تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 24 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):علم میراث گرانبهائی است و ادب لباس فاخر و زینتی است و فکر آئینه ای است صاف.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1829442535




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

ساعد سهیلی با یک آتش سوزی بازیگر شد+عکس


واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: ساعد سهیلی فرزند سعید سهیلی کارگردان سینماست ولی داستان ورودش به عرصه بازیگری حکایت جالبی دارد که او در اینستاگرامش نوشت.



به گزارش جام جم آنلاین، ساعد سهیلی داستان خودش را این گونه شروع می کند: این پوستر من رو یاد گذشته انداخت، یاد روزهای سخت زندگی، یاد سال ٨٧ ، سرباز بودم و عاشق بازیگری.
در ٢١ ماه خدمت سربازیم کارم نظافت پادگان بود، شستن توالت و چایی دادن و گردگیری و آتش زدن زباله و...
یک روز گروه فیلمبرداری داخل پادگان ما مشغول فیلمبرداری بودند و من طبق معمول ساعت ١٠صبح مشغول سوزاندن زباله ها، با آرامش به آتش خیره شده بودم و در فکر فرو، بی خبر از آنکه درون آشغال ها مواد منفجره است و خطر در کمین...
یهو با صدای وحشتناکی آتش به انفجار تبدیل شد و احساس کردم صورتم سوخت، دست روی صورتم گذاشتم و با وحشت و عجله خودم رو به دستشویی رسوندم و در آینه خودم رو دیدم، کیسه های زباله به صورتم چسبیده و کامل سیاه شده بودم، مژه و ابروهایم سوخته بود، هر چقدر آب به صورتم می ریختم همچنان سیاه بودم، پلاستیک های زباله مثل زالو به صورت چسبیده بود، سربازها و هم خدمتی ها خودشون رو به من رساندند و هر کس چیزی میگفت، شلوغ شده بود و من گیج گیج ، فقط به این فکر میکردم که باید با آرزوم "بازیگری" خداحافظی کنم. چون دیگر صورتی نداشتم!
فرمانده سر رسید ، سربازها رو کنار زد و گفت: برو بیمارستان.
خودم رو رسوندم لب جاده تا ماشین بگیرم و...دست تکان میدادم و هیچ کس نمی ایستاد، ٤٠ دقیقه گذشت و من همچنان منتظر...
یک بازیگر جوان با ماشین مدل بالا از پادگان بیرون آمد، گویا کارش تمام شده بود و به خانه برمیگشت.
برای ماشین او دست تکان ندادم...خجالت کشیدم، ولی حدس زدم چون در پادگان ما کار میکرد و من سرباز آنجا بودم، مرا تا جایی خواهد رساند، اما او پایش را روی پدال گاز فشار داد و با سرعت از کنارم گذشت... چنان که هنوز صدای اگزوز ماشینش توی گوشم مانده، سرم را پایین انداختم و بغض گلویم را گرفت، فقط به این فکر میکردم که باید هر چه سریعتر خودم را به جایی برسانم، بیمارستانی، درمانگاهی، ولی انگار هیچ کس مرا نمیدید! با سرعت قدم برداشتم تا از درب پادگان دور شوم ، نمیخواستم هم خدمتی ها گریه ام را ببینند.
وقتی مطمئن شدم تنهای تنهام ، به آسمان نگاه کردم و دلشکسته رو به خدا فریاد زدم...فریاد زدم : خیلی نامردی...خیلی، تو میدونستی چقدر بازیگری رو دوست داشتم...چرا اینکارو با من کردی؟!
کات...
٤، ٥ ماه گذشت و صورتم خوب شد... یک هفته تا پایان خدمتم مانده بود که با من تماس گرفتن و گفتن در تست بازیگری قبول شدی ، اونم برای نقش اول فیلم!!
اون موقع فهمیدم خدا صدام رو شنید...خوبم شنید.
برای اون فیلم یعنی "میان ماندن و رفتن" جایزه بهترین بازیگری رو هم گرفتم بعد از ٨ سال دوباره یاد آن روزهای تلخ و شیرین افتادم، الان دیگه مثل اون روزها تنها نیستم، تنها نیستم و سرمو بالا میگیرم و میگم ، خدا جون...خیلی مردی ... خیلی






چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت 09:11





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 60]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سینما و تلویزیون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن