واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: خنكاي مرهمي بر شعله زخمي/ یادداشتی به بهانه تمام شدن جشنواره بیست و ششم فیلم فجر سینمای ما - پویان عسگری: ديگر همه از خبر بد، خبر داريم.DVD سنتوري به شكل قاچاقي بيرون آمد و اتفاقي كه نبايد بيافتد، افتاد.تمام شد.مثل هر چيز ديگر اين دنيا انتظار ديدن فيلم عزيزمان روي پرده سينما هم تمام شد.به كجاي اين شب تيره بياويزيم... ................................................................................ تمام شد.مثل هر چيز ديگر اين دنيا، خوب يا بد جشنواره فجر هم تمام شد و تبديل به خاطره اي شد كه گذشت زمان محوي يا شفافياش را مشخص ميكند.ذات جشنواره اين است كه آدم ها در آن شركت كنند و ازشان پذيرايي شود.مثل يك مهماني كه انتظار داري بهت خوش بگذرد.خب خيلي از غذاها و چيزهاي ديگري را كه فيلمسازان امسال برايمان تدارك ديده بودند، دوست نداشتيم.آن چيزي نبود كه انتظار داشتيم.ما بيشتر ميخواستيم.دوست داشتيم بيشتر بهمان خوش بگذرد.بيشتر نشئه شويم و بيشتر به در و ديوار بخوريم.اما خب مثل خيلي از وقت ها كه انتظار يك چيز خوب تبديل به يك واقعيت بد ميشود،سهم و عايدي ما از جشنواره كمتر از چيزي بود كه پيش خودمان، قبل از جشنواره فكر مي كرديم.صحبت غر زدن و اين حرفها نيست.صحبت درباره واقعيتي است كه پيش چشممان و بغل گوشمان وجود دارد.واقعيت اين است كه ديگر كمتر به شور و شوق و شعور فيلمسازي بر ميخوريم.انگار كه فيلمها از سر بي حوصلگي و تنها كاري انجام دادن ساخته شدهاند.قصهها، فضاها و روابط بين آدمها مال الان نيست.از چند دهه قبل ميآيد.با ديدن فيلمها به اين نتيجه ميرسيم كه آدمها كمتر زندگي كردهاند و بيشتر حرف زدهاند.حرف زدن اصلا كار بدي نيست اما احتياج به پشت دارد به ديدگاه، جهان بيني و شكل زندگي.با ديدن هر فيلم نميفهميم كه سازندهاش چه جوري زندگي كرده؟ يا موقع ساختن فيلم گيرش به دنيا سر چي بوده؟همه به تكنسينهاي بي حالي ميمانند كه حتي حوصله انجام وظايف تكنيسنيشان را هم ندارند.ديگر حس و حال فيلمساز موقع ساختن فيلمش مهم نيست، يا شكل تجربههايش براي گفتن چيزي كه ميخواهد بقيه را در آن سهيم كند.در اين روزگار بي حوصلگي كه همه چيز را تحت الشعاع خودش قرار داده(از شكل روابط اجنماعي گرفته تا چيزهاي شخصي و نوع برخورد و نگاه آدمها) فقط و تنها فقط بهنام بهزادي با خودش صادق بود و فيلم خيلي خوبش تنها دو بار زندگي ميكنيم را ساخت.فيلم بهزادي نمونه صادق و آئينه واري از زندگي امروز ما ايرانيها است.يك جامعه كدر، عصبي و بي حوصله.همين كدري است كه سيامك و خيلي از آدمهاي بي گارد مثل سيامك را منزوي كرده و مي كند.همين عصبانيت است كه همه ما را مثل سيامك به واكنش نشان دادن نسبت به چيزهاي اذيت كننده مجبور ميكند. و همين بي حوصلگي است كه كلافهمان كرده و باعث شده بين زمين و آسمان معلق باشيم و وول بخوريم.و فيلم بهزادي پر از چيزهايي بود كه به آن ميگوييم زندگي؛ترديد قبل از قراري كه وجود دارد، نگاه به عكس معشوقي كه ديگر وجود ندارد،ويبره موبايل و يك "دوستت دارم" از ته دل با خلوص نيت.نميخواهم نق بزنم يا الكي آدم منفي بافي به نظر برسم، اما باور كنيد كه دوران خوبي نيست.نميدانم كه كجاي كار هستيم؟كه اين دوران گذار است يا حالا حالا ها ميخواهد ادامه پيدا كند.فقط اميدوارم كه خيلي زود مثل هر چيز ديگر اين دنيا تمام شود.براي زندگي كردن نياز به اميد و انرژي داريم.نياز به آدمهاي با ذوقي داريم كه شوق فيلمسازي تمام وجودشان را فرا گرفته باشد و بخواهند لذتشان را از زندگي كردن با ما قسمت كنند.و بيشتر از هر چيز به گوهر كميابي به نام "صداقت" احتياج داريم كه تن و بدنمان را در سالن تاريك بلرزاند و اشك را از ديدگانمان جاري كند. ................................................................................. مارتين اسكورسيزي كبير جمله اي دارد كه ذكرش اينجا خالي از لطف نيست:"اتفاقات بد با گذشت زمان تبديل ميشوند به خاطرههاي خوب" منبع خبر : سینمای ما
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 302]