تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 9 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):زكات دانش، آموزش به كسانى كه شايسته آن‏اند و كوشش در عمل به آن است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1819310571




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

جهان شگفت انگيز ادبيات كودك كودكى به نام لنگسترومپ


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: جهان شگفت انگيز ادبيات كودك كودكى به نام لنگسترومپ
[ يزدان سلحشور ]
يك
«تولد PIPPI در يكى از روزهاى سال ۱۹۴۱ اتفاق افتاد. در آن روز دخترم كارين كه هفت ساله بود از من خواست قصه اى برايش بگويم. پرسيدم: «چه قصه اى » گفت: «قصه PIPPI LANGSTRUMP (پى پى جوراب بلند)». اين اسم را كارين در آن لحظه از خودش درآورد. اسم غريبى بود. من هم بى آن كه از او بپرسم اين شخصيت چه كسى است شروع كردم به گفتن قصه اى غريب. دخترم فوراً از آن خوشش آمد. دوستانش هم همين طور. همگى مى خواستند فقط قصه PIPPI را بشنوند و بس.
سه سال بعد، در سال ،۱۹۴۴ يك شب برفى از خانه بيرون رفتم. زمين لغزنده بود. زمين خوردم و مچ پايم شكست. بعد از اين حادثه مدتى بسترى شدم. ساعت ها بيكار مى ماندم. چون تندنويسى را بلد بودم شروع كردم به نوشتن قصه هايى درباره جوراب بلند. قصدم اين بود كه داستان ها را روز تولد دخترم به او هديه بدهم. همين كار را كردم. بعد تصميم گرفتم نسخه اى از دستنويس قصه ها را براى ناشرى بفرستم، هرچندكه حتى يك لحظه هم باورم نمى شد از اين ميان كتابى بيرون بيايد. خودم قدرى از اين شخصيت وحشت داشتم و نامه اى را كه به ناشر نوشتم با اين جمله يا جمله اى شبيه به آن پايان دادم: «اميدوارم مقامات انجمن حمايت كودكان را وحشت زده نكنيد.» همان طور كه انتظار مى رفت ناشر كتاب را نپذيرفت. ولى سال بعد دستنويس قصه را در مسابقه اى كه براى كتاب هاى كودكان برگزار مى شد شركت دادم و از عجايب آن كه جايزه اول را بردم. از آن پس وقايع به سرعت فوق العاده زيادى اتفاق افتاده اند. كتاب منتشر شد و با وجود آن كه عده زيادى از مردم آن را نمى پسنديدند فروش عجيبى پيدا كرد و تا به حال فكر مى كنم به ۲۵ زبان ترجمه شده باشد. در همين روزها مخصوصاً بازار PIPPI در بسيارى از كشورها حسابى داغ است. علتش موفقيت بسيار زيادى است كه سريال تلويزيونى و فيلم هاى سينمايى PIPPI به دست آورده اند.»
آستريد ليندگرن [متولد ۱۹۰۷] در ،۱۹۴۱ ۳۴ ساله بود و خيلى عجيب است كه وسط گير و دار جنگ جهانى دوم، يك بچه شوخ و شنگ و هركول [نه به ظاهر كه در قدرت بازو] وارد ادبيات كودكان شود هرچند كه سوئد تا پايان جنگ، وارد اين جنگ بى آبرو كه احتمالاً احمقانه ترين جنگ دنيا بود، نشد. تنها وجه مشترك دنياى لنگسترومپ [جوراب بلند] با اين جنگ، احمقانه بودن جهانى است كه اين دو را [شخصيت و جنگ را] دربرگرفته. بگذاريد به جاى كلمه احمقانه [كه كمى بدآموزى دارد!] تركيب «بى حساب و كتاب» را بگذاريم. رمان ليندگرن ـ كه بعدها در رمان هاى ديگرى هم به اين شخصيت پرداخت ـ پر از اتفاقات بى حساب و كتاب است كه معمولاً در دنياى افسانه ها اتفاق مى افتد اما به نظر مى رسد كه اين كودك [جوراب بلند] يك دفعه از آنجا پرت شده وسط دنياى واقعى ما. او قادر است كه نظم حاكم بر زندگى بزرگسالانه را درهم بريزد و نظم تازه اى را ـ كه به ظاهر شباهتى به نظم ندارد ـ جايگزين كند. اين كودك، در واقع، مرحله آغازين ورود چنين شخصيت هايى را به ادبيات ـ چه كودك چه بزرگسال ـ رقم زده است. او «پيتر پن» يا «آليس» نيست؛ گرچه ممكن است وجوه مشتركى با آنها داشته باشد مثلاً دختر بودن و عجيب ديدن همه پديده هاى اطراف را از «آليس» گرفته باشد يا قدرت و بينش و عقلانيت روزافزون اش را از «پيترپن»؛ با اين همه واجد خصوصيتى است كه در آن دو نيست. او قادر است به تمسخر جهان جدى و توخالى اطرافش بپردازد. با «جوراب بلند» است كه آن شخصيت «بى خيال» كه قواعد جهان مدرن را زير سؤال مى برد وارد ادبيات مى شود. گرچه «شوايك» ـ سربازى كه جنگ اول را جدى نمى گرفت ـ در ادبيات «چك» بوده با اين همه، او هنوز متعلق به دنياى كهن و قرن نوزدهمى پيش از جنگ اول جهانى است و چندان با مؤلفه هاى خشن و قوانين جزمى آن آشنا نيست. واقعيت آن است كودكانى كه با شخصيت «جوراب بلند» بزرگ شدند در ۱۹۶۸ به خيابان ها ريختند تا به ژنرال دوگل ـ نماد عقلانيت دنياى مدرن ـ بگويند: «دنيا بايد شكل ديگرى باشد».
دو
«بيرون يك شهر كوچك در كشور سوئد، باغى بود قديمى با درخت هاى ميوه انبوه كه شاخه هاى آنها از هر طرف درهم پيچيده بود. در اين باغ كلبه اى بود و در اين كلبه «جوراب بلند» زندگى مى كرد. او ۹ ساله بود و تك و تنها زندگى مى كرد. نه مادر داشت نه پدر، كه البته از يك جهت بد نبود، چون ديگر كسى نبود كه وسط تفريح و بازى به او بگويد وقت خواب است و يا اين كه وقتى دلش مى خواست آب نبات بخورد به او بگويد بيا و روغن ماهى بخور.
جوراب بلند پيشترها پدرى داشت كه او را خيلى دوست داشت. البته مادرى هم داشت. ولى اين موضوع مربوط به خيلى قديم مى شد. مادر جوراب بلند مرده بود، همان وقت كه بچه خيلى كوچكى بود و در گهواره مى خوابيد و آن چنان گريه و زارى مى كرد كه كسى جرأت نزديك شدن به او را نداشت. حالا او عقيده داشت كه مادرش در آسمان زندگى مى كند و از سوراخى در آن بالا، دختر كوچكش را تماشا مى كند و گاهى جوراب بلند دستى به طرف آسمان تكان مى داد و مى گفت: «غصه نخور مادر، من بلدم مواظب[!] خودم باشم.»
او پدرش را فراموش نكرده بود. پدر او ناخداى يك كشتى بود.
«لنگسترومپ» يا جوراب بلند قصه آستريد ليندگرن، ظاهراً بچه عجيبى است اما ابداً اين طور نيست. او حتى در دستور زبان و تلفظ و املاى كلمات دخل و تصرف مى كند كه عمدى است. به اطرافتان نگاه كنيد احتمالاً تعداد زيادى بچه پيدا مى كنيد كه شكل خاصى به دنيا نگاه مى كنند كه شما خيلى راحت و به اين دليل كه مى خواهيد زياد خودتان را ناراحت نكنيد اسم اش را مى گذاريد دنياى بچگانه! با جملاتى از اين دست: «بچه س ديگه!» يا «بزرگ مى شه ياد مى گيره» يا «بايد ياد بگيره! ببين بچه، آسمون يه كشتى بادبانى نيس كه خورشيد ناخداش باشه!» خب! شما برنده شديد! بچه ماست ها را كيسه مى كند و مى رود با ديوار حرف مى زند! همان طور كه جوراب بلند با اشيا حرف مى زند! او بلد است براى هرچيز دليلى دست و پا كند كه البته اين كار را از ما بزرگترها ياد گرفته. فقط ما در بزرگسالى، تخيل لازم را نداريم تا دلايلمان «جذاب» باشد و معمولاً، شديداً خسته كننده است؛ اما دلايل او: «سه تا تخم مرغ برداشت و به هوا پرتاب كرد. يكى از تخم مرغ ها خورد روى سرش و شكست و زرده آن به روى صورتش سرازير شد. بعد همان طور كه چشم هايش را پاك مى كرد گفت: «من هميشه شنيده بودم كه زرده تخم مرغ به مو قوت ميده. حالا خواهيد ديد موهاى من با چه سرعتى رشد مى كند. در برزيل به همين دليل همه «تخم مرغ به سر» اين طرف و آن طرف مى روند و حتى يك نفر هم كچل نيست.»
اين «شخصيت» در ايران، در دهه ،۵۰ با انتشار دو ترجمه و پخش يك سريال تلويزيونى خيلى محبوب، معرفى شد. در سال هاى اخير هم، تلويزيون يك سريال كارتونى و يك فيلم سينمايى از اين شخصيت را پخش كرده است. در مجموع، كتاب ها دلچسب ترند. نمى دانم مشكل اين فيلمسازها چيست كه نمى توانند همان حال و هواى توى كتاب را منتقل كنند ! به نظرم اگر مى خواهند جوابى بدهند لااقل مثل جوراب بلند، جوابشان خلاقانه باشد. مثلاً چيزى توى اين مايه ها: «يك كتاب شبيه يك ليوان آب است. فكر مى كنيد وقتى كه يخ مى زند، مى توانيد آن را هورت هورت سر بكشيد آدم يخ را نگه مى دارد براى نوشابه اش. چند نفر را مى شناسيد كه آب توى نوشابه بريزند كه خنك شود پس لطفاً بعد از ديدن فيلم ها، غر «آب نبودن» اين «يخ» را سرما نزنيد!» اما متأسفانه، تا اين ميزان خلاقيت، تا به حال يافت نشده!
 چهارشنبه 13 شهريور 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 148]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن