واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها: روزنامه شرق - شيما بهرهمند: دانشگاه هنر. چند قدم آنطرفتر از تئاتر شهر، كه روزگاري تنها معبد اهالي تئاتر بود. و سرانجام «بامداد». از پسِ شانزده سال كه از مرگ احمد شاملو ميگذرد، بزرگداشتي براي اين شاعر معاصر در ميان جمعي از اهالي فرهنگ و هنر و دانشجويان در تالار فارابي دانشگاه هنر برگزار شد.
در فاصلهاي نهچندان دور از سالمرگ شاعر كه بهرسم هر ساله نيمهتمام مانده بود. پنجم ديماه، چند روزي بعد از تولد احمد شاملو و مقارن با تولد بهرام بيضايي و در يك روز باراني كه سراسر مه گرفته بود. «نوروزي در زمستان»؛ اين عنوان برنامهاي است كه انجمن علمي ادبي اين دانشگاه بر مراسم بزرگداشت شاملو گذاشته بودند. مراسمي نه در قدر شاعري چون احمد شاملو، اما بهبركتِ حضور جمعيتي بزرگ در سالني كوچك، باشکوه بود و «برای شاعری با حشمت و بزرگ.»
دوستداران شعر و كلمه و شاملو نشسته و ايستاده جشنوارهاي از شعر و شادی برپا كردند، در محضر بزرگاني چون محمود دولتآبادي، ايران درودي، علي رفيعي، جواد مجابي و فرزان سجودي و در حضور آيدا شاملو. احمد شاملو، شاعر/روزنامهنگار/مترجم/روشنفكري است كه طبعا بررسيدنِ تاموتمام آثار او در مجالي كوتاه ممكن نميشود، با اين وجود در مراسم بزرگداشت او بهطرزي خلاقه چند وجهِ درسايهمانده او برجسته شد. يكي تأثير شاملو بود بر صحنه تئاتر. «عروسي خون» و «يرما»ي لوركا بهكارگرداني علي رفيعي، زبانِ شاملو را به صحنه آورده بود و از اينرو مراسم با اكران تكههايي از دو تئاتر اخير آغاز شد و بعد سخنان علي رفيعي: «نميتوانم بگويم اينها متنِ لوركا است يا متنِ شاملو، اما مطمئنم اگر شاملو در ميان نبود سراغ ترجمه ديگر نميرفتم.
شاملو آثار لوركا را فقط ترجمه نكرد، بلكه آفريد و شعرِ خود را سرود و به متن لوركا قدرت بخشيد و بهرغم عظمت لوركا شاملو هيچ كم نياورد. زباني كه شاملو در ترجمه/تأليف اين سه اثر سترگ لوركا استفاده كرد، زباني است بهغايت صحنهاي. او واژهها و جملاتي آفريد كه شخصا در طول پنجاهوپنج سال فعاليت صحنهاي تابهحال در صحنه تئاتر نظيرشان را نديدهام. شاملو كلام را تبديل به امر ديدني كرد. تئاتر لوركا را شاملو با زبان بينظير خودش تبديل به يك اتفاق بصري حيرتانگيز كرد و اين آن چيزي بود كه من را شيفته كرد.» رفيعي خاطرهاي نيز از ترجمه «خانه برناردا آلبا» تعريف كرد، اينكه او خطاب به شاملو از آرزوي خود براي اجراي اين متن گفته بود و شاملو رضايت داده بود كه باوجود حالوروز نامناسب جسمي آن را دست بگيرد و تنها در دو ماه ترجمه كرده و آن را به علي رفيعي تقديم كرده بود.
علي رفيعي دو تئاترِ لورکا با ترجمه شاملو را زيباترين خاطراتش از صحنه میخواند. بعد نوبت به جواد مجابي، شاعر و نويسنده رسيد تا از «سلوك اجتماعي و ادبي»ِ شاملو بگويد، «از مبارزه شاملو با ابتذال و شعر بيوگرافيكِ او». او با شرحي بر معناي ابتذال و انحطاط آغاز كرد و گفت: «ما همه در معناي ابتذال اشتراك معنا داريم اما شايد درباره جغرافياي ابتذال بتوان حرف تازهاي زد. بهگمان من ابتذال بخشي از يك وضعيت نيست، بلكه مثل هوا دربرگيرنده كل زندگيِ انسانهاست در هرجايي از جهان. كوشش انسانهاي خلاق شناختن، فاصلهگرفتن و دورشدن از اين ابتذال است» و شاملو در نظر مجابي چنين بود، چنان كه سلفِ او هدايت نيز.
در ادامه شاملو را بنيانگذار شعر بيوگرافيك خواند و گفت: «شعر ما از قديم مدح بوده است، مدحِ شاهان، طبيعت، مردم... و شايد با نيما بود كه مواجهه با انسان آغاز شد و به شاملو رسيد. شاعران با فرم «قطعه» وضعيت زندگيِ خود و خالي آن را نشان ميدادند و شاملو و سيمين بهبهاني از اين كاركرد قطعه استفاده كرده و شعر را از كليبافي و بيانات حكيمانه پيراستند و به صداقت صداي انساني شاعر رساندند. شاملو در عين حال كه به مصائب جامعه خود ميپردازد، آرامآرام زندگي شخصياش نيز در شعرها تجلي مييابد: از مشكلات، ترسها تا دربهدريها و مسائل شخصي او.
بهقول خودش شعري كه زندگي است. البته اين زندگيِ شخصي با زندگي مردم منطبق شده بود. از اينرو شاملو سراينده سرگذشت خود و سراينده سرنوشت ملت خود بود.» مجابي به سويه روشنفكرانه شاملو نيز اشاره كرد، اينكه «شاملو هرگز حرفش را قورت نداد و بهمحض آنكه به حقيقتي رسيده آن را بهعنوان صدايي شنيدني در ميان صداهاي ديگر بيان كرده و البته كه صداي شاملو بلند بود.» اما ديگر شخصيت ادبي يا بهقولِ ايوب آقاخاني -كه اجراي مراسم را بر عهده داشت- «قله ادبيات داستاني» ما، محمود دولتآبادي نيز در ميانه مراسم رسيد و جمعيت را شوقي فراگرفت.
او نيز درباره دوستِ قديم خود سخن گفت و متني را با لحن و زبانِ خاص خود خواند كه هيچ كمتر از داستانهايش نبود. دولتآبادي سخنان خود را با تبريك به جامعه دانشگاهيِ كشور آغاز كرد كه «موفق شد شاملو را از نيمقرن تحريم در بياورد.» و شعري از شاملو خواند: «شعر رهاییست/ نجات است و آزادی./ تردیدیست/که سرانجام/ به يقين ميگرايد...» و بهطعن گفت: «چون از آزادي چيزي نميدانم تفسير اين شعر را به عهده خودِ استاد ميگذارم. من آزادي را تنها يكبار تجربه كردم و آن زماني بود كه از زندان آزاد شدم.
تا دَر خانه هم آزاد نبودم چون مأمور مربوطه مرا همراهي ميكرد تا اينكه رسيدم به خانه، گفتم آهان! اين نسبت به آنچه گذراندم، آزادي است. پس چيزي از آزادي نه ميفهمم، نه باور دارم و نه امكانِ وجود آن را وعده ميدهم. جهان يعني تلاشي پيگير و پايانناپذير بين فرضِ حقيقت و واقعيت. بنابراين اين تلاش بيپايان است چون ايدهآليستهايي مثل ما هم در جهان بودهاند، هم هستند و هم خواهند بود. ولي هوشياري در اين است كه اذعان ميكنيم ما ايدهآليست هستيم. اين توازن بايد حفظ شود.»
دولتآبادي به مقالهاي از داريوش شايگان اشاره كرد كه در آن فيلسوفي فرنگي از مسئلهاي گفته بود كه دغدغه اخير او بوده است و خود از آن به «فقدان ديگري» تعبير ميكند كه جهان را تسخير كرده و ميخواهد بقبولاند ما در اين جهان تك هستيم، خودمان و خودمان، «و اين يعني آمادهشدن تكتك ما براي بردگي جمعي.» بعد متنِ تأثيرگذاري را با صدايي رسا خواند كه چنين آغاز ميشد: «انديشيدم و شايد نيز گفته باشم انسان زندگي ميكند مگر مرگ را از ياد ببرد يا دستكم از آن فاصله بگيرد و كار ميكند مگر به زندگي خود معنايي ببخشد و شگفتا، هم در آن پيكارِ عاشقانه و رنجبار زندگاني است كه آدمي گامدرگام به مرگ نزديكونزديكتر ميشود، تا به مرگ، تا يكيشدن با آن، تا به مطلقِ محض خود برسد.
سرانجام آنچه باقي ميماند بس فرايند حد فاصل زادن است و مُردن كه يعني حاصل كار، فرايند آدمبودن، هستن بين دو نيستي، و در اين معنا يعني به اعتبار كار و پيكار و عشق، شاملو نمونه بود.» ايران درودي، نقاش معاصر نيز بهرغم بيماري آمده بود تا از شاملو بگويد و خاطراتش با شاملو و ساعدي كه ساليان دور با هم به ديدار او ميرفتند. پيش از اداي احترام او نيز صداي شاملو فضا را آكند، شعري ميخواند كه به ايران درودي تقديم كرده بود، با عنوان «تو تصويرش كن». درودی گفت: «هرگز مرگِ شاملو را باور ندارم. تا زمان هست و انسان ايراني، شاملو زنده خواهد بود.
كلمات فاخر او نجابت و اصالت ايراني را دارد و آن شكوه و عظمت گذشتگان ما را.» فرزان سجودي نيز روي صحنه آمد و از نسبت فرهنگِ معاصر با شاملو گفت و اينكه نميتوان به هيچ طريقي و در هيچ مناسباتي شاملو را فراموشاند يا تحريف كرد. او شاملو را نه يك شخص، كه بخشي از فضاي فرهنگي و ميراث ما خواند و از نسبت بينامتني شاملو با تئاتر، نقاشي و ديگر هنرها سخن به ميان آورد.
اين مراسم كه بهبهانه دومين جايزه شعر شاملو و زادروز او برپا شده بود و بههمت دانشجويان دانشگاه هنر، نشان داد كه شاملو در ذهن و زبان مردم ما، جواناني كه هرگز او را نديدند و محضرش را درك نكردند، جاري است و چنانكه پيام ترابي از دانشجويانِ متولي اين مراسم در بروشور مراسم نوشته: «جهان بدون شاعرش هيچ است؛ پس شاعري هيچ نخواهد مرد... كه بامداد هميشه نويدِ روزي تازه بوده و، به مادامي كه بودنِ ما، خواهد بود.»
۰۶ دی ۱۳۹۵ - ۰۸:۰۶
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترین ها]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 16]