تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 9 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):شيعيان ما كسانى‏اند كه در راه ولايت ما بذل و بخشش مى‏كنند، در راه دوستى ما به يكديگر ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1819385750




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

ادب - وقتي مرزهاي شعر تغيير مي‌كند


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: ادب - وقتي مرزهاي شعر تغيير مي‌كند


ادب - وقتي مرزهاي شعر تغيير مي‌كند

فرهاد اكبرزاده:محمد آزرم متولد تهران است. از سال 1371 به طور حرفه‌اي فعاليت‌هاي ادبي خود را در مطبوعات آغاز كرد. آزرم تاكنون كتاب «عكس‌هاي منتشر نشده» (گزيده شعرهاي 72 تا 76) و كتاب «اسمش همين است محمد آزرم» (گزيده شعرهاي 76 تا 81) را در حوزه شعر تجربي منتشر كرده است و به زودي گزيده‌اي از شعرها و كتاب مجموعه مقالات نظري/ انتقادي او منتشر مي‌شود. از او مقالات متعددي در دهه اخير در نشريات معتبر و روزنامه‌هاي پرتيراژ و سايت‌هاي اينترنتي در زمينه تئوري ادبي به چاپ رسيده، از جمله: نظريه‌پردازي شعر «متفاوط» به عنوان موقعيت جديدي در شعر نوشتاري، خوانش انتقادي شعر پس از نيما به ويژه چهره‌هاي شاخص جريان شعر نيمايي، توضيح و تبيين مفهوم پرفرمنس يا اجرا در نوشتار، كاوشي در انواع ژانرهاي تكنولوژيك شعر از جمله هايپرتكست پوئتري، پلي‌پوئتري، هلوگرافيك پوئم، آرت بايوتكنولوژي و كارهاي تركيبي، قصه‌نويسي «متفاوط»، مفهوم نوشتار زنانه و زبان زنانه در قصه‌نويسي، كه تمامي عناوين ياد شده به صورت مقاله‌هاي تئوريك منتشر شده است.

از قرار معلوم مجموعه‌اي از اشعار شما توسط نشر نويد شيراز در دست انتشار است. در اين مورد اشعار گردآمده در اين مجموعه بيشتر توضيح دهيد.
گزيده‌اي كه «نويد شيراز» از شعرهاي من منتشر مي‌كند، سه دفتر است: تعدادي از شعرهاي كتاب «عكس‌هاي منتشر نشده»، تعدادي از شعرهاي كتاب «اسمش همين است محمد آزرم» و تعدادي هم شعر جديدتر. ويژگي بارز شعرهاي اين كتاب، رويكرد تجربي/حرفه‌اي آنهاست. ساختن بازي‌هاي بي‌پايان زباني يا به قولي، «هزارتوهايي كه فقط راه هستند»، انگار كه آغاز و پايان ندارند، راه‌هاي ورود و خروج آنقدر زياد شده‌اند كه در جريان بازي خواندن شعر، متوجه ناپديدي آنها مي‌شويم و شايد شك كنيم كه اصلا از ابتدا وجود داشته‌اند يا ما به عنوان خواننده، در «وانموده‌اي» از راه‌هاي ورودي/ خروجي سرگردان شده‌ايم. حتي مي‌توانيم به ناپديدي «بازي» شك كنيم. در هزارتويي زباني‌ هستيم كه نيست، نمي‌توانيم از آن خارج شويم چون اصلا وارد آن نشده‌ايم، در حالي كه مدام واردش مي‌شويم و راه خروج را پيدا نمي‌كنيم. در ضمن نويد شيراز مجموعه‌اي از مقاله‌هاي من در سال‌هاي اخير را هم، همزمان با كتاب گزيده شعرها منتشر مي‌كند كه در زمينه شعر ايران و ژانرهاي شعر است. مثل شعر صوتي، «پلي پوئتري»، شعر ديداري، شعرهاي «هايپرتكست» و شعرهاي اجرايي.
گويا شما در نوشتار خود قائل به يك دال اعظم و يا مدلول استعلايي نيستيد اما با اين وجود مقالات‌تان همواره چيزي را به خارج از قاب تعريف‌پذيري پرتاب مي‌كنند. اين بازي كه بيشتر از يك ساختار الاهياتي پيروي مي‌كند در بطن خود نوعي شناسنامه‌سازي و ايجاد پارانوياي خوانش را توليد مي‌كند. خواننده مقالات نظري شما همواره به متن شما ارجاع داده مي‌شود ولي با توجه به همان روند سرگرداني و هزارتويي مورد اشاره، از بازيابي يك مركز يا به نوعي سوژه مستقر باز مي‌ماند. آيا فكر نمي‌كنيد بخشي از سرگرداني‌هاي موجود در مواجه با اين دست آثار از روندي كاملا تئوريزه شده و به قولي بيشتر يك استراتژي سود مي‌جويند تا صرفا تجربه‌اي در زبان، كه حاصل كشف لحظه‌اي از امكانات زباني‌ است؟
اگر در مقاله‌اي به شعري از خودم ارجاع مي‌دهم، حتما اين مقاله توضيح وضعيت سرگرداني آن شعر به خصوص است. شعر و مقاله براي من نشان‌دهنده فرآيند تبديل دائمي دانش تلويحي به دانش تصريحي و دانش تصريحي به دانش تلويحي است. گاهي شعري از خودم را در مقاله‌اي توضيح مي‌دهم و دانش تلويحي در شعر را كه امري شخصي و منحصر به فرد است به صورت دانش تصريحي و ثبت شده در مقاله، در اختيار مخاطب احتمالي مي‌گذارم. گاهي هم خواندن مقاله‌اي يا مطلبي از ديگري، يا نظريه‌اي كه در مقاله‌اي از خودم به آن مي‌رسم، براي من مولد ايده نوشتن يا ساختن شعري مي‌شود. ممكن است همين شعر به علت فراروي‌هايي كه در آن اتفاق مي‌افتد، بعدها مثال مقاله‌اي ديگر باشد. نكته اينجاست كه اين تبديل‌هاي دائم، تغييرهاي دائم هم هستند. اما كشف‌هاي زباني، منافاتي با استراتژي نوشتن يا ساختن شعر ندارند، به خصوص وقتي كه استراتژي ساختن شعري، تمركززدايي و گسترش دائم بازي باشد. افزايش بي‌رويه و افراطي امكانات بازي شعر، امكان رخدادهاي زباني را هم افزايش مي‌دهد. گرچه ممكن است شعري با استراتژي كاهش نرخ تنوع رخدادهاي زباني و افزايش كمي يك رخداد زباني خاص، نوشته يا ساخته شود تا مخاطب احتمالي بتواند از آنچه كه مي‌خواهد و پيدا نمي‌كند، نه يك مركز، كه شكلي كلي براي شعر، در تصور خود بسازد.
بگذاريد كمي از اين زبان بازي تصريحي و تلويحي بيرون بيايم و شفاف‌تر به همان سوال بپردازيم. انتقال آگاهي از نظريه به اثر و برعكس كاري است كه در تمام جهان صورت مي‌گيرد و جاي چنداني هم براي بحث ندارد كه اين نوع فرآيند انتقال دوسويه و تا حدي مكمل‌اند. سوال من بيشتر به اين موضوع بر مي‌گردد كه ما تا قبل از ترجمه برخي متون نظري متاخر با اين استراتژي نه در بعد نظري و نه در اثر هنري مواجه نبوده‌ايم. نمونه شعرهاي قديمي‌تر دفتر شعر خود شما «عكس‌هاي منتشر نشده» اما به سرعت ظرف چندسال به ناگهان متوجه حضور يك مركز معنابخش در متن آثار شده سعي در زدودن رد پاي هرگونه مدلول استقرار يابنده در متن اشعار برآمديد. اين جهش فوري و انتحاري را چطور مي‌توان با يك تجربه زباني يا به نوعي روند پيشرونده و رو به كمال شعر منطبق دانست؟
در ايران فقط هنرمندان معدودي به تاثيرپذيري متقابل اثر هنري و نظريه هنري از يكديگر باور دارند. اغلب شاعران، هنوز به طور سنتي فكر مي‌كنند كه اثر هنري ارزشي بيشتر از نظري هنري دارد كه خودش مي‌تواند مولد خلق آثار بسياري باشد؛ اما در مواجهه با آثار اغلب اين شاعران حتي با فقدان هنر به عنوان امر خلاق و ناميدن چيزي يا موقعيتي براي نخستين‌بار روبه‌رو مي‌شويم كه با نقادي مي‌توان آن را توضيح داد. اما درباره شعرهاي كتاب «عكس‌هاي منتشر نشده» حالا مي‌توانم بگويم بيشتر شعرهايي هستند كه چگونه روايت كردن و ساختن ترفندها و شگردهاي زباني مثل فيد كردن و ديزالو كردن و تظاهر به نشان دادن آدرس در متن، در آنها مهم است. حتي مهم‌تر از مركز معنابخش مورد نظر شما. بيشتر اين شعرها با روايت‌ سعي مي‌كنند مركز معنابخش را در شعر ظاهر كنند، اما آنچه ظاهر مي‌شود بيش از يك مركز معنايي خاص است. شايد مركز معنابخش اين شعرها خود ايده نوشتن شعر باشد. شايد هم به همين علت بر نوشتن شعر، در دوره پس از خود تاثير انكارناپذيري گذاشتند كه مي‌توان با نگاهي تاريخي و با توجه به مستندات ثبت شده آن را بررسي كرد. اما براي خود من در نوشتن يا ساختن شعر، چيزي كه اهميت بيشتري دارد، ارائه شكلي بي‌سابقه در تاريخ شعر و بازي با شكل‌هاي قبلا ارائه شده در شعر است. اصراري به حدف مركز معنابخش شعر ندارم اما در بازي‌ با شكل‌هاي شعر ممكن است تعداد زيادي مركز معنايي بسازم كه در عمل كاركرد يك مركز منحصر به فرد را خنثي مي‌كند. از طرفي فكر مي‌كنم كار من گسترش فضاي ژانر شعر است. چيزي كه جهت خاصي ندارد و به سمت هر امر زباني يا نظام ارجاعي حركت مي‌كند و با آن تركيب مي‌شود. آينده‌بيني شعر كار سختي است اما از آينده‌اي فرضي به امروز شعر نگاه كردن امر ناممكني است كه از آن لذت مي‌برم.
سعي در ارائه شكلي بي‌سابقه همواره ايده آوانگارديسم را به بار مي‌آورد. اگر مبناي هر نوع فراروي را بر اساس نوعي ثبات يا به زبان ديگر بدنه، به شمار آوريم، بدنه‌اي كه كنش آوانگارديسم را در فرآيندي رو به جلو براي شعر شما ترسيم مي‌كند كجاست؟ شعر بعدنيمايي كه نام و دال «نيما» را به عنوان نوعي دال اعظم همواره مثل يك اسم شب با خود حفظ كرده و به كارگا‌ه‌هاي مختلفي قابل بخش‌بندي‌است؟ شعر زباني كه به نوعي تابع نظرياتي است كه بعد از موخره «خطاب به پروانه‌ها» شكل گرفت؟ شعر رسمي؟ واقعا اين بدنه كجا تعريف مي‌شود؟
ايده آوانگارديسم، ايده پيشروي است و همواره قائل به جهت است. پايان چيزي را اعلام مي‌كند تا خودش آغاز كننده چيزي كاملا جديد باشد. گذشته را پشت سر مي‌گذارد تا به آينده پيش رو برسد. اما آينده فرضي من، چشم‌انداز ناممكني كه از آن به امروز شعر نگاه مي‌كنم، جاي مشخصي ندارد. متغير است و در تغييرات خودش از بدنه‌هايي كه نام برديد گاهي رد مي‌شود. غزل‌هاي حافظ، گلستان سعدي (بوستان‌اش نه چندان)، تك‌بيت‌هاي شاعران سبك هندي، ايده آثار مارسل دوشان، شعر نيمايي نيما، ايده موسيقي الكترونيك و دستكاري دي.جي‌ها، شعر حجم يدالله رويايي، روايت‌هاي نامتعارف سينمايي، ايده آثار اندي وارهول، بازي‌هاي فلسفي روايت‌هاي داستاني ميلان كوندرا، ترانه‌هاي باب ديلن، بعضي از شعرهاي رضا براهني، كاركردهاي هايپرتكست، شعر شاملو، شعر كانكريت اروپايي/آمريكايي، روايت‌هاي بورخسي، لحن شعرهاي فروغ فرخزاد، نقاشي‌هاي جكسون پولاك، تفكر ناتمام شعرهاي سپهري، ايده‌هاي فلسفي ژاك دريدا، ديالوگ‌هاي به ياد ماندني سينماي هاليوود، موزيك/ ويدئوها، انواع شعرهاي صوتي و ديداري، تبليغات برندهاي مشهور جهان و هر چيز ديگري كه بتوان با اين فهرست اضافه كرد. بازي شعر من نقطه عزيمت ثابتي ندارد. اگر امكان ساختن داشته باشم، انواع شعرهاي اجرايي، شعرهاي سينمايي، شعرهاي ديواري/نمايشگاهي، شعرهايي كه مخصوص بيلبوردها ساخته مي‌شود، شعرهاي هايپرتكست براي وب، شعرهاي راديويي هم مي‌سازم. ژانر شعر براي من مرز ندارد، چون مي‌شود مرزهايش را تغيير داد. در هر بازي شعر از نقطه‌هايي رد مي‌شوم و ردها را پاك مي‌كنم ولي همين ردها براي خوانندگان تداعي‌كننده نقطه عزيمت مي‌شود و ممكن است به تصورشان از شعر من جهت بدهد.
فهرست بلندبالايي شد اين نقطه عزيمت و شبيه يك سبد خريد يا چيزي نزديك به ليست علايق در صفحه وب. چقدر به اين وضعيت تكه تكه در آثارتان توجه مي‌كنيد و فكر نمي‌كنيد بازتاب همين شرايط در متن به شدت از سوژه‌مندي در اثر بكاهد و به زبان ساده‌تر توليد يك وضعيت خنثي يا اخته كند. جايي كه امكان/جهان به مثابه زبان در آن اعلام وضعيت فوق‌العاده مي‌كند نه سوژه به مثابه انسان؟
جهان ما همين سبد خريد است كه هر روز بزرگ‌تر مي‌شود و مي‌شود چيزي‌هايي به آن اضافه كرد. حتي كالاهايي در آن هست كه از فرط تكرارهاي رسانه‌اي، آنها را مصرف نشده دور مي‌ريزيم؛ اما به شعري فكر كنيد كه در آن بخشي از زبان در حال قدرتمند شدن است و بخش‌هايي كه قبلا قدرتمند بوده‌اند، با شگردهاي تهديدكننده سعي در مهار يا حتي خذف اين بخش دارند و راه‌هاي مبادله‌ معنايي با اين بخش را به شدت محدود مي‌كنند. يا به شعر ديگري كه در آن دو روايت زباني از يك موقعيت شروع به نقد هم مي‌كنند تا در نهايت بخش بزرگ‌تري از شعر را به خود اختصاص دهند. اسم اين كار را چه مي‌گذاريم؟ تميز كردن سياست، زيبا كردن واقعيت‌ها يا تطهير آلودگي‌ها. اين زباني كردن جهان در شعر است بدون اين كه بازنماي آن باشد. انسان، در شعر، زبان است. شعر و هنر در هر شكل و ژانري، به طور بنيادين فقط و فقط كاري انساني هستند. همه زبان‌ها و همه نظام‌هاي ارجاعي اختراع انسان هستند و تا پيش از خوانش و ارائه راهي براي درك آنها فاقد معنا مي‌مانند. پس تاكيد مي‌كنم، همان‌طور كه جهان زبان است، انسان هم زبان است. هستي و هستنده شعر يكي/ ديگري هستند.
گريز از احساساتي‌گري مشهود در شعر، به نوعي سرد نويسي مكانيكي به عنوان يك فرآيند واكنشي امكان بروز داده است. موضوعي كه اين سوال و سوالات ديگر را همراه و مربوط به هم مي‌گرداند بحث داوري و به نوعي دخالت سوژه، در اين جهان زبان است. شكل نهايي اين امكان را مي‌توان به فرمول‌نويسي نيز تعبير كرد. چيزي كه در جهان رياضيات ممكن مي‌گردد. بحث من به آن مازاد انساني جذب‌ناپذير در زبان باز مي‌گردد كه بيشتر به كنش فرديت معني مي‌دهد. همان عنصر جذب‌ناپذير يا هسته بيمارگون كه تعريف انسان را به نوعي در عرف هگلي‌اش به حيوان بيمار تعبير مي‌كند. اگر ما تابع قوانين سيستم باشيم چگونه مي‌توانيم اين هسته جذب‌ناپذير را به عنوان يك وضعيت، به شبكه (زبان) انتقال دهيم؟
وقتي شعر با شكل خودش فكر مي‌كند، احساساتي نمي‌شود؛ اما اين كنشي مكانيكي نيست. مكانيكي بودن از نظر من بار منفي ندارد، بار مثبت هم ندارد، اما كاربرد آن در شعر بي‌نهايت‌ بار دشوار است. چون به هر حال اين فرديت شاعر است كه شكل‌هاي زباني شعر را تعيين مي‌كند؛ هرچند نه صددرصد. هيچ‌وقت كاملا به درجه صفر زبان نمي‌رسيم، هيچ‌وقت هم نمي‌‌توانيم آن را كاملا اداره كنيم. نحوه مديريت شاعر بر شكل‌هاي زباني شعر، بر بار معنايي شعر تاثير عمده‌اي دارد اما صرفا با خوب يا بد گفتن، در زبان، دخالت فعال، نمي‌كند. بيان احساساتي، زباني كه اسامي معنا و خوب و بد شده را در شعر پرتاب مي‌كند، چه شعر شاملو باشد، چه رپ‌خواني‌هاي «اِمينم» به تنهايي «اعتراض» سوژه را به زبان انتقال نمي‌دهد. براي مثال شكل شعرهاي شاملو، در محدوده‌ زماني خاصي شكلي اعتراضي محسوب مي‌شد اما امروز اگر بخواهيم شعر او را با مركز «اعتراض» بخوانيم، از نظر شكل شعري، چيزي جز غرولندي از تاريخي مخدوش، عايدمان نمي‌شود. عنصر جذب‌ناپذير بايد در رفتار زبان و در شكل شعر خودش را ظاهر كند. يا به عكس در مواردي غايب شود، تا غياب غيرعادي‌اش مسئله‌ساز شعر شود. چگونگي اين كار در شعر همان فرديت شاعر است كه سيستم زبان را به پيروي از خواسته خودش، به انعطاف وا مي‌دارد.
كاركرد مديريت كه موضوع خودآگاهي را در اثر افزايش مي‌دهد (بحث اجرا را هم مي‌توان در همين پروسه خوانش كرد) كمي با سازمان چيزي كه ما به عنوان پس‌زمينه از شعر فارسي داريم مغاير است. حداقل در جايي كه پاي شور و مسائلي از اين دست به ميان بيايد، اين تفاوت دما براي مخاطب شعر چندان قابل هضم نيست و مي‌شود واكنش‌هاي معترضانه‌اي را در همين راستا به‌شدت ديد. چطور مي‌شود از اين پروسه بدون در نظر گرفتن افت قابل توجهي در خيل عظيمي از مخاطبان گذشت؟
شعر فارسي در هزار و صد و چند سالي كه از آن سراغ داريم، جز در بداهه‌گويي‌هاي گذشته و بداهه‌نويسي‌هاي اخير، چندان با شور گفتن يا اشتياق نوشتن همراه نبوده است. از خودبي‌خود شدن‌‌هاي مولوي را در غزل، مريدان‌اش نوشته‌اند و مي‌بينيم كه آنچنان بوده كه از قواعد شعر فارسي سرپيچي نكرده مگر در حرف روي قافيه‌ها يا تغييرات جزيي در وزن عروضي، آن هم در مواردي. در بداهه‌نويسي‌ها يا بداهه‌سازي‌هاي امروزي هم، شعر جايي موفق است و توانسته خود را شعر بنامد كه از خود‌بي‌خود شدن‌اش به شكلي جديد و امري غريبه با ردي از وقوف به تعريف‌هاي شعر، منجر شده است. اتفاقا در سال‌هاي اخير، هم بداهه‌نويسي‌هاي دونفره با شاعران ديگر داشته‌ام و هم كارگاه‌هاي بداهه‌نويسي شعر براي دانشجويان در دانشگاه‌ها و مراكز فرهنگي برگزار كرده‌ام. نتيجه قابل قبول و گاهي باورنكردني وقتي به دست مي‌آمد كه بداهه‌نويسي را بعد از نوشتن، ويرايش مي‌كردم. خود اين ويرايش چون با آگاهي از گذشته شعر صورت مي‌گرفت، اجازه دخل و تصرف‌هاي تازه‌اي در تعريف‌هاي گذشته را هم به من مي‌داد. چيزي كه بعد از انتشار، در اظهار نظرهايي كه شنيده‌ام، به جنون شعر تعبير شده است. دست‌كم سه مورد از اين بداهه‌نويسي‌هاي دو نفره در مجله‌هاي ادبي منتشر شد، بقيه در وبلاگ شخصي‌ام. جنون شعر هم چيزي جز شكل شعر نيست.
 پنجشنبه 14 شهريور 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 175]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن