيه هم بلند شدند و فقط سيد علي اكبر نشست و بلند نشد.
هرچه به او نهيب زدند كه بلند شود سر به زير داشت و وقعي نگذاشت، او را چهار نفر گرفتند و به زندان بردند. من و مترجم ديگر اردوگاه عبدالامير مرتضي اصغرهم رفتيم، ولي آنها مرا داخل زندان بردند. من دست و پايم ميلرزيد و از اين كه او چنين خونسرد زير شكنجه تاب ميآورد حيرت كرده بودم.من يك بسيجي هستم و براي بسيج احترام بسياري قائلم ولي چهرهاي كه او از يك درجه دار ارتش نشان داد در عمرم نديدهام و آرزو كردم كاش زير نظر او خدمت ميكردم. بعدها فهميدم او واقعاً كيست و در زمان قبل از جنگ فرمانده سپاه كردستان و پاسداران تهران در كردستان بوده و احترام من به او صد چندان شد.
واقعاً او اسوه مقاومت و توكل مجسم بود حتي وقتي من ميخواستم با چرب زباني فرمانده اردوگاه را نرم كنم قاطعانه گفت كه نه فقط حرفهاي مرا منتقل كن و به فرمانده گفت ما دو نفر نظامي هستيم و هر دو سن و سالي از ما گذشته. آيا خوب بود در ايران با نظاميان و افسران بعثي نيز چنين رفتار ميكردند وقانون ژنو را يادآور شد. حرفهاي او در فرمانده اثر كرد و اگر چه چند روزي در زندان انفرادي ماند، ولي باعث شد تا اين برنامه خفتبار پايان يابد.
من از زندان كه بيرون آمدم با هيجان براي همه تعريف كردم كه شجاعت و مردانگي اين مرد خستگي 4 سال اسارت را از تنم بيرون آورد. اين يك سيد معمولي نيست و حتي يك درجه دار معمولي. او واقعاً اسطوره توكل و شجاعت است و فقط بايد ميديديد كه زير شكنجه چه شجاعانه حرف ميزد.
خدا او را هر كجا كه هست نگه دارد. با وجود اين كه سن و سالي داشت بسيار زورمند بود و كشتي ميگرفت و به همه روحيه ميداد و حتي به آنها كه كم ميآوردند نيز توجه ميكرد و تمام مدت خود را وقف اسرا كرده بود نظير چنين انسانهايي واقعاً كم پيدا ميشوند بعدها او را به دكتر پاكنژاد هم معرفي كردم همه اسرا او را به نام سيد علي اكبر نيشابوري به خوبي ميشناسند و شجاعتش را ميستايند.
چهارشنبه 27 آذر 1392
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايران]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 40]