واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: به سه معنا ميتوانيم از زيباييشناختي كردن زندگي روزمره سخن بگوييم. به گزارش سرويس نگاهي به وبلاگهاي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، رحمت خاوري در وبلاگ " پاميرپرس" به نشاني http://pamirpres.blogfa.com به نقل از مايك فدرستون نوشته است: اولا ميتوانيم به آن خردهفرهنگهاي هنري رجوع كنيم كه دادا و آوانگارد تاريخي و جنبشهاي سوررئاليستي را در جنگ جهاني اول و دههي بيست قرن بيستم ايجاد كردند. و كوشيدند كه در آثار و نوشتههايشان و در بعضي موارد در زندگيهايشان در پي محو كردن مرز ميان هنر و زندگي روزمره برآيند. هنر پستمدرن در دهه شصتِ قرن بيستم، در واكنش به آنچه نهاديشدن مدرنيسم در موزه و آكادمي تلقي ميشد، استراتژي اين خردهفرهنگها را مبناي كار خود قرار داد. جالب است توجه كنيم مارسل دوشان كه اساسا در جنبش دادائيستي اوليه، با آثار انگشتنمايش كه از چيزهاي دمدستي ساخته شده بودند، حضور داشت در سالهاي شصت قرن بيستم مورد احترام هنرمندان ماورا آوانگارد پستمدرن نيويورك قرار گرفت. در اينجا حركتي دوسويه را كشف ميكنيم. در وهلهي اول مبارزهجويي مستقيم بر ضد اثر هنري وجود دارد و تمايل براي هالهزدايي هنر و پنهان كردن هالهي مقدس آن و به مبارزه طلبيدن احترام آن در موزه و آكادمي. همچنين در وهله دوم، فرض اين است كه هنر ميتواند در هر كجا يا در هر چيز مستتر باشد. آت و آشغال فرهنگ تودهاي يعني كالاهاي مصرفي كمارزش، ميتوانند هنر باشند. (در اينجا آدمي به اندي وارُل و پاپ آرت ميانديشد.) هنر را همچنين ميشود در ضدّ اثر يافت: در «رخداد»، در اجراهاي از دسترفته ناماندگار كه قابليت عرضه در موزه را پيدا نميكنند. هنر را همچنين ميتوان در تن و بدن و ساير ابژههاي حسي كه در جهان وجود دارند، يافت. توجه به اين موضوع نيز ارزشمند است كه بسياري از استراتژيها و صناعات هنري دادا و سوررئاليسم و آوانگارد با تبليغات رسانههاي گروهي در درون فرهنگ مصرفي به كار گرفته شدند (نگاه كنيد به ,١٩٨١ Martin ). دوم اينكه زيباييشناختي كردن زندگي روزمره ميتواند مبيّن طرح تبديل زندگي به اثري هنري باشد. جاذبهي اين پروژه براي هنرمندان و روشنفكران، و هنرمندان و روشنفكران بالقوه، قصهاي دراز دارد. به عنوان مثال، در گروه بلومزبري، در حوالي تغيير قرن، اين امر ميتواند به چشم بخورد. همينجا بود كه جي. اي. مور استدلال كرد كه بزرگترين خيرها در زندگي دربرگيرندهي عواطف شخصي و لذايذ زيباييشناختياند. شكلي مشابه از اخلاق زندگي به مثابهي اثر هنري را ميتوان در نوشتههاي والتر پتر و اسكار وايلد به چشم ديد. گفته وايلد آن بود كه زيباييشناس آرماني بايد «خود را در صور عديده و از هزار راه گوناگون تحقق بخشد و مشتاق و جوياي احساسات نو باشد». در اين باره ميتوان بحث كرد كه پستمدرنيسم خصوصاً تئوري پستمدرن پرسشهاي زيباييشناختي را در مركز توجه قرار داده است و تداومهاي آشكاري ميان وايلد و مور و گروه بلومز بري و نوشتههاي رورتي (Rorty) وجود دارد... . انتهاي پيام
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 321]