تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 15 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):راست ترين سخن و رساترين پند و بهترين داستان، كتاب خداست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804740620




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

برشي از رمان هورامهشش روز سرگرداني در جزيره ليلي


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: برشي از رمان هورامهشش روز سرگرداني در جزيره ليلي
ياد روزها و شب ها و ماجراها و همه صحنه هايي افتادم كه با چشم ديدمشان و ثبت كرده بودم. عروسي خواهرم، پرتره هاي پدرم، صحنه هاي جرم و جنايت، بازيگران سينما، گل هاي بهاري و بارش ريز و تند برف و خيابان هاي «برگ فرش شده» در پاييز و...


خبرگزاري فارس - گروه ادبيات انقلاب اسلامي؛ انتشارات «عصر داستان» امسال كتابي را روانه بازار نموده به نام «هورامه». اين كتاب نويسنده جواني دارد به نام «ياسر يسنا». قاسمعلي فراست درباره اين كتاب گفته است: «كتاب را خوانده و لذت برده‌ام و به نظرم به عنوان اولين كتاب ياسر يسنا اثر قابل اعتنايي بود.»

داستان مفقود شدن يك خبرنگار و يك بسيجي بي‌سيم‌چي در آب‌راه‌هاي هورالهويزه در بحبوبحه عمليات خيبر است. اين دو روي يك تكه خشكي وسط آب ها گير كرده اند شش روز در هور سرگردان اند. اتفاق‌هايي براي دو رزمنده رقم مي‌خورد و اين بهانه‌اي است كه هشت سال بعد، خبرنگار براي تجديد خاطرات و بازيابي خود، دوباره به هور برگردد.

تكه اي از اين رمان 96 صفحه اي را بخوانيد؛

*

«راستي آگامنصور! شما چه جور خبرنگاري هستي كه دوربينتو بايگاني چردي؟ فيلم ناداري از سردار رشيد اسلام حاج وحيد آگاجان زاده يه عكسي بجيري؟»

عجب... چرا به ذهن خودم نرسيد؟ در آن چهار روز حتي يك بار هم سراغ دوربينم نرفته بودم. دوربينم را روي يك شاخه ني دوسر آويزان كرده بودم تا از خطر در امان باشد.

برش داشتم... ياد روزها و شب ها و ماجراها و همه ي صحنه هايي افتادم كه با چشم ديدمشان و لحظه هاي مهم ولي ناچيزش را با اين دوربين ثبت كرده بودم. عروسي خواهرم، پرتره هاي پدرم، صحنه هاي جرم و جنايت، بازيگران سينما، گل هاي بهاري و بارش ريز و تند برف و خيابان هاي «برگ فرش شده» در پاييز و خيلي تصاوير ديگر...

دوربين را از كاور بيرون آوردم. دكمه ي ON را زدم و صبر كردم شارژ شود. وحيد به زور لبخند مي زد. لب هايش به سختي باز مي شد. زبان در كام خشكيده اش نمي چرخيد. گفت «يالا ديجه... چگد لفتش مي دي گارداش!»

«الان آماده مي شه... آها... يه ژست خوب بگير... يه كم برو عقب تر!»

وحيد تا مي توانست به لب آب نزديك شد و از دوربين فاصله گرفت تا عكسش خوب بيفتد.

«لبخند بزن... يك... دو... سه...»

درست در لحظه اي كه دكمه ي شاتر را زدم، يك خمپاره در يك متري پشت سر وحيد فرود آمد. بر اثر موج و مكش خمپاره وحيد افتاد توي آب. اسلحه از دستش ول شد. من هم پرت شدم لاي ني ها... مرگ را به چشم ديدم. حس كردم موهاي سرم كز خورده اند. صورتم گر گرفت و استخوان هاي گردنم نرم شدند. چند لحظه ثابت ماندم. بعد سُر خردم. داشتم مي افتادم توي آب. خودم را جمع و جور كردم. جزيره ي ليلي خيلي بزرگ بود، بخشي از خاكش هم تبديل به قطعات كوچك و بزرگ گل شد و از بين رفت.

«وحيد... داش وحيد... سالمي؟»

آب كه آرام گرفت، وحيد را ديدم كه بين خاك و آب افتاده بود. مي لرزيد و به خود مي پيچيد. تشنج كرده بود. فكر كردم اين هم شوخي جديدش است... اما او... او... باورم نمي شد... وحيد داشت جان مي داد.

انتهاي پيام/

يکشنبه 24 آذر 1392





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 34]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن