واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: زيبايي شناسي زندگي روزمره در مادام بواري چشم اندازهاي تازه
نادر شهريوري (صدقي) / [email protected]
«نوميدي چيزي نيست مگر دو خواهش همزمان.»
كي يركگور
1- گوستاو فلوبر در نامه يي(در تاريخ 1852) به لوئيز كوله مي نويسد؛«دوست دارم كتابي بنويسم درباره هيچ، كتابي كه بر هيچ چيز بيروني كه خارج از خودش باشد دلالت نكند، كتابي كه بتواند به نيروي دروني سبكش، روي پاي خودش بايستد، درست بدان گونه كه كره زمين بي هيچ تكيه گاهي خود را در فضا نگاه دارد... هم از اين رو است كه مي گوييم نه موضوع خوب وجود دارد و نه موضوع بد.»1 «ديگري» يا همان «تكيه گاه» مساله اخلاق است. «اخلاقي» زندگي كردن يعني زندگي مطابق معياري كه «ديگري» تعيين مي كند. اين «ديگري» مي تواند ايده ها، اسطوره ها، باورها، جامعه يا حتي منافع معين يك طبقه و... باشد. علاوه بر آن در اخلاق «خوب» يا «بد» يا به عبارت دقيق تر خير و شر وجود دارد و نه برحسب آنچه فرد را خوش آيد يا خوش نيايد. ولي فلوبر مي خواهد كتابي بنويسد درباره هيچ كه بدون هيچ گونه تكيه گاهي خود را در فضا نگاه دارد، يعني به خود و باورهاي خود و نيروي دروني اش(و نه ديگري) متكي باشد. بنابراين فلوبر پيشاپيش قصد نوشتن كتابي را كرده است كه مطابق تعريف گفته شده نمي تواند اخلاقي باشد زيرا به «خود» متكي است و هم از اين رو است كه خود نيز بر اين مساله صحه مي گذارد كه نه موضوع خوبي وجود دارد و نه موضوع بدي. در همين باره در نامه اش به لوئيز كوله اما اين بار با صراحت بيشتر حرف نهاني اش را مي زند كه «كل ادبياتي كه حاوي درس اخلاقي است، ذاتاً و اساساً كاذب است، از همان لحظه يي كه اثبات مي كني، دروغ مي گويي. اول و آخر را خدا مي داند، انسان از وسط خبر دارد هنر مثل خدا بايد در بيكران معلق باشد، در خود كامل باشد، مستقل از خالقش باشد.» 2
مادام بواري در چنين فضايي است كه خلق مي شود(شروع رمان در جمعه شب 19 سپتامبر 1851 است و در 30 آوريل 1856 به پايان مي رسد؛ دوره يي شامل چهار سال و هفت ماه و يازده روز) و زندگي اًما بواري در واقع زندگي زني است كه مي خواهد روي پاي خودش بايستد(درست بدان گونه كه كره زمين خود را در فضا نگاه مي دارد) و به باورهاي خود وفادار باشد. در واقع مطابق ميل و آرزوهاي خود زندگي كند و البته كه اين سبك از زيستن آدمي را خاص و متمايز مي كند. «مادام بواري از اين جهت كه مي كوشيد با خواب و خيال هاي خود زندگي كند، يك آدم استثنايي بود، از لحاظ زيبايي استثنايي بود.» 3 (ممكن است حتي اهميت كتاب مادام بواري در اين باشد كه يك وضعيت استثنايي است كه به نگارش درآمده است.)
2- از نظر كي يركگور سه گزينه اصلي وجود دارد كه روي هم همه امكان هاي زندگي كردن يا زيستن را دربر دارد، يعني اينكه يك فرد مطابق يكي از اين سه گزينه است كه زندگي مي كند(مي توان اين گزينه ها را سپهرهاي زندگي نيز در نظر گرفت). يك گزينه آن است كه آدمي براي خودش زندگي كند، يعني براي تحقق ميل و خيال هاي خود يا در سطحي بالاتر براي تحقق اراده خود. كي يركگور اين شيوه زيستن را زندگي زيبايي شناسي نام مي گذارد. گزينه ديگر آنكه آدمي مطابق ميل ديگري يا براي ديگران زندگي كند(سپهر اخلاقي) و در آخر و در سطحي بالاتر زندگي كردن در برابر خدا و براي خداوند است(سپهر ديني). زندگي در سپهر زيبايي شناسي و همچنين ديني زندگي خاصي است(از لحاظ كمي و به خصوص كيفيت زندگي) اما زندگي در سپهر اخلاقي عمومي تر و پرشمارتر(به لحاظ كمي) و جمعي تر است و اكثريت آدم ها در سپهر اخلاقي زندگي مي كنند.
اما فردي كه در سپهر زيبايي شناسي زندگي مي كند تنوع امكانات بي شمار و آشوب را اساساً به رسميت مي شناسد و دل در گرو تعدد امكان ها مي دهد و بدين سان خود را دائماً در چشم اندازهاي تازه مي بيند. تنوع در لذت و وفادار نبودن به يك چيز يا يك ايده از اساسي ترين ويژگي هاي عنصر زيبايي شناسيك است. با اين همه زندگي در سپهر زيبايي شناسي به نظر كي يركگور، زندگي نازلي است و مهم تر آنكه روح آدمي اساساً براي اين سبك از زندگي ساخته نشده است. اين زندگي از آن نوع زندگي است كه در آن عنصر زيبايي شناسيك ميل مي كند كه ميل خود را به طور بي واسطه يي تحقق عيني ببخشد، ميلي كه به طور كامل نمي تواند محقق شود زيرا تحقق ميل در عين حال به معناي نابودي ميل نيز است (زيرا ميل آدمي تا موقعي ميل است كه تحقق پيدا نكند). پس آنچه حاصل مي آيد نوميدي است؛ نوميدي و رنج ناشي از عدم تحقق ميل آدمي. بيهوده نيست كه آدورنو تاريخ زيبايي شناسي را تاريخ رنج مي داند.
3- هنگامي كه از فلوبر پرسيدند الگوي «اما بواري» چه كسي است؟ در پاسخ گفت؛«مادام بواري منم.» اين به آن معناست كه آدمي دستخوش خيالات و ميل هاي متنوعي است كه هر آينه در جهت تحقق عيني آن است اما «ديگري» به مثابه اخلاق، عقلانيت و حتي هر امر نمادين ديگري، ممانعت مي كند از اينكه خيالات و اميال دروني محقق شود و به اين ترتيب ديگري به عنوان تعديل كننده و سركوب كننده تنوع اميال درون نقش سانسور دروني را ايفا مي كند. مادام بواري اما از اين نظر استثنا است، او براي رسيدن به آرزوها و اميال خود از چشم اندازي به سمت چشم انداز ديگري مي رود يا از عشقي به عشق ديگر. اشتياق ديوانه وارش به تملك اشيا باعث مي شود اشياي گران قيمت و تزئيني بخرد. در واقع او مي كوشد خلأ و تنوع درونش را با تملك چيزها جبران كند. حتي به تنوع در عشق روي مي آورد. «اما در دو نوبت به اين باور مي رسد كه رابطه عشقي مي تواند آن زندگي شكوهمند را كه در خيال مي طلبد ارمغان او كند و در هر دو نوبت آنچه برايش مي ماند ناكامي و نوميدي است.»4 و هر بار نيز ناخشنودي بر او غلبه مي كند. واقعيت آن است كه مادام بواري خود را تسليم تعدد امكان هاي زندگي و آشوب درون مي كند و به طور «حاد» به اين سبك از زندگي دل مي سپرد، اما با اين همه بعد از هر تجربه يي ناخشنود شده و به سمت تجربه ديگري رهسپار مي شود. «او از خود مي پرسد اين ناخشنودي از زندگي، اين تباهي آني چيزهايي كه به آنها اميد بسته از كجا مي آيد؟ و پاسخ چنين است؛ از تخيل خودش كه پيوسته وامي داردش چيزهايي را آرزو كند كه فراتر از چيزهايند. اين شكاف ميان تمنا و واقعيت شايد بتواند حرص و آز اما بواري را براي تملك و تصاحب اشيا توجيه كند. اين آزمندي اگر در آغاز تنها وسيله يي - براي آراستن محيط اطراف و دور راندن ملال ايام در حدي ناچيز - به نظر مي آيد، بعدها خود بدل به غايتي مي شود (به روندي زيبايي شناسي يعني هر چيزي به خاطر آن چيز)؛ خريدن محض خاطر خريدن، خرج كردن صرفاً به هواي خرج كردن.»5
به اين ترتيب اين سبك از زندگي در سطح حادش كه نطفه تخريب و تلاش ذهن را با خود به همراه مي آورد به بهترين شكل در اما بواري به تصوير كشيده شده است. اين سبك از زيستن در واقع سبكي از شيوه زيستن است كه در آن رضايت و حس خوشبختي وجود ندارد. «اما بواري هر چه بود خوشبخت نبود. هرگز احساس خوشبختي نكرده بود. اين نابسندگي زندگي از چه بود، از چه ناشي مي شد، اينكه به هرچيز تكيه مي كرد، در جا مي گنديد؟... همه چيز دروغ بود، هر لبخندي خميازه يي از ملال را پنهان مي كرد و هر شادي، لعنتي را، هر لذتي چندشش را.»6
4- اكنون هرگاه به كي ير كگور بازگرديم او با صراحت اين سبك از زندگي (زندگي در سپهر زيبايي شناسي) را محكوم به شكست مي داند و آن را قرين نوميدي و يأس تلقي مي كند و نوميدي را بيماري به سوي مرگ و حتي بدتر از مرگ در نظر مي گيرد، چون «حتي آن واپسين اميد، مرگ، هم در اين بيماري متصور نيست. انسان نوميد نمي تواند بميرد چون نوميدي نمي تواند آن چيز ابدي، جان، را بسوزاند و تمام كند؛ جاني كه خود بستر نوميدي است.»7 از نظر او نوميدي حاصل تن سپردن به خواهش و اميال متعدد است و اين به آن علت است كه فرد مسووليت خود را نسبت به ديگري به عنوان يك ايده معين از دست داده است. در واقع هنگامي كه آدمي به چند چيز يا چند ايده وفادار باشد اين معادل آن خواهد بود كه به هيچ چيز وفادار نباشد. از نظر كي ير كگور اصلاً اهميتي ندارد آدمي چند ايده داشته باشد، اما مهم آن است كه به يك ايده وفادار باشد و حتي به خاطر آن جانفشاني كند. ولي اگر حتي فردي نيز وجود داشته باشد كه هر لذت وصف ناپذير زيبايي شناختي از زندگي ببرد، اما در نهايت سرنوشت او نوميدي و به صورت شديدش تخريب و تلاش ذهن است. «هر هستي بشري كه بر روح خود آگاهي ندارد، يا آگاهي ندارد كه روحي است در پيشگاه خدا، هر كار بكند، حتي شگفت ترين كارها و هرچه را بشكافد، حتي اگر كل هستي باشد و هر لذت وصف ناپذير زيبايي شناختي كه از زندگي ببرد، به هر حال اين هستي بشري «نوميدي» است.»8
اما با اين همه مادام بواري به خاطر سبك مخصوص از زيستن اش خود را جاودانه كرد و اين البته همان بهايي است كه عنصر زيبايي شناسيك مي پردازد تا بر خاص بودن خود در برابر امر مطلق و همگاني تاكيد كند.
پي نوشت ها؛-----------------------
1- رمان به روايت رمان نويس، ميريام آلوت، ترجمه علي محمد حق شناس، ص 360
2- عيش مدام، يوسا، ترجمه عبدالله كوثري، ص 203
3- درباره رمان و داستان كوتاه، سامرست موام، ترجمه كاوه دهگان، ص 166
4- عيش مدام، يوسا، ترجمه عبدالله كوثري، ص 152
5- همان، ص 153
6- مادام بواري، گوستاو فلوبر، ترجمه مهدي سحابي، صص 399-398
7- فلسفه كي ير كگور، سوزان لي آندرسن، ترجمه خشايار ديهيمي، ص 34
8- همان، ص 34
دوشنبه 21 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 162]