تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 9 مهر 1403    احادیث و روایات:  حضرت زهرا (س):خدای تعالی ایمان را برای پاکیزگی از شرک قرار داد ، و نماز را برای دوری از تکبر ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1819220817




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

گام دوم- كلاس درس: آرزوهايي به كوتاهي قد كودكان


واضح آرشیو وب فارسی:مردم سالاری: گام دوم- كلاس درس: آرزوهايي به كوتاهي قد كودكان
معلم‌ها با عجله دفتر مدرسه را ترك مي‌كنند. كلاس‌ ششمي‌ها اين زنگ، رياضي دارند. معلمشان در حالي كه آخرين جمله‌ها را مي‌گويد، دفتر مدرسه را ترك مي‌كند... «درس امروزشان كمي سنگين است، نيم‌ساعت اول درس مي‌دهم و بعد، يكي دوتا از بچه‌ها را مي‌فرستم تا با آنها صحبت كنيد!» آخرين معلم كه دفتر مدرسه را ترك مي‌كند، باز يك حس در فضا مي‌پيچد، يك حس عادي در فضايي كه همه چيزش عادي نيست. حدود يك ساعت ديگر زنگ تفريح به صدا درخواهد آمد و نمي‌دانم داخل كيف چند‌تا از اين بچه‌ها، تغذيه‌اي براي زنگ تفريح وجود دارد؟ آيا مادرهايشان اين دغدغه را دارند كه بچه‌هايشان در زنگ تفريح چه چيزي خواهند خورد؟ تا چند دقيقه پيش معلم‌ها در دفتر مدرسه مي‌گفتند كه اكثر اين بچه‌ها از خانواده‌هاي پرجمعيت هستند. تعداد كودكان در برخي از خانواده‌ها به 12-11تا هم مي‌رسد. پس توقع زيادي است اگر انتظار داشته باشم كه اين بچه‌ها براي زنگ تفريح كيك و ميوه و ساندويچ و بيسكويت داشته باشند. همين كه اين جا هستند و فرصتي پيدا كرده‌اند تا خيابان را ترك كنند و به مدرسه بيايند، جاي شكرش باقي است. دغدغه مادرهايشان هم حتما اين است كه چطور 4 پيمانه برنج را بين 10 نفر تقسيم كنند! پس خوراكي زنگ تفريح يك فرضيه شيك و لوكس و حتي لوس به نظر مي‌آيد... در همين فكرها هستم كه تعدادي از بچه‌ها با راهنمايي خانم ناظم به دفتر مدرسه مي‌آيند. دو دختر و دو پسر! زهرا 12 ساله است و مريم 13 ساله. با اين وجود هر دو در كلاس پنجم درس مي‌خوانند. معين و مهدي هر دو 14 ساله هستند اما يكي كلاس پنجم است و ديگري ششم.

اين مسئله هم اينجا عادي است. لزوما همه بچه‌هاي يك كلاس، هم‌سن نيستند. اينجا اختلاف سني بچه‌ها يك مسئله عادي است، درست مثل خيلي‌ چيزهاي غيرعادي ديگر! بچه‌ها كه روبرويم مي‌نشينند، اول مات و مبهوت نگاهم مي‌كنند. اما در دنياي غيرعادي آنها همه چيز زود عادي مي‌شود. حتي حضور يك فرد غريبه در مدرسه و سوال‌هايي كه خيلي هم به درس مربوط نمي‌شود. پس خيلي زود با هم دوست مي‌شويم و بحث‌مان گل مي‌كند.

معين كه پسري سبزه‌رو با موهاي مشكي است، زودتر از بقيه شروع به حرف زدن مي‌كند. ظاهرش خيلي به بچه‌مدرسه‌اي‌ها نمي‌خورد. موهايش را بالا زده و طوري رفتار مي‌كند كه خيلي بيشتر از سنش به نظر مي‌رسد. با اين حال وقتي شروع به صحبت مي‌كند، سادگي كودكانه در حرف‌هايش موج مي‌زند. او شاگرد يك تعميرگاه است و به گفته خودش چند سالي ديرتر به مدرسه آمده به همين خاطر در سن 14 سالگي در كلاس پنجم درس مي‌خواند. او قبلا زماني كه 8-7 سال داشته سبزي‌فروشي مي‌كرده و حالا شغلش را ارتقا داده و در يك تعميرگاه ماشين مشغول به كار است. سابقه كار خياباني‌اش را كه بخواهيم حساب كنيم 7 سال سابقه كار دارد. اين سابقه كار در هيچ دفتري ثبت نشده و هيچ بيمه‌اي به آن تعلق نمي‌گيرد. خودش هم اين را خوب مي‌داند چون بي‌آنكه ادعايي داشته باشد، وظيفه مسلم خود مي‌داند، كار كردن را!

از اينكه كار مي‌كني ناراحت نيستي؟

اجازه خانم. نخير! آدم اگر كار نكند كه تنبل بار مي‌آيد.

تا حالا شده دلت بخواهد حتي براي يك روز هم كه شده در خانه بماني و استراحت كني؟

اجازه! نخير!...

همه چيز برايش عادي است. درست مثل ماهي‌اي كه دنيايي غير از آب را تجربه نكرده است. اين بچه‌ها تعريفي از آسايش ندارند. اصلا نمي‌دانند ناز كردن براي پدر و مادر يعني چه؟! حاضرند تمام پول‌هاي قلك‌شان را به پدر بدهند شايد بتواند براي لحظه‌اي هرچند كوتاه ناز آنها را بخرد. حاضرند تمام مدادرنگي‌هاي دنيا را بخرند تا شايد يك بار كه شده مادر نازشان را بكشد. آنها نمي‌دانند چقدر بايد پول درآورند تا نازشان خريدني ‌شود! وقتي 8-7تا بچه قد و نيم قد در يك اتاق زندگي مي‌كنند، نهايت توقع‌شان اين است كه وقت خواب بتوانند پاهايشان را دراز كنند و نگران نباشند كه براي بقيه خواهر و برادرها به اندازه كافي جاي خواب هست يا نه! معلوم نيست در آن اتاق جاي مشق نوشتن كجاست. جاي سفره پهن كردن، جاي بازي كردن، جاي سبزي پاك‌ كردن و جاي دوست داشتن...

مهدي همكلاسي معين است، ظاهرش به شدت مثبت است و چهره آرامي دارد او سبزي‌فروش است و سبزي‌هايي را كه مادر و برادرهايش پاك و دسته‌بندي كرده‌اند روي گاري مي‌گذارد و به عابران مي‌فروشد. با اين حال دلش مي‌خواهد وقتي بزرگ شد دكتر شود. درست مثل خيلي از بچه‌هاي معمولي! اين بچه‌ها حتي آرزوهايشان هم معمولي است.

مثل معصوميت نگاهشان! دخترها اما نوع نگاهشان به آينده متفاوت است. مريم كه هنوز 13 سال دارد، زندگي را به گونه‌اي ديگر تجربه كرده است. او خوب مي‌داند، چگونه بايد با واقعيت‌ها كنار بيايد. پس مي‌گويد؛ دلم مي‌خواهد در آينده آرايشگر شوم. زهرا اما كه يك سال از مريم كوچكتر است و در كلاس پنجم همكلاسي اوست مي‌گويد: دلم مي‌خواهد دكتر شوم. آرزويش عجيب نيست اما عجيب اين است كه مي‌داند نهايتا تا آخر امسال يا سال بعد اجازه دارد به مدرسه بيايد و بعد از آن بايد ترك تحصيل كند. اكثر دخترهاي مدرسه اجازه دارند تا كلاس پنجم درس بخوانند به همين خاطر كلاس ششم فقط 3-2تا دختر دارد و باقي محصل‌ها، پسر هستند. از زهرا مي‌پرسم: مگر نمي‌داني براي دكتر شدن بايد درس بخواني؟ جواب مي‌دهد: چرا. ولي من فقط آرزويم را گفتم؛ نمي‌دانم شدني است يا نه! دخترها هم كار مي‌كنند اما در خانه! آنها سبزي پاك مي‌كنند و دسته‌بندي! سبزي‌ها بايد صبح زود آماده باشد، پس به ناچار دخترها شب تا صبح بيدار هستند و سبزي پاك مي‌كنند به گفته خودشان تا 9-8 صبح طول مي‌كشد و بعد مشق‌هايشان را مي‌نويسند و به مدرسه مي‌آيند.

دوشنبه 25 آذر 1392





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: مردم سالاری]
[مشاهده در: www.mardomsalari.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 37]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن