تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
آیا طلاق توافقی نیاز به وکیل دارد؟
چگونه ویزای آفریقای جنوبی را به آسانی دریافت کنیم؟ راهنمای قدم به قدم
همه چیز درباره ویزای آلمان و مراحل دریافت آن
چرا پاسارگاد به عنوان یکی از مهمترین آثار تاریخی ایران شناخته میشود؟
خرید انواع خودکار و روان نویس شیک و ارزان
خرید انواع خودکار و روان نویس شیک و ارزان
تعمیرگاه امداد خودرو کرمان موتور
تعمیرگاه امداد خودرو کرمان موتور
تعمیرگاه امداد خودرو کرمان موتور
تعمیرگاه امداد خودرو کرمان موتور
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1818796723
قصه افک در قرآن
واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: قصه افک در قرآن
منابع مقاله:
ترجمه المیزان ج 15 ، علامه طباطبایی ؛
ترجمه آیات 11 - 26
همانا آن گروه منافقان که به شما مسلمین بهتان بستند میپندارید ضرری به آبروی شما میرسدبلکه خیر و ثواب نیز خواهید یافت و هر یک از آنها به عقاب اعمال خود خواهند رسید و آن کس از منافقانکه راس و منشا این بهتان بزرگ گشت هم او به عذابی سخت معذب خواهد شد(11).
آیا سزاوار این نبود که شما مؤمنان زن و مردتان چون از منافقان چنین بهتان و دروغها شنیدید حسنظنتان درباره یکدیگر بیشتر شده و گویید این دروغی است آشکار؟!(12) .
چرا منافقان بر ادعای خود چهار شاهد اقامه نکردند پس در حالی که شاهد نیاوردند البته نزد خدامردمی دروغگویند(13).
و اگر فضل و رحمتخدا در دنیا و عقبی شامل حال شما مؤمنان نبود به مجرد خوض در این گونهسخنان به شما عذاب سخت میرسید(14).
زیرا شما آن سخنان منافقان را از زبان یکدیگر تلقی کرده و حرفی بر زبان میگویید که علم به آنندارید و این کار را سهل و کوچک میپندارید در صورتی که نزد خدا بسیار بزرگ است(15).
چرا به محض شنیدن این سخن نگفتید که هرگز ما را تکلم به این روا نیست؟خداوندا منزهی تو،این بهتان بزرگ و تهمت محض است(16).
خدا به شما مؤمنان موعظه میکند و زنهار دیگر اگر اهل ایمانید گرد این سخن نگردید(17).
و خدا آیات خود را برای شما بیان فرمود که او به حقایق امور و سرایر خلق دانا و به مصالح بندگانو نظام عالم آگاه است(18).
آنان که دوست میدارند که در میان اهل ایمان کار منکری را اشاعه و شهرت دهند آنها را در دنیاو آخرت عذاب دردناک خواهد بود و خدا میداند و شما نمیدانید(19).
و اگر فضل و رحمتخدا و رافت و مهربانی او شامل حال شما مؤمنان نبود در عقابتان عجلهمیکرد ولی او رؤوف و رحیم است(20).
ای کسانی که به خدا ایمان آوردهاید مبادا پیروی شیطان کنید که هر کس قدم به قدم از پیشیطان رفت او به کار زشت و منکرش واداشت و اگر فضل و رحمتخدا نبود احدی از شما پاک و پاکیزهنمیشد و لیکن خدا هر کس را میخواهد منزه و پاک میکند که خدا شنوا و دانا است(21).
و نباید صاحبان ثروت و نعمت درباره خویشاوندان خود و مسکینان و مهاجران راه خدا از بخشش وانفاق کوتاهی کنند باید مؤمنان همیشه بلند همتبوده و نسبتبه خلق عفو و گذشت پیشه کنند و از بدیهادرگذرند آیا دوست نمیدارید که خدا هم در حق شما مغفرت و احسان کند که خدا بسیار آمرزنده و مهرباناست(22).
کسانی که به زنان با ایمان عفیف بی خبر از کار بد، تهمتبستند محققا در دنیا و آخرت ملعونشدند و هم آنان به عذاب سخت معذب خواهند شد(23).
بترسید از روزی که زبان و دست و پای ایشان بر اعمال آنها گواهی دهد(24).
که در آن روز خدا حساب و کیفر آنها را تمام و کامل خواهد پرداخت(25).
زنان بد کار و ناپاک شایسته مردانی بدین صفتند و مردان زشتکار ناپاک شایسته زنانی بدین صفتندو بالعکس زنانی پاکیزه و نیکو لایق مردانی چنین و مردانی پاکیزه و نیکو لایق زنانی به همین گونهاند و اینپاکیزگان از سخنان بهتان که ناپاکان دربارهشان میگویند منزهند و از خدا به ایشان آمرزش میرسد ورزق آنها نیکو است(26).
بیان آیات (بیان آیات مربوط به داستان افک)
این آیات به داستان افک اشاره میکند، که اهل سنت آن را مربوط به عایشهام المؤمنین دانستهاند، ولی شیعه آن را درباره ماریه قبطیه مادر ابراهیم معتقد است، همانماریه که"مقوقس"پادشاه مصر او را به عنوان هدیه برای رسول خدا(ص) فرستاد، و هر دو حدیث - چه آن حدیثی که از سنیها است و چه آن حدیثی که از شیعههارسیده - خالی از اشکال نیست، که هم خودش و هم اشکالش در بحث روایتی خواهد آمد -ان شاء الله تعالی.
پس بهتر این است که به بحث پیرامون متن آیات پرداخته و به کلی فعلا از روایاتصرف نظر کنیم، ولی در عین حال این نکته را باید مسلم بدانیم که افک مورد بحث مربوط بهیکی از خانوادههای رسول خدا(ص)بوده، حال یا همسرش و یا کنیز امولدش که شاید همین نکته هم به طور اشاره از جمله"و تحسبونه هینا و هو عند الله عظیم" استفاده شود و همچنین از آیات این داستان که میرساند مطلب در میان مسلمانان شهرتیافت، و سر و صدا به راه انداخت و اشارات دیگری که در آیات هست این معنا فهمیده میشود.
و از آیات بر میآید که به بعضی از خانواده رسول خدا(ص)نسبتفحشاء دادند و نسبت دهندگان چند نفر بوده و داستان را در میان مردم منتشر کرده و دستبهدست گرداندهاند، و نیز به دست میآید که بعضی از منافقین یا بیماردلان در اشاعه اینداستان کمک کردهاند، چون به طور کلی اشاعه فحشاء در میان مؤمنین را دوست میداشتند،و لذا خدا این آیات را نازل کرده، و از رسول خدا(ص)دفاع فرمود.
"ان الذین جاءوا بالافک عصبة منکم..."
کلمه"افک" - به طوری که راغب گفته - به معنای مطلق دروغ است، و معنایش دراصل، هر چیزی است که از وجهه اصلیاش منحرف شود، وجههای که باید دارای آن باشد،مانند اعتقاد منحرف از حق به سوی باطل و عمل منحرف از صحت و پسندیدگی به سویقباحت و زشتی، و کلام بر گشته از صدق به سوی کذب و در کلام خدای تعالی در همه اینمعانی و موارد استعمال شده (1).
و نیز راغب میگوید: کلمه"عصبه"به معنای جماعت دستبه دست هم داده ومتعصب است (2).و بعضی (3) دیگر گفتهاند: در عدد ده تا چهل استعمال میشود.
خطاب در آیه شریفه و آیات بعدیاش به مؤمنین است، آن مؤمنینی که ظاهر ایمان رادارند، چه اینکه واقعا هم ایمان داشتهاند، یا منافق بودهاند و در دل مرض داشتهاند، و اما قولبعضی (4) از مفسرین که گفتهاند مخاطب به چهار خطاب اول، و یا تنها مخاطب به خطاب دومو سوم و چهارم رسول خدا(ص)و آن زن و مرد متهم است صحیح نیست، زیرامستلزم تفکیک میان خطابهایی است که در ده آیه اول از آیات مورد بحث قرار دارند، چونبیشتر خطابهای مذکور که بیست و چند خطاب است متوجه عموم مؤمنین است، و با این حالبدون شک معنا ندارد چهار و یا سه خطاب اول آن، متوجه افراد معینی باشد.
بدتر از این حرف سخن بعضی (5) دیگر است که گفتهاند: خطابهای چهارگانه و یا سهگانهای که گفته شد، به مؤمنینی است که از این پیش آمد متاثر شده بودند، چون علاوه براینکه همان اشکال تفکیک در سیاق لازم میآید، گزاف گویی نیز هست، (چون نه وجهیبرایش متصور است و نه دلیلی بر آن هست).
و معنای آیه این است که کسانی که این دروغ را تراشیدند - لام در کلمه"الافک" لام عهد است - جماعت معدودی از شما هستند، که با هم تبانی و ارتباط دارند.و این تعبیرخود اشاره استبه اینکه در این تهمت توطئهای در کار بوده، مبنی بر اینکه این دروغ رابتراشند، و آن را اشاعه هم بدهند، تا قداست و نزاهت رسول خدا(ص)را لکهدارساخته، و او را در میان مردم رسوا سازند.
پس معلوم شد که جمله مذکور فایدهای را افاده میکند و آن طور که بعضی (6) پنداشتهو گفتهاند از باب تسلیت رسول خدا(ص)، و یا تسلیت آن جناب و مؤمنینمتاثر از این پیشامد نیست، چون سیاق با تسلیتسازگار نیست.
"لا تحسبوه شرا لکم بل هو خیر لکم" - مقتضای اینکه گفتیم خطاب متوجه عموممؤمنین است، و مراد از آن نفی شریت و اثبات خیریت این پیشامد است، این است که یکیاز سعادتهای مجتمع صالح این است که اهل ضلالت و فساد در آن مجتمع شناخته شوند، تاجامعه نسبتبه وضع آنها بصیرت پیدا کند، و برای اصلاح این اعضای فاسده دستبه اقدامزند، مخصوصا در مجتمع دینی که سر و کارش با وحی آسمانی است، و در هر پیشامدی وحیی برآنان نازل میشود، و ایشان را موعظه و تذکر میدهد که چگونه از این پیشامد استفاده کنند، ودیگر نسبتبه امور خود سهلانگاری و غفلت روا ندارند، بلکه در امر دین خود و هر مهم دیگرزندگیشان احتیاط کنند.
دلیل بر این معنا، جمله"لکل امری منهم ما اکتسب من الاثم"است، چون اثمعبارت است از آثار سوئی که بعد از گناه برای آدمی باقی میماند، پس ظاهر جمله این استکه آنهایی که این تهمت را زده بودند به آثار سوء عملشان شناخته میشوند، و از دیگران متمایزمیگردند و در نتیجه به جای اینکه رسول خدا(ص)را رسوا کنند خود مفتضحمیشوند.
و اما قول مفسری (7) که گفته: مراد از"خیر بودن این پیشامد برای متهمین"، این استکه خدا به خاطر این تهمت اجرشان میدهد، همچنان که مرتکبین آن را رسوا میکند، در صورتی درست است که خطاب در آیه متوجه خصوص متهمین باشد، و خواننده محترم در نظردارد که گفتیم چنین نیست.
"و الذی تولی کبره منهم له عذاب عظیم"مفسرین (8) کلمه"کبره"را به معنای معظم تهمت معنا کردهاند، و ضمیر آن را بهتهمتبر گردانده و گفتهاند: معنایش این است: کسی که معظم این افک و مسؤولیتبیشتر آنرا گردن گرفته باشد و از میان تهمت زنندگان از همه بیشتر آن را در میان مردم اشاعه دادهباشد عذابی عظیم خواهد داشت.
"لو لا اذ سمعتموه ظن المؤمنون و المؤمنات بانفسهم خیرا و قالوا هذا افکمبین" این آیه توبیخ کسانی است که وقتی داستان افک را شنیدند آن را رد ننمودند، ومتهمین را اجل از چنین اتهامی ندانسته و نگفتند که این صرفا افترایی است آشکار.
جمله"ظن المؤمنون و المؤمنات بانفسهم"از باب به کار بردن اسم ظاهر در جایضمیر است، و اصل آن"و لو لا ظننتم بانفسکم"بوده و اگر اینطور نفرمود و آن طور فرمود برایاین بود که بر علتحکم دلالت کند و بفهماند که صفت ایمان طبعا مؤمن را از فحشاء ومنکرات عملی و زبانی رادع و مانع است پس کسی که متصف به ایمان استباید به افراددیگری که چون او متصف به ایمان هستند ظن خیر داشته باشد، و درباره آنان بدون علم سخنینگوید، زیرا همه اهل ایمان همچون شخص واحدی هستند که متصف به ایمان و لوازم و آثارآن است.
بنابر این، معنای آیه چنین میشود که چرا وقتی افک را شنیدید به جای اینکه نسبتبه مؤمنین متهم، حسن ظن داشته باشید، به تراشنده افک، حسن ظن پیدا کردید و بدون علم درباره اهل ایمان سخنی گفتید؟.
و اینکه فرمود: "قالوا هذا افک مبین"معنایش این است که شما مؤمنین و مؤمنات کهشنونده افک بودید نگفتید که این مطلب افک و دروغی است آشکار، با اینکه بر حسب قاعدهدینی خبری که مخبر آن علمی بدان ندارد، و ادعائی که مدعی آن شاهدی بر آن ندارد، محکوم به کذب است، چه اینکه در واقع هم دروغ باشد، یا آنکه در واقع راستباشد، دلیل براین معنایی که ما کردیم جمله"فاذ لم یاتوا بالشهداء فاولئک عند الله هم الکاذبون"است، کهمیفرماید: وقتی مدعی، شاهد نیاورد، نزد خدا - شرعا - محکوم ستبه دروغگویی.
"لو لا جاءوا علیه باربعة شهداء فاذ لم یاتوا بالشهداء فاولئک عند الله همالکاذبون"یعنی اگر در آنچه میگویند و نسبت میدهند راستگو باشند، باید بر گفته خود شاهدبیاورند و شهود چهارگانه را که گفتیم شهود در زنا هستند حاضر سازند، پس وقتی شاهدنیاورند شرعا محکومند به کذب، برای اینکه ادعای بدون شاهد کذب است و افک.
"و لو لا فضل الله علیکم و رحمته فی الدنیا و الآخرة لمسکم فی ما افضتم فیهعذاب عظیم""افاضه"در حدیثبه معنای سر و صدا راه انداختن و تعقیب کردن یک داستاناست و اینکه فرمود: "اگر فضل خدا نبود..."عطف استبر جمله"لو لا اذ سمعتموه..."و درجمله مورد بحثبار دیگر به مؤمنین حمله شده است و اگر فضل و حمتخدا را مقید به دنیا وآخرت کرده برای این بوده که دلالت کند بر اینکه عذابی که در ذیل آیه میآید عذاب دنیا وآخرت(هر دو)است.
و معنای آیه این است که اگر فضل و رحمتخدا در دنیا و آخرت متوجه شمانمیشد، به خاطر این خوض و تعقیبی که درباره داستان افک کردید، عذاب عظیمی در دنیاو آخرت به شما میرسید.
"اذ تلقونه بالسنتکم و تقولون بافواهکم ما لیس لکم به علم..."
ظرف"اذ"متعلق به جمله"افضتم"است.و تلقی قول، به معنای گرفتن و پذیرفتنسخنی است که به انسان القاء میکنند و اگر تلقی را مقید به السنة کرد، برای این بود کهدلالت کند بر اینکه داستان افک صرف انتقال سخنی از زبانی به زبانی دیگر است، بدوناینکه درباره آن سخن، تدبر و تحقیقی به عمل آورند.
و بنابر این، اینکه فرمود: "و تقولون بافواهکم ما لیس لکم به علم"از قبیل عطفتفسیری است که همان تلقی را تفسیر میکند.و باز اگر گفتن را مقید به دهانها کرد برایاشاره به این بود که قول عبارت است از گفتن بدون تحقیق و تبین قلبی، که جز دهانها ظرفو موطنی ندارد و از فکر و اندیشه و تحقیق سر چشمه نگرفته است.
و معنای آیه این است که شما بدون اینکه درباره آنچه شنیدهاید تحقیقی کنید، و علمیبه دست آورید، آن را پذیرفتید و در آن خوض کرده دهان به دهان گردانیدید و منتشر ساختید.
و اینکه فرمود: "و تحسبونه هینا و هو عند الله عظیم"معنایش این است که شما این رفتار خود را کاری ساده پنداشتید و حال آنکه نزد خدا کار بس عظیمی است، چون بهتان وافتراء است علاوه بر این بهتان به پیغمبر خدا(ص)است، چون شیوع افک درباره آن جناب در میان مردم باعث میشود که آن حضرت در جامعه رسوا گشته و امر دعوتدینیاش تباه شود.
"و لو لا اذ سمعتموه قلتم ما یکون لنا ان نتکلم بهذا، سبحانک هذا بهتان عظیم" این آیه عطف استبر آیه"لو لا اذ سمعتموه..."و در آن برای با رسوم به مؤمنین حملهشده، و ایشان را توبیخ میفرماید که چرا چنین نگفتید؟و کلمه"سبحانک"در این میان،کلمهای است معترضه، و این از ادب قرآن کریم است که هر جا میخواهد کسی را منزه ازعیب معرفی کند، برای رعایت ادب نخستخدا را منزه میکند.
کلمه"بهتان"به معنای افتراء است، و اگر آن را بهتان نامیدهاند، چون شخص موردافتراء را مبهوت میکند که یا للعجب من کی چنین حرفی را زده و یا چنین کاری راکردهام؟و اگر آن را بهتانی عظیم خوانده، بدین جهتبوده که تهمت مربوط به ناموس، آنهم ناموس متعلق به رسول خدا(ص)بوده.و بهتان بودنش بدین سبب بوده کهاخباری بدون علم و ادعایی بدون شاهد بوده، آن شاهدی که شرحش در ذیل جمله"فاذ لم یاتوابالشهداء فاولئک عند الله هم الکاذبون"گذشت.و معنای آیه روشن است.
"یعظکم الله ان تعود و المثله ابدا...و الله علیم حکیم"این دو آیه اندرز میدهد که تا ابد چنین عملی را تکرار نکنند.و معنای دو آیه روشن است.
"ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشة فی الذین آمنوا..."اگر این آیه با آیات راجع به افک نازل شده باشد و متصل به آنها باشد و مربوط بهنسبت زنا به مردم دادن و شاهد نیاوردن باشد، قهرا مضمونش تهدید تهمت زنندگان است،چون افک از مصادیق فاحشه است، و اشاعه آن در میان مؤمنین به خاطر این بوده که دوستمیداشتند عمل زشت و هر فاحشهای در بین مؤمنین شیوع یابد.
پس مقصود از"فاحشه"مطلق فحشاء است، چون زنا و قذف و امثال آن، و دوستداشتن اینکه فحشاء و قذف در میان مؤمنین شیوع پیدا کند، خود مستوجب عذاب الیم در دنیا وآخرت برای دوست دارنده است.
و بنابر این، دیگر علت ندارد که ما عذاب در دنیا را حمل بر حد کنیم، چون دوستداشتن شیوع گناه در میان مؤمنین حد نمیآورد، بله اگر لام در"الفاحشة"را برای عهدبدانیم، و مراد از فاحشه را هم قذف تنها بگیریم، و حب شیوع را کنایه از قصد شیوع و خوض و دهن به دهن گرداندن قذف بدانیم، در آن صورت ممکن است عذاب را حمل بر حد کرد.ولیسیاق با آن نمیسازد.
علاوه بر این قذف به مجرد ارتکاب حد میآورد، و جهت ندارد که ما آن را مقید بهقصد شیوع کنیم، و نکتهای هم که موجب این کار باشد در بین نیست.
"و الله یعلم و انتم لا تعلمون"
- این جمله تاکید و بزرگ داشت عملی است کهموجب سخط و عذاب خدا است، هر چند مردم از بزرگی آن بی خبر باشند.
"و لو لا فضل الله علیکم و رحمته"
این جمله تکرار همان امتنانی است که قبلا هم یادآور شده بود، و معنایش روشناست.
"یا ایها الذین آمنوا لا تتبعوا خطوات الشیطان و من یتبع خطوات الشیطان فانهیامر بالفحشاء و المنکر"تفسیر این آیه در ذیل آیه 208 از سوره بقره در جلد دوم این کتاب گذشت.
"و لو لا فضل الله علیکم و رحمته ما زکی منکم من احد ابدا..."
در این آیه باز هم به یاد آوری امتنان به فضل و رحمتبازگشتشده و این اهتمامخود مؤید این احتمال است که افک مورد بحث در آیه مربوط به رسول خدا(ص) بوده، و اهتمام به خاطر احترامی است که آن جناب نزد خدای سبحان داشته است.
در این آیه که برای بار سوم امتنان به فضل و رحمتیادآوری میشود، جواب لو لا راآورده، و فرموده اگر فضل و رحمتخدا به شما نبود هیچ یک از شما ابدا تزکیه و پاک نمیشدو این معنایی است که عقل هم بر آن دلالت دارد، چون افاضه کننده خیر و سعادت تنها خدایسبحان است، و تعلیم قرآنی نیز آن را افاده میکند، همچنان که در جای دیگر فرموده:
"بیدک الخیر (9) - خیر تنها به دست تو است"و نیز فرموده: "ما اصابک من حسنة فمن الله (10) -آنچه خیر به تو میرسد از خدا است".
و اینکه فرموده: "و لکن الله یزکی من یشاء و الله سمیع علیم"اعراض از مطالب قبلیاست، و حاصلش این است که خدای تعالی هر که را بخواهد تزکیه میکند.پس امر منوط بهمشیت او است، و مشیت او تنها به تزکیه کسی تعلق میگیرد که استعداد آن را داشته، و بهزبان استعداد آن را درخواست کند، که جمله"و الله سمیع علیم"اشاره به همین درخواستبه زبان استعداد است، یعنی، خدا شنوای خواسته کسی است که تزکیه را به زبان استعداددرخواست کند، و دانا به حال کسی است که استعداد تزکیه را دارد.
"و لا یاتل اولوا الفضل منکم و السعة ان یؤتوا اولی القربی و المساکینو المهاجرین فی سبیل الله..."
کلمه"ایتلاء"به معنای تقصیر و ترک و سوگند است، و هر سه معنا با هم تناسبدارند، و معنای آیه این است که صاحبان فضل و سعه یعنی توانگران از شما نباید در دادناموال خود به خویشاوندان و مساکین و مهاجرین در راه خدا کوتاهی کنند.و یا معنایش ایناست که توانگران چنین کاری را ترک نکنند و یا این است که توانگران هیچ وقتسوگندنخورند که دیگر به نامبردگان چیزی نمیدهیم، "و لیعفوا عنهم و لیصفحوا - اگر هم ازنامبردگان عمل ناملایمی دیدند صرف نظر کنند، و ببخشایند".آنگاه توانگران را تحریکنموده و میفرماید: "ا لا تحبون ان یغفر الله لکم و الله غفور رحیم - مگر دوست نمیدارید کهخدا هم بر شما ببخشاید؟و خدا آمرزنده و مهربان است".
در این آیه بنا به فرضی که با آیات افک نازل شده و متصل به آنها باشد، لالتبراین معنا است که یکی از مؤمنین تصمیم گرفته بوده که احسان همیشه خود را از کسانی کهمرتکب افک شدهاند قطع کند، و خدای تعالی او را از این عمل نهی کرده، و سفارش اکیدفرموده که همچنان احسان خود را ادامه دهد، که باز هم بیانی در این باره خواهد آمد.
"ان الذین یرمون المحصنات الغافلات المؤمنات لعنوا فی الدنیا و الآخرة و لهم عذاب عظیم"
اینکه از مؤمنات سه صفت را بر شمرده، به منظور دلالتبر عظمت معصیتبوده، چونصفتشوهر داشتن و عفت و غفلت و ایمان هر یک سبب تامی هستند برای اینکه نسبت زنا راظلم، و نسبت دهنده را ظالم و متهم بی گناه را مظلوم جلوه دهند، تا چه رسد به اینکه همه آنصفات با هم جمع باشند، یعنی زن متهم به زنا، هم شوهردار باشد، هم عفیف، هم با ایمان،و هم غافل از چنین نسبت که در این صورت نسبت زنا به او دادن ظلمی بزرگتر، و گناهیعظیمتر خواهد بود، و کیفرش لعنت در دنیا و آخرت، و عذاب عظیم خواهد بود، ولی این آیهشریفه هر چند که در جمله آیات افک نازل شده باشد مضمونش عام است، و تنها مربوط بهخصوص داستان افک به خانواده رسالت نیست، هر چند که سبب نزولش آن داستان باشد.
"یوم تشهد علیهم السنتهم و ایدیهم و ارجلهم بما کانوا یعملون".
ظرف"یوم"متعلق استبه عذاب عظیم در آیه قبل.
و مراد از جمله"ما کانوا یعملون"به مقتضای اطلاقی که دارد مطلق اعمال زشتاست، - همچنان که دیگران هم گفتهاند - نه خصوص نسبتهای زشت و ناروا تا شهادتزبان و دست و پا شهادت به عمل رمی و نسبت ناروا باشد پس مقصود از شهادت، شهادتاعضای بدن بر گناهان و همه معاصی است، البته هر عضوی به آن گناهی شهادت میدهدکه مناسب با خود او است، پس گناه اگر از سنخ گفتار باشد، مانند قذف(نسبت زنا دادن)،دروغ، غیبت و امثال آن روز قیامت زبانها به آن شهادت میدهند، و هر چه از قبیل افعالباشد، همچون سرقت و راه رفتن برای سخن چینی و سعایت و امثال آن، بقیه اعضاء بدانگواهی میدهند و چون بیشتر گناهان به وسیله دست و پا انجام میشود از این رو آن دو را نامبرده.
و در حقیقتشاهد بر هر عملی خود آن عضوی است که عمل از او سرزده همچنانکه آیه"شهد علیهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم بما کانوا یعملون" (11) و آیه"ان السمع و البصرو الفؤاد کل اولئک کان عنه مسئولا" (12) و آیه"الیوم نختم علی افواههم و تکلمنا ایدیهم و تشهدارجلهم بما کانوا یکسبون" (13) نیز به این معنا اشاره دارند، و به زودی بحث جداگانهای دربارهشهادت اعضاء در روز قیامت در تفسیر سوره"حم سجده"ان شاء الله تعالی خواهد آمد.
"یومئذ یوفیهم الله دینهم الحق، و یعلمون ان الله هو الحق المبین"
مراد از"دین"جزاء است، همچنان که در جمله"مالک یوم الدین" (14) نیز به همینمعنا است، و کلمه"یوفیه"به معنای اداء و پرداختن چیزی استبه تمام و کمال.و معنایاین آیه است که در روز قیامتخداوند پاداش و کیفر حق آنان را به تمام و کمال میدهد، وآن وقت میفهمند که خدا حق مبین است.
این از نظر اتصال آیه به ما قبل، و وقوعش در سیاق آیات قبلی بود، و اگر نه از نظراینکه خودش آیهای است مستقل، ممکن استبگوییم: مراد از"دین"، آن معنایی است کهمرادف با کلمه"ملت و کیش"است، یعنی سنت زندگی که در این صورت آیه شریفه در مقام بیان معنایی عالی خواهد بود، و آن این است که روز قیامتحقایق برای بشر ظهور پیدامیکند، و این معنا با جمله"و یعلمون ان الله هو الحق المبین"سازگارتر است.
این آیه از غرر و آیات برجسته قرآنی است، که معرفتخدای را تفسیر میکند، چونجمله"و یعلمون ان الله هو الحق المبین"خبر میدهد که حق به هیچ وجه از وجوه و به هیچتقدیری از تقادیر، سترت و خفاء ندارد و بدیهیترین بدیهیات است که جهل به آن تعلقنمیگیرد، ولی بسیار میشود که یک امر بدیهی مورد غفلت قرار میگیرد، پس علم به خدایتعالی معنایش دانستن امری مجهول نیست، بلکه معنایش ارتفاع غفلت از درک او است، کهبسا از این ارتفاع غفلتبه علم و معرفت تعبیر میشود، و میگویند فلانی معرفتبه خدا داردو خداشناس است که معنای واقعیاش این است که فلانی از خدا غافل نیست، و همینمعنایی است که روز قیامتبرای همه دست میدهد، و میفهمند که خدا حق مبین و آشکاراست، (چون در قیامت دیگر عواملی برای غفلت نیست).
و به مثل این معنا، آیه"لقد کنت فی غفلة من هذا فکشفنا عنک غطاءک فبصرکالیوم حدید" (15) اشاره میفرماید.
"الخبیثات للخبیثین و الخبیثون للخبیثات و الطیبات للطیبین و الطیبون للطیبات..."
اینکه در ذیل این آیه فرموده: "اولئک مبرؤن مما یقولون"دلیل استبر اینکه مراد از"خبیثات و خبیثین"و"طیبات و طیبین"، مردان و زنان متصف به خباثت و طهارتند.
بنابر این، آیه متمم آیات افک و متصل به آنها و در سیاق مشارک با آنها است.و این آیه عاماست، و از جهت الفاظ هیچ مخصصی ندارد.
پس مراد از طیب و طهارتی که باعث میشود از آنچه مردم درباره ایشان میگویندمبراء باشند، به طوری که از آیات سابق فهمیده میشود همان معنایی است که اتصاف بهایمان و احصان مقتضی آن است.پس مؤمنین و مؤمنات با احصان، طیبین و طیباتند، و هریک مختص به دیگری است، و ایشان به حکم ایمان و احصان شرعا از نسبتهای نارواییکه شاهدی بر آن اقامه نشود مبرا هستند، و از جهت ایمانی که دارند محکوم به مغفرتند،همچنان که فرموده: "و آمنوا به یغفر لکم من ذنوبکم" (16) و نیز به همان جهت رزق کریمی خواهند داشت.و آن رزق کریم همان حیات طیب در دنیا و آخرت، و اجر نیکوی آخرتاست، که در آیه"من عمل صالحا من ذکر او انثی و هو مؤمن فلنحیینه حیوة طیبة و لنجزینهماجرهم باحسن ما کانوا یعملون" (17) بدان نوید داده است.
و مراد از خبیث در خبیثین و خبیثات که غیر از مؤمنین هستند این است که حالتیپلید دارند، و به خاطر کفر وضعی ناخوشایند به خود میگیرند.و اگر زنان خبیث را به مردانخبیث، و مردان خبیث را به زنان خبیث اختصاص داده، به خاطر هم جنسی و هم سنخیاست، و در نتیجه اینگونه افراد از تلبس به فحشاء مبراء نیستند، - البته صرف این اختصاص،حکم به تلبس و اتصاف نیست - .
پس از آنچه گذشت چند نکته روشن گردید:
اول اینکه: آیه شریفه از نظر لفظ عام است و مؤمنین را برای همیشه به پاکی توصیفمیکند، هر چند که سبب نزولش موردی خاص باشد.
دوم اینکه: دلالت دارد بر اینکه مؤمنین شرعا محکوم به براءتند از آنچه که به ایشاننسبتبدهند و اقامه بینه نکنند.
سوم اینکه: دلالت دارد بر اینکه مؤمنین همه محکوم به مغفرت و رزق کریمند.و همهاینها البته حکم ظاهری است، ظاهر حال مؤمنین چنین، و ظاهر حال کفار بر خلاف ایناست، چون مؤمنین نزد خدا محترمند.
بحث روایتی(روایتی مفصل از"الدر المنثور"در باره نزول آیات مربوط ب
ه افک در باره عائشه)
در الدر المنثور است که عبد الرزاق، احمد، بخاری، عبد بن حمید، مسلم، ابن جریر، ابن منذر، ابن ابی حاتم، ابن مردویه و بیهقی(در کتاب شعب)همگی از عایشه روایتکردهاند که گفت: رسول خدا(ص)همواره وقتی میخواستبه سفری برود در میانهمسرانش قرعه میانداخت، و قرعه به نام هر کس بیرون میشد او را با خود به سفر میبرد.
در سفری در میان ما قرعه انداخت، قرعه به نام من در آمد.و من با رسول خدا(ص)
به سفر رفتم، و سفر سفر جنگ بود.و این در هنگامی بود که دستور حجاب نازل شده بود، و مرا به همین جهت همواره در هودجی سوار میکردند، و در همان هودج نیز منزلمیکردم.همچنان میرفتیم تا رسول خدا(ص)از جنگ فارغ شد و برگشت.
همین که نزدیکیهای مدینه رسیدیم، شبی منادی ندای کوچ داد که سوار شوید.من برخاستمو از لشگرگاه گذشتم، تا قضای حاجت کنم.بعد از قضای حاجتبه محل رحل خودبرگشتم.پس ناگاه متوجه شدم که گلوبندم که از مهرههای یمانی بود پاره شده و افتاده، بهدنبال آن میگشتم و جستجوی گلوبند باعثشد که درنگ کنم و مامورین هودج من هودجمرا بلند کرده بالای شتر من گذاشتند، به خیال اینکه من در هودجم، (خواهی گفت چطور بودنو نبودن یک زن در هودج را نمیفهمیدند؟جواب این است که در آن ایام زنها خیلی کمگوشت و سبک بودند، چون غذایشان قوت لایموت بود)، لذا مامورین از سبکی هودج تعجبنکردند، علاوه بر این من زنی نورس بودم به هر حال شتر را هی کردند و رفتند.و من در اینمیان گلوبندم را پیدا کردم اما من وقتی گلوبندم را یافتم که کاروان رفته بود.من خود را بهمحل کاروان، و آن محلی که خودم منزل کرده بودم رسانیده قدری ایستادم، شاید به جستجویمن برگردند، ولی همین طور که نشسته بودم خوابم برد.
از سوی دیگر صفوان بن معطل سلمی ذکرانی که مامور بود از عقب لشکر حرکتکند هنگام صبح بدانجا که من خوابیده بودم رسید و از دور شبح انسانی دید، نزدیک آمد و مراشناخت، چون قبل از دستور حجاب مرا دیده بود وقتی مرا شناخت استرجاع گفت و من بهصدای او که میگفت: "انا لله و انا الیه راجعون"بیدار شدم، و صورت خود را پوشاندم، بهخدا سوگند که غیر از همین استرجاع دیگر حتی یک کلمه با من حرف نزد، و من نیز از او جزهمان استرجاع را نشنیدم.پس شتر خود را خوابانید و من سوار شدم.سپس به راه افتاد تا بهلشگرگاه رسیدیم، و آن منزلی بود کنار نحر ظهیرة و این قضیه باعثشد که عدهای درباره منسخنانی بگویند و هلاک شوند.
و آن کسی که این تهمت را درست کرد عبد الله بن ابی بن سلول بود.پس به مدینهآمدیم و من از روزی که وارد شدیم تا مدت یک ماه مریض شدم مردم دنبال حرف تهمتزنندگان را گرفته بودند، و سر و صدا به راه افتاده بود، در حالی که من از جریان به کلی بیخبر بودم.تنها چیزی که مرا در آن ایام به شک میانداخت این بود که من هیچ وقتبه مثلآن ایامی که مریض بودم از رسول خدا(ص)لطف ندیدم. همواره بر من واردمیشد و سلام میکرد، و میپرسید چطوری؟و این مایه تعجب و شک من میشد.ولیبه شری که پیش آمده بود پی نمیبردم، تا بعد از آنکه نقاهتیافته از خانه بیرون آمدم، در حالی که ام مسطح هم جهت رفع حاجتبا من بیرون آمده بود تا به مناصع برود.ومناصع محل رفع حاجتبود، که زنان جز در شبها از این شب تا شب دیگر بدانجا نمیرفتند واین قبل از رسم شدن مستراح در خانهها بود، تا آن روز به رسم عرب قدیم برای قضای حاجتبه گودالها میرفتیم و از اینکه در خانه مستراح بسازیم ناراحت و متاذی بودیم.
پس من و ام مسطح از در خانه بیرون شده لباس خود را بلند کردیم که بنشینیم، اممسطح پایش به جامهاش گیر کرد و افتاد، و گفت: هلاک باد مسطح، من گفتم: این چهحرف بدی بود که زدی، به مردی که در جنگ بدر شرکت کرده بد میگویی؟گفت: ایخانم! مگر نشنیدهای که چه حرفهایی میزند؟گفتم: نه، مگر چه میگوید؟آنگاه شروعکرد داستان اهل افک را نقل کردن که از شنیدن آن مرضم بدتر شد.
و همین که به خانه برگشتم رسول خدا(ص)به دیدنم آمد و بر منسلام کرد و پرسید چطوری؟گفتم: اجازه میدهی به سراغ پدر و مادرم بروم؟ - میگوید: مناز این اجازه خواستن این منظور را داشتم که از پدر و مادرم داستان افک را بشنوم، - آنگاهمیگوید: رسول خدا(ص)به من اجازه داد.پس به خانه پدر و مادرم رفتم، وبه مادرم گفتم: ای مادر مردم چه میگویند؟گفت: دخترم ناراحت مباش کمتر زنی زیباپیدا میشود که نزد شوهرش محبوب باشد و با داشتن چند هوو حرفی دنبالش نزنند، گفتم:
سبحان الله مردم این طور میگویند؟پس گریه مرا گرفت و آن شب تا صبح گریستم ونتوانستم از اشکم خودداری کنم و خواب به چشمم نیامد، تا صبح شد و من هنوزمیگریستم.
رسول خدا(ص)علی بن ابیطالب و اسامة بن زید را خواست و باایشان درباره جدایی از همسرش گفتگو و مشورت کرد، اسامه چون از براءت خانواده اوآگاهی داشت، و چون نسبتبه خانواده او خیرخواه بود گفت: یا رسول الله همسرت را داشتهباش که ما جز خیر سابقهای از ایشان نداریم، و اما علی بن ابیطالب گفت: یا رسول الله(ص) خدا که تو را در مضیقه نگذاشته و قحطی زن هم نیست علاوه بر این ازکنیز او اگر بپرسی تو را تصدیق میکند پس رسول خدا(ص)دستور داد بریرةبیاید، چون آمد حضرت پرسید: ای بریرة آیا چیزی که مایه شک و شبههات باشد از عایشهدیدهای؟گفت: نه به آن خدایی که تو را به حق مبعوث کرده من از او هیچ سابقه سوییندارم، جز اینکه او جوان است، و خوابش سنگین، بارها شده که برای خانه خمیر میکند وهمان جا خوابش میبرد، تا آنکه حیوانات اهلی میآیند و خمیر را میخورند.
پس رسول خدا(ص)بر خاسته درباره عبد الله بن ابی استعذار (18) نمود، و درمنبر فرمود: ای گروه مسلمانان!کیست که اگر من مردی را که شرش به اهل بیت من رسیدهکیفر کنم عذر مرا بفهمد و مرا ملامت نکند؟چون به خدا سوگند من جز خیر هیچ سابقهای ازهمسرم ندارم و این تهمت را درباره مردی زدهاید که جز خیر سابقهای از او نیز ندارم، او هیچوقتبدون من وارد خانه من نمیشد.
پس سعد بن معاذ انصاری برخاست و عرض کرد: من راحتت میکنم، اگر از اوسباشد گردنش را میزنم، و اگر از برادران ما یعنی بنی خزرج باشد هر امری بفرماییاطاعت میکنم، سعد بن عباده که رئیس خزرج بود و قبلا مردی صالح بود آن روز دچارحمیت و تعصب شده، از جا برخاست و به سعد گفت: به خدا سوگند دروغ گفتی، و تو او رانمیکشی، و نمیتوانی بکشی، پس از وی اسید بن حضیر پسر عموی سعد برخاست و به سعدبن عباده گفت: تو دروغ میگویی، چون مردی منافق هستی، و از منافقین دفاع میکنی، پسدو قبیله اوس و خزرج از جای برخاسته به هیجان آمدند، و تصمیم گرفتند که با هم بجنگند درهمه این احوال رسول خدا(ص)بر فراز منبر ایستاده بود، و مردم را مرتب آراممیکرد، تا همه ساکتشدند و آن جناب هم سکوت کرد.
من آن روز مرتب گریه میکردم و اشکم بند نمیآمد، و چشمم به خواب نرفت، پدر ومادرم نزدم آمدند، و دیدند که دو شب و یک روز است که کارم گریه شده، ترسیدند که ازگریه جگرم شکافته شود.هنگامی که آن دو نشسته بودند و من همچنین گریه میکردم، زنیاز انصار اجازه خواست و وارد شد و او هم با گریه مرا کمک کرد، در این بین ناگهان رسولخدا(ص)وارد شد و نشست و تا آن روز هرگز آن جناب نزد من نمینشست، وبه من همان حرفهایی را زد که قبلا میزد.
این را هم بگویم که یک ماه بود وحی بر آن جناب نازل نشده و درباره گرفتاری مناز غیب دستوری نرسیده بود پس رسول خدا(ص)وقتی مینشست تشهدخواند، و سپس فرمود: اما بعد، ای عایشه به من چنین و چنان رسیده، اگر تو از این تهمتها مبریباشی که خدا در براءت تو آیه قرآنی میفرستد، و اگر گنهکار باشی باید استغفار کنی و به خدا توبهببری، که بنده خدا وقتی به گناه خود اعتراف کند، و آنگاه توبه نماید، خدا توبهاش را میپذیردبعد از آنکه سخنان رسول خدا(ص)تمام شد ناگهان اشکم خشک شد، و دیگر قطرهای اشک نیامد، من به پدرم گفتم پاسخ رسول خدا(ص)رابده گفت: به خدا سوگند نمیدانم چه بگویم به مادرم گفتم: جواب رسول خدا(ص) را بده گفت: به خدا سوگند نمیفهمم چه بگویم.
و خودم در حالی که دختری نورس بودم و قرآن زیاد نمیدانستم، گفتم: من به خداسوگند میدانستم که شما این جریان را شنیدهاید، و در دلهایتان جای گرفته، و آن راپذیرفتهاید، لذا اگر بگویم من بری و بی گناهم، و خدا میداند که بری از چنین تهمتیهستم، تصدیقم نمیکنید، و اگر اعتراف کنم، به کاری اعتراف کردهام که به خدا سوگندنکردهام، ولی شما تصدیقم نمیکنید.و به خدا سوگند مثالی برای خودم و شما سراغ ندارم الاکلام پدر یوسف(ع)که گفت: "فصبر جمیل و الله المستعان علی ما تصفون"آنگاهروی گردانیده در بسترم خوابیدم، در حالی که از خود خاطر جمع بودم، و میدانستم که خدامرا تبرئه میکند، ولی احتمال نمیدادم که درباره من وحیی بفرستد، که تا قیامتبخوانند، چون خود را حقیرتر از آن میدانستم که خدا دربارهام آیهای از قرآن بفرستد که تلاوتشود، بلکه امیدوار بودم رسول خدا(ص) رؤیایی ببیند، و به این وسیله تبرئه شوم.
سپس میگوید: به خدا سوگند رسول خدا(ص)تصمیم به برخاستننگرفته بود، واحدی از حضار هم از جای خود برنخاسته بودند که وحی بر او نازل شد، و همانحالتبیهوشی که همواره در هنگام وحی به او دست میداد دست داد و از شدت امر عرقیمانند دانههای مروارید از او سرازیر شد، با اینکه آن روز روز سردی بود.همین که حالتوحی تمام شد به خود آمد، در حالی که میخندید و اولین کلمهای که گفت این بود که: ایعایشه بشارت باد تو را که خداوند تو را تبرئه کرد.مادرم گفت: برخیز و بنشین.گفتم به خدابر نمیخیزم و جز خدا کسی را سپاس نمیگویم، آنگاه آیه"ان الذین جاءوا بالافک عصبةمنکم"و ده آیه بعد از آن را نازل فرمود.
و بعد از آنکه خداوند این آیات را در براءتم نازل فرمود، ابو بکر که همواره به مسطحبن اثاثه به خاطر فقر و خویشاوندیش کمک میکرد، گفت: به خدا سوگند دیگر من به مسطحهیچ کمکی نمیکنم، زیرا درباره دخترم عایشه چنین بلوایی به راه انداخت، خدای تعالی دررد او این آیه را فرستاد: "و لا یاتل اولوا الفضل منکم و السعة ان یؤتوا اولی القربی و المساکین...رحیم"پس ابو بکر گفت: به خدا سوگند من دوست دارم که خدا مرا بیامرزد، پس رفتارخود را درباره مسطح دوباره از سر گرفت، و به او انفاق کرد و گفت: به خدا تا ابد از انفاق بهاو دریغ نمیکنم.
عایشه میگوید: رسول خدا(ص)از زینت دختر جحش از وضع منپرسید، و فرمود: ای زینت تو چه میدانی و چه دیدهای؟گفتیا رسول الله(ص)
چشم و گوشم از این جریان بی خبر است، و من جز خیر از او چیزی ندیدهام، با اینکهزینب از میان همسران رسول خدا(ص)تنها کسی بود که با من تکبر میکرد وخداوند او را با ورع و تقوی عصمت داد، و خواهرش حمنه که چنین تقوایی نداشت، و با اوستیز میکرد، جزو اصحاب افک شد، و هلاک گشت (19).
مؤلف: این روایتبه طرقی دیگر نیز از عایشه، از عمر، ابن عباس، ابو هریره، ابوالیسر انصاری، ام رومان مادر عایشه، و دیگران نقل شده، و با این روایت مقداری اختلاف دارد.
و در آن آمده که منظور از"الذین جاءوا بالافک"عبد الله بن ابی بن سلول، و مسطح بناثاثه(که از اصحاب بدر و از سابقین اولین از مهاجرین است)، و حسان بن ثابت و حمنهخواهر زینب همسر رسول خدا(ص)بودند.
و نیز در آن آمده که رسول خدا(ص)بعد از نزول آیات افک، ایشان راخواست، و بر آنان حد جاری ساخت، چیزی که هست عبد الله بن ابی را دو بار حد زد، برایاینکه کسی که همسر رسول خدا(ص)را نسبت زنا بدهد دو حد دارد (20).
و در این روایت که با هم قریب المضمون میباشند در جریان قصه از چند جهتاشکال است:
جهت اول اینکه: از خلال این روایات برمیآید که رسول خدا(ص) درباره عایشه سوء ظن پیدا کرده بود، مثلا یک جای روایات آمده که حال آن جناب نسبتبه عایشه در ایام مرضش تغییر یافته بود، تا آیات تبرئه نازل شد، جای دیگر آمده که عایشهگفت: بحمد الله نه به حمد تو، و در بعضی از روایات آمده که رسول خدا(ص)به پدرش دستور داد برو و به عایشه بشارت بده، ابو بکر وقتی بشارت را داد گفتبحمدالله نه به حمد صاحبت که تو را فرستاده، و مقصودش رسول خدا(ص)بوده، ودر جای دیگر روایات آمده که وقتی رسول خدا(ص)او را نصیحت میکرد کهاگر واقعا این کار را کردهای توبه کن، زنی جلو در خانه نشسته بود، عایشه گفت از این زنخجالت نمیکشی که برود و شنیدههای خود را بازگو کند؟و معلوم است که این جور حرفزدن با رسول خدا(ص)، - که منظور در همه آنها اهانت و اعتراض است - وقتی از عایشه سر میزند که رسول خدا(ص)را در امر خود دچار سوء ظنببیند، علاوه بر این در روایت عمر تصریح شده که گفت: در قلب رسول خدا(ص) از آنچه میگفتند سوء ظنی پیدا شده بود.
و کوتاه سخن اینکه دلالت عموم روایات بر سوء ظن رسول خدا(ص) نسبتبه عایشه جای هیچ حرفی نیست، و حال آنکه رسول خدا(ص)اجل ازاین سوء ظن است و چطور نباشد؟با اینکه خدای تعالی سایر مردم را از این سوء ظن توبیخنموده و فرمود: "چرا وقتی مؤمنین و مؤمنات این را شنیدند حسن ظن به یکدیگر از خود نشانندادند، و نگفتند که این افترایی است آشکار؟"، و وقتی حسن ظن به مؤمنین از لوازم ایمانباشد، رسول خدا(ص)سزاوارتر به آن است، و سزاوارتر از اجتناب از سوء ظناست که خود یکی از گناهان میباشد و مقام نبوت و عصمت الهی او با چنین گناهینمیسازد.
علاوه بر این قرآن کریم تصریح کرده به اینکه رسول خدا(ص)دارایحسن ظن به مؤمنین است و فرموده:
"و منهم الذین یؤذون النبی و یقولون هو اذن قل اذن خیر لکم، یؤمن بالله و یؤمن للمؤمنین، و رحمة للذین آمنوا منکم، و الذین یؤذون رسول الله لهم عذاب الیم" (21).
از این هم که بگذریم اصولا اگر بنا باشد گناهانی چون زنا در خانواده پیغمبر نیز راهپیدا کند، مایه تنفر دلها از او شده و دعوت او لغو میگردد، و بر خدا لازم است که خاندان اورا از چنین گناهانی حفظ فرماید، و این حجت و دلیل عقلی عفت زنان آن جناب را به حسبواقع ثابت میکند، نه عفت ظاهری را فقط، و با اینکه عقل همه ما این معنا را درک میکند،چطور رسول خدا(ص)آن را درک نکرده و نسبتبه همسر خود دچار تردیدمیشود.
جهت دوم اینکه: آنچه از روایات بر میآید این است که داستان افک از روزی کهسازندگان آن آن را به راه انداختند، تا روزی که به همین جرم تازیانه خوردند، بیش از یک ماهطول کشیده، و با اینکه حکم قذف در اسلام معلوم بوده، که هر کس شخصی را قذف کند و شاهد نیاورد باید تازیانه بخورد، و شخص متهم تبرئه شود، با این حال چرا رسول خدا(ص) بیش از یک ماه حکم خدا را در حق قذف کنندگان جاری نکرد و منتظر وحیماند تا دستوری در امر عایشه برسد و در نتیجه این مسامحه، قضیه دهان به دهان بگردد ومسافران از اینجا به آنجا بکشانند و کار به جایی برسد که دیگر وصله بر ندارد؟ مگر آیه شریفهغیر آن حکم ظاهری چیز زایدی آورد؟وحیی هم که آمد همان را بیان کرد که آیه قذف بیانکرده بود که مقذوف به حکم ظاهری شرعی براءت دارد.
و اگر بگویی که آیات مربوط به افک چیز زایدی بیان کرد، و آن طهارت واقعیعایشه، و براءت نفس الامری او است، و آیه قذف این را نمیرسانید، و شاید انتظار رسول خدا(ص) برای همین بوده که آیهای نازل شود، و بی گناهی عایشه را به حسبواقع بیان کند.
در جواب میگوییم هیچ یک از آیات شانزدهگانه افک دلالتی بر براءت واقعیندارد، تنها حجت عقلیهای که گذشت که باید خانوادههای انبیاء از لوث فحشاء پاک باشندآن را افاده میکند.
و اما آیات دهگانه اول، که در آن شائبه اختصاصی هست، روشنترین آنها در دلالتبر براءت عایشه آیه"لو لا جاءوا علیه باربعة شهداء، فاذ لم یاتوا بالشهداء فاولئک عند الله همالکاذبون"است، که در آن استدلال شده بر دروغگویی اصحاب افک، به اینکه شاهدنیاوردهاند، و معلوم است که شاهد نیاوردن دلیل بر براءت ظاهری، یعنی حکم شرعی بهبراءت است، نه براءت واقعی، چون پر واضح است که بین شاهد نیاوردن و براءت واقعیحتی ذرهای هم ملازمه نیست.
و اما آیات ششگانه اخیر که حکم به براءت طیبین و طیبات میکند، حکم عامیاست که در لفظ آن مخصصی نیامده و در نتیجه شامل عموم طیبین و طیبات میشود و براءتیکه اثبات میکند در بین عموم آنان مشترک است، و این نیز واضح است که براءت عموممقذوفین(البته در قذفی که اقامه شهود نشده باشد)با حکم ظاهری شرعی مناسب است نه بابراءت واقعی.
پس حق مطلب این است که هیچ گریزی از این اشکال نیست، مگر اینکه کسیبگوید: آیه قذف قبل از داستان افک نازل نشده بوده، بلکه بعد از آن نازل شده، و علت توقفرسول خدا(ص)هم این بوده که حکم این پیش آمد و نظایر آن در اسلام نازلنشده بوده، و رسول خدا(ص)منتظر حکم آسمانی آن بوده.
و از جمله روشنترین ادله بر نادرستی این روایت این است که رسول خدا(ص) در مسجد از مردم درباره شخص قاذف استعذار کرد(یعنی فرمود: شر او را از من دورکنید به طوری که ملامتی متوجه من نشود)و سعد بن معاذ آن پاسخ را داد، و سعد بن عباده با اومجادله کرد، و سر انجام در میان اوس و خزرج اختلاف افتاد.
و در روایت عمر آمده که بعد از ذکر اختلاف مزبور، این گفت: یا للاوس و آنگفت: یا للخزرج، پس این دو قبیله دستبه سنگ و کفش زده به تلاطم در آمدند، تا آخرحدیث، و اگر آیه قذف قبلا نازل شده بود، و حکم حد قاذف معلوم گشته بود، سعد بن معاذپاسخ نمیداد که من او را میکشم، بلکه او و همه مردم پاسخ میدادند که یا رسول الله(ص) حکم قذف را در بارهاش جاری کن، قدرت هم که داری، دیگر منتظر چههستی؟.
اشکال سومی که به این روایات وارد است این است که این روایات تصریحمیکنند به اینکه قاذفین، عبد الله بن ابی و مسطح و حسان و حمنه بودند، آن وقت میگویند: که رسول خدا(ص)عبد الله بن ابی را دو بار حد زد، ولی مسطح و حسانو حمنه را یک بار، آنگاه تعلیل میآورند که قذف همه جا یک حد دارد، ولی در خاندانرسول خدا(ص)دو حد و این خود تناقضی است صریح، چون همه نامبردگانمرتکب قذف شده بودند و فرقی در این جهت نداشتند.
بله در روایات آمده که عبد الله بن ابی"تولی کبره"یعنی تقصیر عمده زیر سر او بوده، ولیکن هیچ یک از امت اسلام نگفته که صرف این معنا باعث این میشود که دو حد بر اوجاری شود، و عذاب عظیم را در آیه"الذی تولی کبره منهم له عذاب عظیم"تفسیر به دو حدنکردهاند.
و در تفسیر قمی در ذیل آیه"ان الذین جاءوا بالافک عصبة منکم..."گفته که: عامهروایت کردهاند که این آیات درباره عایشه نازل شد، که در جنگ بنی المصطلق از قبیله خزاعهنسبت ناروا به او دادند، ولی شیعه روایت کردهاند که درباره ماریه قبطیه نازل شده، کهعایشه نسبت ناروا به او داد.
بعد میگوید: محمد بن جعفر برای ما حدیث کرد که محمد بن عیسی، از حسن بنعلی بن فضال، برایمان حدیث کرد، که عبد الله بن بکیر از زراره برایمان نقل کرد که گفت:
از امام ابی جعفر(ع)شنیدم که میفرمود:
وقتی ابراهیم فرزند رسول خدا(ص) از دنیا رفت،
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 189]
-
گوناگون
پربازدیدترینها