واضح آرشیو وب فارسی:فارس: يادداشت داوري اردكاني براي ماندلا:اگر ماندلا نبود آفريقاييزادهاي مثل اوباما رئيسجمهور آمريكا نميشد
رضا داوري اردكاني رئيس فرهنگستان علوم به مناسبت خاكسپاري نلسون ماندلا رهبر جنبش ضد آپارتايد در يادداشتي نوشت: من گاهي فكر ميكنم كه اگر ماندلا نبود، آفريقاييزادهاي مثل باراك اوباما به رياستجمهوري ايالات متحده امريكا نميرسيد.
به گزارش خبرگزاري فارس، رضا داوري اردكاني رئيس فرهنگستان علوم به مناسبت درگذشت و خاكسپاري «نلسون ماندلا» يادداشتي به شرح ذيل نوشته است:
آكادمي علوم آفريقاي جنوبي نامهاي به رؤساي آكادميهاي علوم جهان نوشته و در آن پس از اداي احترام به نلسون ماندلا، او را حامي بزرگ علم و نمونه وطندوستي دانسته است. اين نامه تذكري بود كه من هم در باب اين مرد بزرگ چند سطري بنويسم. ماندلاي سياستمدار بيش از آنكه به سياست وابسته باشد، به نحوي از آزادي اخلاقي رسيده بود. شأن و مقام سياسي و مجاهدتهاي آزاديخواهانه ماندلا بزرگ و ستودني است اما اگر بپرسند او نام و عزت و بزرگي خود را از كجا يافت، آن را در بيرون از سياست يا در فرا رفتن از مرزهاي سياست بايد جست. سياست، ميدان اختلاف و جنگ است و ماندلا مرد صلح و دوستي و بخشش در عين تحمل درد بود.
بعضي از صاحبنظران، زمانه ما را زمانه كينهتوزي دانستهاند. اگر در آغاز قرن بيستم قبول اين نامگذاري دشوار بود، اكنون نشانههايي از تأييد آن در همهجا آشكار شده است. كينخواهي هميشه بوده است. كينتوزان هم همواره اينجا و آنجا آتش كينه ميافروختهاند اما تا زمانهاي جديد هرگز كينتوزي عنصر تعيينكننده در نظام تاريخ و زندگي مردمان نبوده و سياست با آن قوام نمييافته است. اكنون هم نميتوان جان مردمان را يكسره مسخّر كينتوزي دانست يا لااقل اين را نميتوان انكار كرد كه عنصر كينتوزي با چيزي از وجود تاريخي مردمان در تعارض است. جهان جديد غربي كه همه تاريخها را پوشانده و اصول اساسياش اعم از اينكه به آزمايش جان درك شده يا نشده باشد در همه جاي جهان راهنماي فكر و عمل شده است، هم كينتوزي را ميخواهد و هم آنرا نميخواهد.
اين تاريخ و پروردگانش، حتي پروردگاني كه خود را مخالف قهر جهان جديد ميدانند، كم و بيش مسخر كينتوزياند. البته در راه اين تاريخ درنگها و تأملهايي نيز وجود دارد. تواناترين و مصممترين كساني كه در اين راه ميروند، علمداران كاروان خود ميشوند. عزت و ماندگاري هم از آن رهرواني است كه قدرت درنگ و ايستادن دارند و ميتوانند ديگران را به درنگ وادارند. ماندلا از اين قدرت برخوردار بود. شايد روشي كه ماندلا و پيش از او گاندي پيش گرفتند در نظر كساني سازشكاري سياسي تلقي شود و البته اگر بخواهند با صرف موازين خشك ايدئولوژيك درباره آنها حكم كنند آنها سازشكار بودهاند اما گاندي و ماندلا از آن رو به سياست پرداختند كه راه آزادي از سياست ميگذشت و ميگذرد.
آنها در حصار و حبس سياست نبودند كه سياستبينان درباره آنها بتوانند حكم كنند. بلكه از آنجا بيرون آمدند تا سياستي را كه بر مدار كينتوزي ميچرخد، مخاطب قرار دهند و بگويند و فقط بگويند كه آدمي در روي زمين، آزاد از كينتوزي نيز ميتواند به سر برد. (تلقي كينتوزي به عنوان اصل راهنما و ره آموز به تاريخ جديد تعلق دارد هرچند كه بيشتر مظاهر شناخته شده آن به بيرون از جغرافياي غرب سياسي تعلق دارد. به هرحال متذكر باشيم كه حتي بنيانگذاران تاريخ غربي (و مثلاً ارسطو) بناي سياست و مدينه را بر فيليا به معني دوستي ميگذاشتند) اگر محبوبيت و عزت ماندلا در جغرافياي آفريقا و به طوركلي در جهان استعمار زده محدود ميماند، او صرفاً يك مبارز بزرگ ضد استعمار و ضد تبعيض نژادي بود اما وقتي او از دنيا رفت، ديديم كه امريكا و اروپاي غربي، راست و چپ، شمال و جنوب، سفيد و سياه همه به احترام اين آفريقايي ساده و بزرگ به پا خاستند و در برابر عظمت روحش تعظيم كردند.
دوباره بپرسيم او اين عظمت را از كجا آورده بود؟ سياستمدار اگر دشمن را ببخشد پيروانش بر او خرده ميگيرند و شايد از پيروياش رو بر گردانند زيرا سياست يا لااقل وجهي از سياست دنياي جديد به تعبير كارل اشميت با تعيين خصم (و شايد با افروختن آتش كينه) قوام مييابد اما در سخن صلح و دوستي و بخشش ماندلا سرّي بود كه نه فقط سياهپوستها و سفيدپوستهاي آفريقاي جنوبي آن را پذيرفتند بلكه اين سخن كه نشاني از آينده دارد، در گوش همه مردم جهان اثر كرد.
زبان ماندلا زبان آزادي از قهر و خشونت و كينه توزي زمانه بود و عجب نيست كه اين سخن در گوش جان مردمي كه اكنون ديگر نه كين توزي پنهان بلكه صورت عريان آن را به چشم ميديدند و به جان ميآزمودند، نشست و اثري برجا گذاشت كه هنوز درباره آن حكم روشن نميتوان كرد.
من گاهي فكر ميكنم كه اگر ماندلا نبود (با اين كه گاندي و مارتين لوتركينگ و ... بوده اند) آفريقاييزادهاي مثل باراك -حسين- اوباما به رياست جمهوري ايالات متحده امريكا نميرسيد (استدعا ميكنم نفرماييد كه اوباما با اسلاف خود فرقي ندارد. من حرف سياسي نمي زنم و معتقد نيستم كه ماندلا سياست را در مسير ديگري انداخته است بلكه به تحولي ميانديشم كه در امريكاي پر از تعصبات نژادي و در همه جهان روي داده و شايد بخشش ماندلا در اين تحول بياثر نبوده است) و چگونه ممكن بود در كشوري كه تا 50 سال پيش بر سر در بعضي رستورانها و فروشگاهها و هتلهايش مينوشتند «سياهپوست و سگ وارد نشود»، يك سياهپوست شخص اول آنجا و در رأس قدرتمندترين كشور روي زمين باشد.
ما عادت كردهايم كه همه چيز را عادي ببينيم و ديگر از هيچ چيز تعجب نميكنيم. ماندلا با بها ندادن بيش از حد به قدرت سياسي و آزادي از ضرورتهاي سياست رسمي، به قول شاعر (مفتون اميني) از وجدان زمانه و بخصوص از وجدان مردم كشورهاي صاحب قهر و قدرت، غرامت گرفت. «غرامتي با شكوفه هاي صلح و نه با گلولههاي انتقام».
بعد از آنكه ماندلا به سفيدپوستان آفريقاي جنوبي گفت بمانيد تا كشورمان را با هم بسازيم و بخصوص وقتي همه ديدند كه او به مقام و قدرت سياسي دل نبسته است و ميتواند به آساني از سياست رسمي كناره گيرد، پوست سياه در همه جهان و مخصوصاً در امريكا جلوه و جايگاه ديگري پيدا كرد.
ماندلا انقلاب نكرد و طرح جهاني ديگر جز آنچه هست درنينداخت اما شايد او در شب سياهي كه تمييز ستمكش از ستمگر و بيداد از داد و بيخردي از خرد و ... دشوار است و عدل و عدالت و خرد و آزادي و صلح به صرف حرف مبدل شده است، درخشش بارقهاي را ديده باشد كه فضاي آزاد وراي محدوده ضرورتها را در لحظاتي روشن كرده بود. ماندلا يك نشانه بود. نشانه امكان گذشت از چارچوبي كه تاريخ ما در آن ميگذرد. شايد بزرگي او هم در نشانه بودنش بود. نشانه يك امكان ديگر، امكان اينكه يك بار ديگر زندگي آدمي بر مبناي دوستي و نه قهر و كين توزي بنا شود. امكاني كه هرچند طلب آن آغاز شده است هنوز از آن دوريم و به آساني محقق نميشود.
ما هنوز به دشواري ميتوانيم عظمت بخشش در زمان غلبه كينتوزي را چنان كه بايد دريابيم ولي ميتوانيم فكر كنيم كه شايد كيمياي بخشش بود كه در مس وجود اين سياهپوست ساده درآميخت و به او بزرگي بخشيد. در مدت 70 سالي كه من پيروزي و شكست و مرگ نامداران بزرگ از گاندي تا ماندلارا به ياد ميآورم، ميبينم هر يك از اين نامداران بر حسب بزرگيشان در حد انتظار مورد احترام قرار گرفتهاند. ماندلا نه شاعر و نويسنده بود و نه پيشواي دين و سياستمدار مستقر در رأس قدرت. او مجاهدي ساده و نجيب و آزاده و بخشنده و البته آموزگار بخشندگي بود.
آيا جهان اكنون به بخشش و گذشت و آزادي بيش از هميشه نياز دارد كه به يكي از صاحبان اين گوهرها اين چنين حرمت ميگزارد. به اين پرسش قدري بيشتر بينديشيم و از ياد نبريم كه وقتي هزار زخم و درد در تن و دل و جان مردم آسيا و آفريقا و امريكاي لاتين و جاهاي ديگر هنوز تازه است، بخشيدن كار آساني نيست اما ماندلا هنري داشت كه با همه دردهايش مي توانست بر كينه غلبه كند و مظاهر ستمگري را ببخشد و به همين جهت بزرگ بود.
انتهاي پيام/ك
دوشنبه 25 آذر 1392
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 65]