محبوبترینها
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
سه برند برتر کلید و پریز خارجی، لگراند، ویکو و اشنایدر
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826102084
نبرد سريالهاي طنز
واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: تلويزيون - همشهري جوان: شبكههاي مختلف، با سريالهاي طنز با هم رقابت ميكنند. كدامشان اين مسابقه را ميبرد؟ امسال هم مثل هر سال شبكههاي مختلف با سريالهاي جورواجور به خانههاي ما حمله ميكنند تا روي همديگر را در جذب مخاطب كم كنند. البته خودشان اين رقابت را تكذيب ميكنند، اما معمولا تكذيب يك چيز، نشان دهندة تأييد آن است. ما هم مثل بقية مطبوعاتيها، به پشت صحنة بعضي سريالها سرك كشيديم. بعضي از سريالها با آغوش باز ازمان پذيرايي كردند. بعضيها براي خودشان كلاس گذاشتند و به اين زوديها وقت نميدادند. چندتايي هم انگار داشتند سرصحنه، اورانيوم غنيسازي ميكردند و هيچ خبري از آنها درز نميكرد. ضمن اينكه بعضي شبكهها براي اينكه كار از محكمكاري عيب پيدا نميكند، به چند گروه، سفارش ساخت سريال داده بودند؛ مثل شبكه اول كه از شانس ما، دو گزارش پشت صحنة اصلي ما از سريالهاي اين شبكه است. ولي هنوز معلوم نيست كدامشان رقابت داخلي را بردهاند. ما در اين چند صفحه، دو گزارش پشت صحنة اساسي از قرارگاه مسكوني و حبيبآقا داريم و يك گزارش نصفه و نيمه از بايرام. از مابقي سريالها هم سعي كردهايم تا آنجا كه ميتوانيم، اطلاعات به دست بياوريم. حالا تفسير و گوي و تمشك و ماجراهاي اين سريالها بماند براي بعد از عيد كه يك حال اساسي به همهشان خواهيم داد. سريال حبيب آقا : كارگردان: مهدي مظلومي بازيگران: سيروس گرجستاني، سودابه گرجستاني، سعيد آقاخاني خلاصه داستان: حبيب، كارمند اداره ماليات است و به او پيشنهادهاي رشوه ميشود. سريال قرارگاه مسكوني: كارگردان: جواد رضويان بازيگران: مهران غفوريان، علي صادقي، شهرامقائدي، يوسف صيادي، ارژنگ اميرفضلي، مهرانرجبي، جواد رضويان خلاصه داستان: شب عيد است. عدهاي سرباز در پاسگاهي هستند و ميخواهند به مرخصي بروند كه با آن مخالفت ميشود. سريال بايرام: كارگردان: مسعود نوابي بازيگران: فتحعلي اويسي، امير جعفري ،غلامحسينلطفي، رضا فيض نوروزي، رؤيا افشار، جمالاجلالي خلاصه داستان: بايرام، آدم مثبتي است. او وارد يك آپارتمان ميشود و هر قسمت با ساكنان آن داستان جديدي دارد. برگهاي برنده: زوج اويسي – جعفري: تجربة كمربندها را ببنديد و بدون شرح، نشان داده كه اين زوج و بازي بداهة آنها هميشه جواب ميدهد. هر كدام از آنها به تنهايي ميتوانند بار طنز درپيتترين سريالها را هم به دوش بكشند و كاري بكنند تا كار زمين نخورد. غلامحسين لطفي: او ذاتا آدم شادي است. اين را در برنامههايي كه مجري بوده، نشان داده. مزهپرانيها و ديالوگهايش با اويسي و جعفري احتمالا جذاب ميشود. رضا فيض نوروزي: «كتل ميان» كاكتوس و «كاپيتانوف» كمربندها را ببنديد. او با اتكا به بازي فيزيكي و شلنگتخته انداختن و لحن خاص حرف زدنش، هميشه آمادة خلق صحنههاي ماندگار است. علي خودسياني: هفتههاي قبل لابد سريال «من نه منم» را از همين شبكه ديدهايد. آن سريال را او نوشته و قبول داريد چقدر خوب از آب درآمده. نويسندة سريالهاي دنيايشيرين و دنياي شيرين دريا، حالا بايرام را در 9 ماه، چهار بار بازنويسي كرده تا با وسواس، چيز خوبي نوشته باشد. سريال ترش و شيرين: كارگردان: رضا عطاران بازيگران: حميد لولايي، رضا شفيعيجم، مريماميرجلالي، رضا عطاران، آناهيتا همتي خلاصه داستان: نصرت خانم، شوهرش فوت كرده و با ترشيفروشي، دارد خرج بچههايش را درميآورد، تا اينكه مهلت اجاره خانهاش تمام ميشود و بايد خانه را ترك كند. در همين هنگام با جهان آشنا ميشود. برگهاي برنده: حميد لولايي: او هر كاري كند، باز هم همه او را با «خشايار مستوفي» ميشناسند. لولايي آنقدر در نقشاش فرو ميرود كه مخاطب را به وجد ميآورد. بايد منتظر تكيهكلامها و چيزهاي جديدي از او باشيم. رضا عطاران: سريالهايي كه او ساخته، هميشه با مخاطب ارتباط برقرار كرده. او سراغ طبقه فقير جامعه ميرود و كاري ميكند كه مردم همراه با خندههايشان با شخصيتها همذاتپنداري كنند. مريم اميرجلالي: زن ماشاءالله را يادتان هست در سريال خانه به دوش كه چه حرص و جوشي ميخورد؟ آدم فكر ميكرد الان جلوي دوربين سكته ميكند. او سمبل زن خانهدار ايراني زحمتكش است. اميدواريم اين دفعه زياد حرص و جوش نخورده باشد كه بعيد است. رضا شفيعيجم: خيليها پاي تلويزيون مينشينند تا با قلمراد و بامشاد، تجديد خاطره كنند. او يك تيپساز قهار است. ببينيم اين دفعه چه تيپي برايمان ساخته. قرارگاه قديميها اينجا خبري از دفتر و دستك يك اداره يا اتاقهاي يك خانه قديمي نيست. چشمت كه به چادرها ميافتد، فكر ميكني اشتباه آمدهاي. همه چيز اينجا شبيه يك منطقه نظامي است و تو هي از خودت ميپرسي سريال طنز را چه به اين بيابان و اين تشكيلات. آخر عادت كردهاي كه كارهاي طنز را در يك فضاي بسته تماشا كني. اين فضاي متفاوت! مهمترين ويژگي «قرارگاه مسكوني» است. بيابانهاي پشت پارك چيتگر، جايي است كه تيم سريال، بساطش را آنجا پهن كرده. فيلمبرداري كار از اوايل بهمنماه شروع شده و احتمالا تا همين الان كه شما داريد مجله را ميخوانيد ادامه دارد. بروبچههاي قرارگاه مسكوني، اميدوارند كه كارشان به موقع براي پخش برسد. گوش شيطان كر، اگر اين اتفاق بيفتد ميتوانيم اين سريال چهارده قسمتي را هر شب از شبكه يك تماشا كنيم. يك عالمه آدم دوستداشتني ديدن اسم جواد رضويان در ليست عوامل هر كاري، ميتواند آدم را ذوقزده كند. جواد با آن كاراكتر دوستداشتني، حالا آستين بالا زده و قرارگاه مسكوني را كارگرداني ميكند. او در سومين تجربه ساخت سريالش، سعي كرده بر و بچههاي قديمي طنز تلويزيوني را دور هم جمع كند. از ارژنگ اميرفضلي و يوسف صيادي بگير تا مهران غفوريان و آرش نوذري اينجا هستند. ديدن اين همه چهره در كنار هم آدم را ياد ساعت خوش مياندازد؛ جايي كه خيلي از اين بازيگرها از آنجا خودشان را در عالم طنز مطرح كردند. فيلمنامه قرارگاه مسكوني را هم آدم آشنايي نوشته؛ علي مسعودي! كسي كه قبلا «كوچه اقاقيا» را از او ديدهايم. مثل اين كه ايده نوشتن اين سريال را مسعودي از همان موقع در سر داشته. فيلمنامه، فضاي جنگ و جبهه دارد. داستان در يك پادگان مرزي ميگذرد، جايي كه هشت تا سرباز براي اين كه در طول تعطيلات عيد، كنار خانوادهشان باشند به هر دري ميزنند، اما از مرخصي خبري نيست. اين خط اصلي داستان است كه خب بالطبع يك عالمه اتفاق ريز و درشت هم دنبال خودش دارد. هشت تا نقش اصلي را جواد رضويان، شهرام قائدي، علي صادقي، مهران غفوريان، يوسف صيادي، جواد عزتي، علي صالحي و آرش نوذري بازي ميكنند. چند تا نقش فرعي هم هستند كه همه آن نقشها را هم آدمهاي معروف بازي ميكنند. به اين اسمها يك نگاه بيندازيد: شهره لرستاني، مائده طهماسبي، ارژنگ اميرفضلي، مهران رجبي و سعيد قاضيمرادي. و حالا پشت صحنه مدير توليد، در به در دنبال چهار تخمه و جوشانده ميگردد. مهران غفوريان يك هفتهاي هست كه توي اين سرماي بيپير بيابان، حسابي سرما خورده و حتي صدايش هم در نميآيد. در طول اين يك هفته هم هر چه دوا دكترش كردهاند، جواب نداده كه نداده. حالا بقيه هم نگرانند كه يك وقت، ويروس آنفلوآنزا يقهشان را نگيرد. شايد براي همين باشد كه آرش نوذري تا از توي چادر ميآيد بيرون، از همه سراغ استامينوفن را ميگيرد. هوا حسابي سرد است، خصوصا شبها كه گروه مشغول كارند. كساني كه نوبت بازيشان نيست، به همراه بقيه عوامل دو سه جا آتش درست كرده و دورش نشستهاند. گپ زدن توي اين فضا حسابي ميچسبد. بيشتر حرفها درباره داوريهاي فيلم فجر است. هر وقت هم كه سر شهرام قائدي خلوت ميشود، او را وارد بحث ميكنند تا داغ دل استاد تازه شود. او از داوريها ناراضي است. مدام هم بين بچهها دنبال كسي ميگردد كه «روز سوم» را ديده باشد. كمي آنطرف، جواد رضويان ، بازيگرها را توي چادر جمع كرده و توضيح ميدهد كه در سكانس بعدي به جاي صداي ترقه، از صداي «در قابلمه» استفاده ميكند تا رياكشن بچهها طبيعي باشد. اين چادر مثلا خوابگاه سربازها است. توي چادر، مهدي صبايي هم حضور دارد. عوامل پشت صحنه به شوخي ميگويند مهدي، پاي ثابت چادر است. بيرون چادر آسايشگاه، يكي از اين چادرهاي سفري تعبيه شده، جواد رضويان هم مدام از اين چادر در ميآيد و ميرود توي آن يكي. اگر كنجكاويات گل كند، با يك سرك كشيدن ميفهمي كه دستيار كارگردان مانيتورش را آن تو جا داده. در واقع از چادر دوم به عنوان سرپناه استفاده ميكند. اين چند نفر بچهها امشب مهمان دارند. امير نوري و علي مسعودي با هم ميآيند سر صحنه. امير خيلي زود با همه گرم ميگيرد. مينشيند پاي آتش و از خاطرات مشتركش با مهدي صبايي ميگويد. مثل اين كه آنها حسابي با هم رفيقاند، اينقدر رفيق كه صبايي براي چند دقيقه، كار را بيخيال ميشود و ميآيد پاي آتش، نوري مدام به بچهها تاكيد ميكند كه سرصحنه از او تشكر كنند! چند دقيقه بعد آقاي تهيهكننده هم ميآيد سرصحنه. محمدرضا تختكشيان، آمده كه از نزديك در جريان پيشرفت كار قرار بگيرد. امير نوري به محض ديدن او با همان لحن شوخ هميشگياش رسم پاچهخاري را به جا ميآورد و در نهايت هم به شوخي اين توضيح را اضافه ميكند كه «جنب و جوش بازيگرها، وقتي تهيهكننده ميآيد سر كار، بيشتر ميشود.» اواخر شب، سر و كله رضا شفيعيجم هم بين بچههاي قرارگاه مسكوني پيدا ميشود. او بازيگر سريال رضا عطاران است، اما حالا بعد از تمام شدن كارش آمده كه سري به دوستان قديمي بزند. شفيعيجم هم خيلي زود به جمع آتشنشينها اضافه ميشود. توي اين فاصله، سربازها لباس عوض ميكنند تا سكانس جديد را بگيرند. و حالا پايان گزارش آخر شب شده. بچهها خستهاند اما خود جواد اينقدر انرژي دارد كه همه را سرپا نگه دارد. به نظر ميرسد آنها، حداقل تا چهار و پنج صبح سر كار خواهند بود. كارياش هم نميشود كرد، بايد سريال را به عيد رساند. همه اما به نتيجه كار اميدوارند. ما هم حسابي كنجكاويم تا ببينيم سومـين تجربه كارگردانـي جواد رضويان، چي از آب درميآيد. بالاخره عيد است و همه دست به كار شدهاند و رقابت هم كه حسابي داغ است. همه دلمان يك كار خوب ميخواهد. ملاقات با آشخورها در يك كاري مثل قرارگاه مسكوني كه وقت كم است و سكانسها همينطوري پشت سر هم ضبط ميشود، وقت چنداني براي دور هم نشستن و گپ زدن وجود ندارد. براي همين آدم مجبور است لابهلاي صحنهها يكي را گير بياورد و تا قبل از اينكه سروصداي عوامل در بيايد سريع چهارتا سؤال بپرسد و خلاص! شايد به همين خاطر باشد كه اينجا فقط گفتوگو با شش تا از بازيگرهاي سريال را ميخوانيد. جواد رضويان: جايم همينجا خوب است بعد از «ارث بابام» و «مدار صفر درجه» اين سومين تجربه كارگرداني جواد رضويان است. بازيگري كه هنوز هم خيليها او را به اسم داوود برره ميشناسند، حالا دارد براي نوروز، يك مجموعه ميسازد. جواد خيلي اهل مصاحبه نيست. اين چهار كلمه را هم هول هولكي و وسط فيلمبرداري از او گرفتيم. كار چطور جلو ميرود؟ كار سخت است... حالا سراغ سختياش هم ميرويم. كلا بهات ميچسبد يا نه؟ بله، خيلي دوست داشتني است. كارگرداني راحتتر است يا بازيگري؟ من فكر نميكنم اينجا خيلي كار سختي داشته باشم از لحاظ كارگرداني. ما يك گروه كاملا حرفهاي داريم، چه در بين بازيگرها و چه در بين عوامل پشتصحنه. بنابراين من از بابت كارگرداني، كار آنچناني اينجا ندارم. فقط در حد كنترل است. اينرا به اين خاطر پرسيدم كه بدانم دوست داري كارگرداني را ادامه بدهي؟ هميشه گفتم دم را عشق است. فعلا به حالا فكر كنيم. از كارهايي كه قبلا كارگرداني كردي، راضي بودي؟ من صفر درجه را خيلي دوست داشتم. از بچههاي قديمي كه مدتي توي تلويزيون نبودند، حالا دارند توي قرارگاه مسكوني بازي ميكنند. مهران غفوريان، يوسف صيادي، ارژنگ اميرفضلي و... چطور شد كه رفتي سراغ اينها؟ من هميشه مترصد اين فرصت بودم. تقريبا ميشود گفت ماها همهمان با هم شروع كرديم. بعضي از بچهها يك مدت به خاطر يك سري كملطفيها كنار رفتهاند. من خودم هميشه سعيام بر اين است كه بروم دنبال بچههايي كه خداي نكرده دارند به فراموشي سپرده ميشوند. يعني احساس ميكنم وظيفه ماهاست كه اين كار را بكنيم. الان به يقين ميتوانم بگويم يكي از بهترينهاي اين سريال، آقاي صيادي است. خيليها با ساعت خوش اوج گرفتند، ولي معلوم نيست چه اتفاقي افتاد كه محو شدند. من فكر ميكنم 50 درصدش مشكل ماهاست، يعني خود بچههاي بازيگر، بقيهاش يك ذره برميگردد به كم لطفي تهيهكنندهها. تهيهكنندهها نبايد بگذارند اين اتفاق بيفتد. ماهايي كه بعضي وقتها آستين بالا ميزنيم و كاري مي كنيم، موظف هستيم نگذاريم اين اتفاق بيفتد. تو توي نوشتن كار هم نقش داشتي؟ از اول شروع نوشتن متن، با آقاي مسعودي در ارتباط بوديم. اول برج سه، شروع كرديم و آقاي مسعودي براي فيلمنامه خيلي زمان گذاشت. البته طرح اولية كار اگر اشتباه نكنم سال83 تصويب شد. براي سينما هم برنامهاي داري؟ گفتي دم غنيمت است، ولي گفتم شايد برايش برنامهاي داشته باشي. بله، حتما. فكر ميكنم فروردين امسال، يك سينمايي داشته باشم. يك فيلم قبل از كليد خوردنِ همين كار، بازي كردم به اسم «كلاهي براي باران» به همراه آقاي اويسي و عطاران. نميخواهي به غير از طنز، يك كار جدي هم انجام بدهي؟ نه! جايم خوب است. مهران غفوريان: تركيب جديد جواب ميدهد مهران غفوريان، چند وقتي غيبت داشت. يعني حداقل توي تلويزيون نميديديمش. او حالا با قرارگاه مسكوني با تلويزيون آشتي كرده. شبي كه ما براي تهيه گزارش رفته بوديم، وقتي بود كه مهران بدجوري سرما خورده بود، اينقدر كه صدايش در نميآمد. آقا خدا بد ندهد! بد نبينيد. كار با جواد رضويان چطور است؟ راضي هستي؟ خب يك خرده شرايط سخت است؛ لوكيشن، هم آب و هوا ولي كار كار گرمي است؛ هم پشت صحنه هم خود صحنه. انشاءالله خودش هم كار خوبي از آب در بيايد. مدتي بود كه تو، ارژنگ و جواد و بقيه بچهها را كنار هم نديده بوديم. فكر ميكني شرايط جوري هست كه شماها دوباره با هم كار كنيد؟ من اين تيم را يك تيم جديد ميدانم. تركيب يك سري از بچههاي قديمي طنز و يك سري از بچههايي كه اصلا توي اين ژانر نبودند. من اين تركيب را تركيب خوبي ديدم. اول يك كم نگران بودم كه كه چطوري جواب ميدهد، ولي خوب هماهنگ شديم. فكر ميكنم دوباره حركت خوبي شروع شده باشد. خودت دوباره نميخواهي بروي سراغ كارگرداني؟ چرا. الان مشغولام. يك كاري دارم ميكنم براي شبكه2. يوسف صيادي: كار متفاوت خواهد شد يوسف صيادي يكي از آن گمشدههاست؛ كسي كه بعد از چند تا كار طنز شاهكار، رفت و ديگر خيلي كم توي تلويزيون ديديمش. خودش ميگويد، دغدغة اصلياش اين نيست كه هميشه جلوي دوربين باشد. اول ميخواهم بپرسم كه چه اتفاقي براي بچههاي قديمي طنز تلويزيون افتاد كه يا جدا از هم كار ميكنند يا اينكه ديگر اصلا جلوي دوربين نميبينيمشان. خود تو جزو آنها بودي. زياد هم اگر ديده شويم شايد دل مردم را بزنيم. ولي اين كه اصلا ديده نشويد هم خوب نيست. خب، علاقه شخصي من كارگرداني و پشت دوربين و اين داستانهاست. در اين مدت، سعي كردم اينجوري سر خوردم را گرم كنم. كاري هم كردي توي اين مدت؟ كار كه آره. تك و توك مينوشتم. كليپ ميساختم. كار فيلم كوتاه ميكردم و به قول معروف، يكجوري سرم را گرم ميكردم ولي سالي يك بار را بازي ميكنم. عموما هم در برنامههاي نوروزي پيش ميآيد. اينجا را حتي؟ كار با اين گروه راضيات ميكند؟ بعد از مدتها يك سري از بچههايي كه قبلا با هم كار ميكرديم دور هم جمع شديم و اميدوارم كه كار خوبي از آب در بيايد. ميتوانيم اميدوار باشيم كه يوسف صيادي با اين كار دوباره به تلويزيون برگردد؟ والّا من چون يكي دو سالي درگير گرفتن مجوز اولين فيلمم بودم، ترجيح دادم كه يك كم تجربيات و كارهايم در همان زمينه باشد. يكي دو تا كار طراحي لباس كردم و كارهاي ديگري پشت دوربين. بعد هم كه داستان گرفتن مجوز اولين فيلم براي كارگردانها پيشآمد و كار سخت شد. دوست داري به عنوان كارگردان هم كار طنز بسازي يا سراغ كار جدي هم ميروي؟ من از ابتدا كار طنز كردهام و سعيام اين است كه در آينده هم همين روال را دنبال كنم. چقدر به گرفتن كار اميدواري؟ طنزهاي الان مختص شده به كارهاي آپارتماني و فضاهاي تكراري ولي اين از اين لحاظ، كار متفاوتي است. متن خوبي هم دارد و من كلا اميدوارم. شهرام قائدي: هر چه ميكشم از دست مطبوعات است شهرام قائدي را اين روزها همه جا ميبينيم؛ توي تلويزيون، روي پرده سينما و... او كسي است كه توانسته در ژانرهاي مختلف، حسابي خودش را جا بيندازد. شهرام بلافاصله بعد از پايان فيلمبرداري «روز سوم» در آبادان، خودش را به تهران رساند تا يكي از 8تا سرباز قرارگاه مسكوني باشد. اوضاع چطور است؟ اصلا باورم نميشود كه آمدهام سر كار آقاي رضويان. من قبلش سه ماه آبادان بودم براي كار «روز سوم». در همين زمان قرار بود رضويان كارش را شروع كند. ولي مثل اينكه خدا خواست كه كار بچهها همينجوري عقب بيفتد. بالاخره من هم رسيدم و از همان فرودگاه آمدم تست گريم. پس راضي هستي. به نظرم اينجا همه چيز خيلي صميمي است. در صورتي كه معمولا در سينما اينطوري نيست. معمولا وقتي چند تا جوان كنار هم قرار ميگيرند، اتفاقات خيلي خوبي نميافتد و پروژه خوب پيش نميرود. ولي خوشبختانه انگار سيستم عوض شده و رابطهها خيلي خوب است. فكر كنم يكي از دلايل اين اتفاق، خود جواد رضويان باشد؟ همينطور است. اين ميتواند يك عاملش باشد. اخلاق كارگردان خيلي مهم است. خصوصا در همچين كارهايي كه مجبوريم فشرده كار كنيم. تو در قرارگاه مسكوني، نقش يك سرباز آباداني را بازي ميكني. فكر ميكني كاراكتر يك بچه آبادان توي بازيات درآمده؟ خب، ببين به هر حال من آباداني نيستم كه بگويم تمام ريزهكاريهاي اين رل را درآوردهام. لزومي هم ندارد كه اينقدر وارد ريزهكاري شوم. نه، ولي گاهي لهجهها اينقدر اعصابخردكن در ميآيد كه صداي بيننده را در ميآورد. نه، مطمئنا اينطوري نميشود. من در بازيگري، آدم محافظهكاري هستم، محال است تا مطمئن نباشم كاري را بكنم. تو از اول، به وضوح پيشرفت كردي؛ چه در تلويزيون، چه در سينما. خودت قبول داري؟ در اين قضيه خيلي كمشانس هستم و به نظرم ضربه بزرگ را نشريات به من زدند. وقتي يك خبرنگار ميآيد سر صحنه و مني كه خودم را كشتهام نمينويسد، بزرگترين لطمه را به من ميزند. من در اين جوانها عاشقتر از خودم نميبينم. پركارتر از خودم نميبينم. كه براي تمرين، اينقدر حس و زمان بگذارد و اينقدر برايش مهم باشد. خيلي وقتها از پول گذشتهام كه در يك سكانس بهتر در يك كار بهتر بازي كنم. اينكه تو ميگويي پيشرفت كردهاي، آره واقعا اينطوري بوده. آرش نوذري: فضا فانتزي است اوج كار آرش نوذري، فيلم سفر به چزابه بود. آرش به تناسب چهره و كاراكترش هميشه نقشهاي طنز را خوب بازي كرده،هر چند كه در سالهاي اخير، كمتر كار موفقي در اين زمينه از او ديدهايم. مثلاينكه نقش ابراهيم را بازي ميكني؟ بله. يكي از 8 تا سرباز. اين شخصيت، از قشر پايين است و سعي كردم نوع بازياش جوري باشد كه به شخصيت نزديك شوم. خودت حتما سربازي رفتهاي. فضاي اينجا چقدر شبيهفضايي است كه تجربه كردي؟ كمي شبيه هست. اما بالاخره نمايش است. به هر حال، فضا خيلي فانتزيتر از واقعيت است. كجا خدمت كردي؟ منطقه مرزي بودم. مرز كردستان عراق و ايران، پيرانشهر. سال68 تا 70. قبلا با جواد رضويان كار كرده بودي؟ بله. در ارث بابام با هم كار كرده بوديم. من جواد را از ايام دانشكده ميشناسم. از آن موقع با هم كار تئاتر ميكرديم. ميخواهم راستش را بگويم. بعد از سفر به چزابه كار خوب از تو كم ديدهايم. خصوصا اين كار تبليغاتي آخري درباره آمار، واقعا روي اعصاب بود. بعد از سفر به چزابه، خيلي از اتفاقاتي كه من در ذهنم ساخته بودم، به عنوان يك بازيگري كه تحصيلاتش تمام شده و ميخواهد كار بكند، از بين رفت. چون بازار كار حرفهاي، خيلي شبيه تصورات آدم نيست. در سفر به چزابه اتفاقات خوشايندي براي من افتاد. من هم با يك انرژي خيلي زياد آمدم كه كارم را نشان بدهم. بعد از آن، يك سري اتفاقات، يك سري روابطي كه وجود داشت و من نميدانستم و انتخابهاي اشتباه دست به دست داد. ضمن اينكه من از راه بازيگري زندگي ميكنم. به هر حال احساس خودم اين است كه با همه اين اتفاقات، سير كارم لااقل نزولي نبوده. اگر حالا زياد صعودي نبوده. فقط كار بازيگري ميكني؟ توي كار ساخت و اين چيزها نيستي؟ چرا. به اتفاق برادرم كار تبليغات ميكنم. به آن شكل تا حالا كار ساخت نمايشي نكردهام، ولي در صددم كه انجام بدهم. البته دو تا فيلم كوتاه كار كردهام. حبيبآقا مالياتچي اتاق امور ورزش، طبقه سوم ساختمان قديمي اداره مالياتي استان تهران، جايي است كه مهدي مظلومي، سيروس گرجستاني را پشت ميزش نشانده تا «حبيب آقا» را بازي كند. اصلا اسم سريال هم همين است. اتاق فضاي كوچكي دارد. براي همين، عوامل بيرون در منتظر تمام شدن سكانس هستند. مظلومي و دستيارش به همراه سعيد آقاخاني كه فيلمنامه را نوشته، رفتهاند توي اتاق تا جزئيات سكانس را با هم چك كنند. خود سيروس گرجستاني هم گاهي از اتاق ميآيد بيرون و روي صندليهاي آبي رنگ اداره ماليات مينشيند و سر به سر كاركنان اداره ميگذارد. او اتفاقا با آبدارچي دوست شده و با هم بلند بلند تركي حرف ميزنند. ناصر گيتي جاه كه نقش يك آدم طلبكار را بازي ميكند، كمي آن طرفتر، كنار دوست مدير توليد نشسته و مشغول گپزدن است. جالب اينكه كارمندان اداره خيلي جوگير حضور اين همه آدم سرشناس نشدهاند و با خيال راحت و بدون اينكه بخواهند سر از كار گروه در بياورند، مشغول كار خودشان هستند. فقط وقتي سيروس گرجستاني ابتكار ميزند و از آبدارچي ميخواهد كه در يك صحنه بيايد جلوي دوربين، چشم دوست و رفيقهاي آقاي آبدارچي گرد ميشود و همه ميآيند جلوي در اتاق تا ببينند همكارشان چهجوري نقش بازي ميكند. بعد هم ديگر ولش نميكنند از بس كه از سر و كولش بالا ميروند و تشويقش ميكنند. در بين عوامل «حبيب آقا» گرجستاني بدون شك پرانرژيترين آدم است. به محض اينكه كارگردان كات ميدهد، سيروس خان از اتاق ميآيد بيرون و مشغول گپ زدن با بقيه ميشود. هميشه هم يك كاري ميكند كه همه رودهبر ميشوند از خنده. سرعت كار مظلومي در ضبط سريال واقعا فوقالعاده است. كارشان را از 28دي شروع كردهاند و حالا به اين جا رسيدهاند. آنها تا ظهر كارشان را در طبقه سوم اداره تمام ميكنند تا با خيال راحت بروند براي ناهار. انگار همه چيز رو به راه است. تنها سوالي كه اينجا براي كسي كه همه چيز را از بيرون نگاه ميكند پيش ميآيد، اين است كه از بين سريالهاي «حبيب آقا» و «قرارگاه مسكوني» بالاخره كدام سريال در تعطيلات عيد پخش خواهد شد. آخر هر دو تا كار براي شبكه يك تهيه ميشوند. مهدي مظلومي: اگر لازم باشد، داوود برره را هم ميآورم بدون شرح، كمربندها را ببنديم و زندگي بهشرط خنده، جزو طنزهاي نودقسمتي هستند كه مهدي مظلومي ساخته و اكثرشان ديدني بودهاند. حالا او دارد براي عيد، سريال ميسازد. رضويان هم دارد براي عيد شبكه 1 سريال ميسازد. ميدانم. اتفاقا ما داريم تلاش ميكنيم، كارمان در عيد پخش نشود. ما حرفمان را زديم كه بعد از عيد كارمان پخش شود. خودمان هم راغبتريم كار رضويان برسد. داستان ما هم ربطي به عيد ندارد و هرموقع ميشود پخشاش كرد. نقش گرجستاني در حبيبآقا، تكراري نيست؟ مطلقا، به شدت با دو سه نقش متفاوت است. اين به قيمت ازدسترفتن يكسري مزهها و خندهها و تكيهكلامها شده. هرچند ما سعي كرديم شيرينيها را حفظ كنيم، اما حبيبآقا با نقشهاي هالو و ساده فرق دارد. شما در زندگي به شرط خنده، خشايارمستوفي را از مجموعة زير آسمان شهر درآورديد و بدون هيچ تغييري آن را به بازي گرفتيد. چرا ايدة يكي ديگر را برداشتيد؟ اين برميگردد به قدرت ريسكپذيري من. من به اين فكر نميكنم كه بقيه چه ميگويند. خودم هم ميگويم اين نقش را قبلا ديده بودم. براي من مهم اين است كه اينجا فلان كاراكتر جواب ميدهد يا نه. در زندگي به شرط خنده به نظرم خشايار مستوفي جواب ميداد؛ آدمي كه سرايدار بود اما حس مالكيت داشت. من هر نقش ديگر با چهرة تازهاي ميآوردم، بازهم خشايار درميآمد. بنابراين بهتر بود خودش را بگذارم. ضمن اينكه مردم دوستش داشتند و ميخواستند ببينندش. پس ممكن است يك روز داوود برره را بياوريد؟ آره، اگر جايي لازم باشد، ميآورمش. پس اين انگ را ميپذيريد؟ مهم نيست، اين انگها را تعداد كمي ميزنند. مهم اين است كه مخاطب زيادي دارند. من حاضر نيستم هزينه و انرژي بيخود مصرف شود. همه زندگيها عين هم است وقتي عوامل دارند جاي دوربينها و نور را عوض ميكنند، سيروس گرجستاني وقت پيدا ميكند تا بنشيند و چاي بخورد. مثل نقشهايش است. بدون خنده، تكه مياندازد و شاد است. همة عوامل با او حال ميكنند. او هم سر به سر همه ميگذارد، انگار نه انگار كه بازيگر اصلي است. اصلا اهل كلاسگذاشتن و تحويل نگرفتن نيست. راحت با او نشستيم و حرف زديم. لابهلاي مصاحبه ميگفت: «خوب فكر كنيد، سؤال ديگري نداريد؟» خودش هم زياد از تكرار نقشهايش راضي نبود، اما راحت ميگفت: «من از اين راه دارم زندگي ميكنم، نميتوانم معطل نقشهاي ناب باشم.» گفتوگو با او در پاگرد ادارة ماليات و در شلوغي پشت صحنه چسبيد. شما هم بخوانيد، به شما هم ميچسبد. كار با مهدي مظلومي چطور است؟ بعد از چند لحظه فكر كردن، ميبينم كه خوب است. به نظر ميآيد نقشتان تكراري است؟ من در اولين قالبي كه قرار گرفتم و جواب داد، در يادداشتهاي كودكي بود. نويسندهها هم همهاش بر آن اساس مينوشتند. اين پنجمين كار مناسبتي است كه تقريبا شبيه هم است، اما سعي كردم متفاوت باشد. چقدر با سعيد آقاخاني ـ نويسنده ـ حرف زديد تا متفاوت باشيد؟ تمام سه چهار تا كار قبلي كه كردم، زندگي روزمرة آدمهاست. وقتي همة آنها را كنار هم ميگذاري، ميبيني زندگي همه شبيه هم است. يعني عزيز آقاي يادداشتهاي كودكي در كنار اشترخاني، رانتخوار كوچك كه كارمند دولت بود. اينها در جامعه زيادند. هاشم اگزوزساز شايد يك نجار باشد و مثل او زندگي كند. خيلي از آنهايي كه از شهرستان بلند ميشوند ميآيند تهران و فكر ميكنند تهران خبري است، مثل هاشم هستند. يا اشترخاني يك كارمند دولت است. ميخواهد چهارديواري از خودش داشته باشد. همه زندگيها عين هم است. اين كه ميگويي نقشهايت عين هم است، آره چون زندگيها عين هم است. ممكن است يكي آهنگر باشد و يكي كارمند. اما زندگيهايشان شبيه هم است، در مضيقهاند. زندگيها يكي است. شايد مقداري رنگها متفاوت باشد. حتي يك هنرمند هم ممكن است زندگياش مثل هاشم باشد يا اشترخاني. ميخواهد خودش را به جايي برساند. اين واقعي بودن، چيز خوبي است؛ اين كه مردم شما را باور كنند. اما اين تكرار نيست؟ شما حرف مرا فهميديد؟! آره، اما مردم بعد از چند نقش كه شبيه هم ميبينند، ميگويند گرجستاني همهاش مثل هاشم است. من سعي ميكنم متفاوت باشم. ولي اين سعيد آقاخاني، يك بار هاشم را نوشته و من بازي كردم. حالا اين را نوشته كه فضاها و ديالوگهايش همانطور است. اما آن اگزوز ميساخت، اين كارمند ماليات است. اين دو تا را من بايد در بياورم. اين كه اين كارمند چه بازياي دارد، چه مشخصهاي دارد كه با اگزوزساز فرق داشته باشد، حرف زدن و نوع راه رفتنش، من سعي ميكنم اين را نشان بدهم. اما بعد از نقش داداشي صاحبدلان، همه گفتند گرجستاني توانسته آن نقشهاي تكراري را بشكند و چيز جديدي نشان بدهد و ديگر به آن نقشها برنميگردد. به هر حال، وقتي هنرپيشهاي در قالبي خوب بازي كند، همه او را در آن حال ميخواهند؛ مثلا نورمن ويزدم و جري لوئيس. اينجور قالبها مرسوم است. چه اشكالي دارد؟ نوشتهها فرق دارد. اين يك داستان ديگر است. جنس كار و شغل فرق ميكند. اما اين بازيگر، سيروسگرجستاني است كه ويژگي خاص خودش را دارد، حرف زدن و گويش خودش. منتها داستان فرق ميكند. من سعي ميكنم خودم را با داستانم وفق بدهم. ممكن است من عين هاشم را اينجا بازي كنم. اين اشتباه است، چون حبيب، كارمند است. حبيب يك جامعهشناسي و ديدگاهي دارد كه با بقيه فرق دارد. به هر حال من به عنوان مخاطب معمولي، اين ريزهكاريها را نميبينم، به نظرم گرجستاني همهاش در حال تكرار است. ببينيد، يك موقع آدم براي دلش كار ميكند، يك موقع براي شكمش. من حرفهام اين است. وقتي من را در قالبي ميبينند كه مخاطب دارم، كارگردان، نويسنده و تهيهكننده ميآيند سراغ من. من هم نميخواهم بيكار باشم. اگر مخاطب من گله دارد كه چرا نقشهاي گرجستاني اينطور است، من همين گلايه را از سينما دارم، از كارگردانها دارم. سينماي ما دستهبندي شده. مني كه ميتوانم همة نقشها را بازي كنم و لذت ببرم، چون دستهبندي است كسي سراغم نميآيد. خيليها مرا نميشناسند. مهرجويي من را ميشناسد؟ نميگويد فلاني را بياوريد. چون يك نفر هست كه براي او انتخاب بازيگر ميكند، من اگر در صاحبدلان متفاوت بازي كردم، بله از آن نقش گندهتر را هم از پساش برميآيم و بارها ديدهايد. اما خب دستهبنديها سراغ من نميآيد . من هم بايد زندگي كنم. كاري كه به من پيشنهاد ميشود، بلافاصله قبول ميكنم. از آنهايي نيستم كه بنشينم يك كار خوب بيايد سراغم و بعد انتخاب كنم. بله! يك مقداري انتخاب ميكنم با هر كسي كار نميكنم. اگر ببينم كسي 50 درصد كارش خوب است، با او كار ميكنم. اما آرزويم اين است كه نقشهاي متفاوت بازي كنم. اين نقشها را كم بازي كردهام، اما خودم را نشان دادهام. در امام علي و كيف انگليسي خب نقشام فرق داشت با اگزوزساز. منتها يك چيزهايي است كه ايفاي اين نقشها برايم راحت است. چون اين قالبها را دوست دارم و آدمهاي اينجوري را از نزديك ديدهام. زود آنچه ديدهام را نشان ميدهم. دليل موفقيتام هم همين است. جنس اين آدمها را ميشناسم. تكرار، زده نميكند؟ اگر عاشق كارت باشي، زده نميشوي. 10 بار هم هاشم اگزوز را بازي كنم، خسته نميشوم. من بازي نميكنم، آن شخص را زندگي ميكنم. تماشاچي اين را قبول ميكند. اگر ادا در بياورم، تماشاچي اينقدر زرنگ است كه بلافاصله ميفهمد. خيليها معروفاند، اما آنها ادا در ميآورند. من سعي نميكنم ادا در بياورم. اگر بفهمم در سكانسي دارم ادا در ميآورم، يك كاري ميكنم آن سكانس به هم بخورد تا رويش فكر كنم ببينم ايراد از كجا بوده كه من تماشاچيام را گول زدهام. ادا درآوردن، گول زدن تماشاچي است. من بايد بروم در قالب، آدم را نشان بدهم. ترجيحتان كار طنز است يا جدي؟ من خيلي نقشها را آرزو ميكنم كه بازي كنم. مطمئن باشيد اگر آن نقشها را بازي كنم، به همه ميفهمانم كه ميتوانم در اين قالبها هم بازي كنم. نقشهايي كه خيلي جدي است را ميتوانم خوب بازي كنم . ميتوانم طوري بازي كنم كه تماشاچي اين جذبه را ببيند. بازيگر بايد از پس هر كاري بر بيايد. براي همين، رفتهام اسبسواري و شمشيربازي ياد گرفتهام. چيزهايي كه بايد بلد باشي را بايد ياد بگيري . طنز ما طنز كلامي است. اين، كار بازيگر را سخت نميكند؟ ما طنزنويس نداريم. طنزها كمرنگ است. منِ بازيگر، خيلي بايد تلاش كنم تا همين طنز كم را نشان بدهم، خيلي سخت است. خيليها خواستند طنز بنويسند. خيلي كارها بيمزه است. اما چون همة برنامهها اينطور است، همه تلويزيون خريدهاند كه آن را ببينند. اما بعضي برنامهها را تحمل ميكنند تا سرشان گرم شود. چرا؟ اين بر ميگردد به تلويزيون. آنها يك برآوردي ميكنند و كاري كه شش ماهه بايد ساخته شود، چهار ماهه ميبندند. به تهيهكننده ميگويند اين را چهار ماهه بساز. تهيهكننده ميخواهد زندگي كند، قبول ميكند. يك برنامهريز ميآورد. به منِ بازيگر، روزي 12سكانس ميرسد. از صبح تا شب ميآيم سر كار. شب ميروم خانه تا حمام بگيرم، شام بخورم، با زن و بچهام حرف بزنم. خوابم ميگيرد، در حالي كه بايد متن فردا را بخوانم، ببينم فردا چه كار دارم. خوابم ميآيد، ميخوابم. صبح بلند ميشوم ميآيم اينجا روي صحنه متن را حفظ ميكنم. اين حفظ كردن، خام است، فضا در نميآيد. چون كار شش ماهه، چهار ماهه بسته شده. خام جلو ميرود و پخش ميشود و تماشاچي ارتباط برقرار نميكند. اين را بارها گفتهام. آخر روي فرصت، يك چيز حسابي. برنامهريز هم دلش نميسوزد، روزي 10 سكانس مينويسد كه من بايد بروم جلوي دوربين. من هم حفظ ميكنم ميروم جلو. همين الان بنشينيد اينجا ببينيد تا شب من چه وضعي دارم. 5 صبح ميآيم، 8 شب ميروم خانه. خوابم ميآيد. اينها متأسفانه توجه بهاش نميشود. تازه بازيگر، وقتي كنتور قراردادش ميافتد كه برود جلوي دوربين، نه موقعي كه قرارداد ميبندد. آمديم دو ماه نرفتم جلوي دوربين، چه كار كنم. مگر من زن و بچه ندارم؟ اين نوع قرارداد در تلويزيون پذيرفته شده. اما اينكه كار شش ماهه دارد چهار ماهه بسته ميشود را نميپذيرند. بايد تلويزيون رعايت كند. مگر نميخواهد مردم لذت ببرند؟ من حرفم چيز ديگري بود. كه باعث شد درد دل من باز شود. اينكه ما بازيگر طنز نداريم. من اينجا نميتوانم بگويم كه شما ضبطاش كنيد. (ضبط را خاموش ميكند.) دخترتان هم همبازيتان است؟ او در بوشهر درس ميخواند. يك ترم مهمان آمده اينجا و خوشحالم كه همزمان ميتواند با من كار كند. بعد هم بايد برود بوشهر. ايشان هم راهتان را ادامه ميدهند؟ بچههايمان بايد بيايند ديگر. با توصيفاتي كه كرديد، راضيايد بچهتان بازيگر شود؟ من عاشق كارم هستم؛ با تمام سختيهايش و با اين سن و سالم. اگر درست انجام بدهم، خسته نميشوم. خيليها هستند از شغلشان بدشان ميآيد. من كارم برايم مقدس است. مردم از كار خوششان ميآيد؟ ما كه نميخواهيم مردم را بگذاريم سر كار. اما نميشود پيشبيني كرد. داريم سعي ميكنيم كار خوب شود. ولي ديدي يكهو آن چيزي كه تصور ميكردي، غلط از آب در بيايد. خدا نكند البته! ديالوگخواني در خيابانهاي فرعي 7 اسفند ماه- یک روز سرد زمستانی- خانهای در یکی از خیابانهای فرعی بلوار کاوه. از در بزرگ و قهوهای رنگ خانه معلوم است که خانه خیلی قدیمی است. زنگ خانه را از دیوار جدا کردهاند؛ شاید برای اينكه کسی موقع فیلمبرداری بیموقع زنگ نزند. با دستیار سوم کارگردان، خانم «پور محمد» تماس میگیرم و او راهنماییام میکند که اگر یک لگد کوچک به در بزنم، در باز میشود. قبل از اينكه برای لگد زدن تصمیم بگیرم، در باز میشود. فلامک جنیدی است و اینطور که معلوم است بازیاش تمام شده و میخواهد لوکيشن را ترک کند. خانه خیلی قدیمی است ولی فرم زیبایی دارد. همه دیوارهای خانه را که از توی حیاط هم دیده میشود، به رنگ صورتی و آبی در آوردهاند. یک عالمه قوطی خالی و پر رنگ هم گوشه حیاط ریخته شده. هوا آنقدر سرد است که نمیتوانم خیلی برای دیدن در و دیوارها، توی حیاط بمانم. سه ردیف پله پیچ خوردة خانه را دو تا یکی میکنم و خانم پور محمد را روی یکی از پلههای نزدیک در ورودی خانه پیدا میکنم. 7 اسفند - قسمت دهم تا امروز 60 درصد سریال بایرام فیلمبرداری شده. خیلی از نماهای خارجی مثل راه آهن، پارک فرحزاد، رستوران و چند لوکيشن فرعی را تصویربرداری کردهاند. امروز گروه در حال تصویربرداری سکانس 20 از قسمت 10 سریال بایرام است. شب- داخلی – خانه ناصر ماجرای این سکانس از این قرار است که چهار خانوادهای که در همسایگی یکدیگر زندگی میکنند، در خانه ناصر( فتحعلی اویسی) که کارمند بازنشسته را ه آهن است جمع شدهاند و مشغول گفت وگو درباره آرزوها و رؤیاهايشان هستند. وسایل خانه ناصر، وسایلی تقریبا قدیمیاند. روی یکی از دیوارها دو تا کوبلن نصب شده. روی تلویزيون، یک ماکت از یک ترن قرمز قدیمی گذاشتهاند و روی شومینه هم یک ماکت از یک قطار قدیمی که احتمالا جنسش پلاستیکی است. روی یکی دیگر از دیوارها هم چند تا تابلوی عکس از قطارهای قدیمی دنیا نصب شده. خلاصه همه چیز نشان میدهد كه ناصر قبلا در راه آهن کار میکرده. روی میز ناهارخوری هم یک سفرة سادة هفتسین چیدهاند. مسعود نوابی؛ (کارگردان) پشت مونیتور نشسته است و از گروه میخواهد یک بار تمرین کنند. قرار است کادر بسته صورت رضا فیض نوروزی را تصویربرداری کنند. فیض نوروزی دیالوگهایش را با خودش زمزمه میکند. نوابی دستور یک بار تمرین میدهد. فیض نوروزی (گریمش در بایرام خیلی متفاوت نیست اما گروه گریم برایش مو گذاشتهاند. انگار دارد با خودش از رؤیایش حرف میزند): آخ؛ اگه بایرام از نردبون نیفتاد، بود من الان با زنم تو یه رستوران گردون، بالای يه برج بودیم. کل تهرون زیر پامون بود. من یه انگشتر الماس از جیبم در میآوردم به این بزرگی ( دستش را به اندازه یک سیب بزرگ باز میکند) میگرفتم جلوش . میگفت این چیه؟ میگفتم مال توست. اونوقت بهش میگفتم با من آشتی ؟ اون وقت اونم میگفت هوشنگ تو همه زندگی من هستی. نوابی میگوید خوب است و برای ضبط آماده ميشوند. اگر بايرام نميافتاد حالا نوبت ضبط دیالوگهای غلامحسین لطفی است. اویسی از روی صندلیاش بلند شده و در سالن راه میرود. امیر جعفری هم کنار شومینه خارج از کادر دوربین نشسته است. لطفی با یک کت اسپرت سرمهای و یک پیراهن قرمز و یک کلاه چرمی، نقش رحیم که نعشکش است را بازی میکند. لطفی ( او هم انگار با خودش حرف می زند): اگه بایرام نمیافتاد، الان جدیدترین و بالاترین مدل نعش کش زیر پام بود. از اون نعشکشای با کلاس با تمام امکانات رفاهی... فیض نوروزی موقع گفتن دیالوگهای لطفی روی صندلیاش نشسته و به دیالوگهایش واکنش نشان میدهد تا لطفی هم بتواند او را نگاه کند. یک بار که دیالوگهای لطفی را ضبط میکنند، نوابی از علامه، فیلمبردار میخواهد که نوار را عوض کند. امیر جعفری از گوشه سالن میگوید : «خب آقا اونورش رو بذارید.» تا دوربین آماده شود، بازیگرها با هم گپ میزنند. روخواني از روي دست هم این بیرون دارد برف میبارد و هوای سالن هم اصلا گرم نیست، اما همه اعضای گروه، خیلی آرام در حال انجام دادن کارهایشان هستند. از استرسی که همیشه در کارهای دیر شروع شده مخصوص نوروز در گروهها دیده میشود، خبری نیست. مجتبی چراغعلی ، دستیار اول کارگردان، دیالوگها را با لطفی و اویسی و فیضنوروزی روخوانی و هماهنگ میکند. بعد از چند لحظه سراغ نوابی میرود که پشت مونیتور نشسته و از او کسب تکلیف میکند. نوابی از بازیگرها میخواهد که همه متنهایشان را بیاورند تا دیالوگها را یک دور روخوانی کنند. دستیار دوم کارگردان، دنبال متن برای بازیگرها میگردد. لطفی و فیض نوروزی با یک متن، نزدیک هم دیالوگها را میخوانند. امیر جعفری هم کنار رؤیا افشار روی زمین نشسته و هر دو از روی یک متن دیالوگ میخوانند. نمنم برف و خنده قرار است همة واکنشهای اویسی را با همة دیالوگهای جمع، تصویربرداری کنند. همه سر جایشان نشستهاند تا دیالوگهایشان را خودشان بگویند. اویسی: همینطوری الا بختکی غزل قورتکی یک پولی اومده دستت، اونوقت نمیخوای هزار تومنش رو به همسایت هدیه بدی... وقتی اویسی دیالوگهایش را میگوید، امیر جعفری و بقیه اعضای گروه در حال خندیدن هستند. نوابی برای عوض کردن جای دوربین کات میدهد. حالا همه با صدای بلند میخندند. امیر جعفری میگوید باید در دانشگاه یک کلاس زبانشناسی فتحعلی بگذارند. تصویربرداری همچنان ادامه دارد. برای این که جهت نگاه اویسی درست دربیاید، باید مرتب جای دوربین را عوض کنند. ساعت نزدیک به 8 شب است. هر کدام از اعضای گروه که سرکی به حیاط میکشد، گزارش باریدن تند برف را با خودش میآورد. هنوز قسمتهای زیادی از سکانس باقی مانده است، اما انگار کسی خسته نیست. دیالوگها و بداهههای امیر جعفری و فتحعلی اویسی آنقدر خندهدار است که خستگی از تن همه بیرون میرود.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 836]
صفحات پیشنهادی
-
سینما و تلویزیون
پربازدیدترینها