واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها: روزنامه صبا - ترجمه از آرش واحدی: وودی آلن 80 ساله است، زمان باقی مانده برای وی محدود است و پس از کمی گپزدن با او متوجه میشوید که بهخوبی این مسئله را میداند. روزهای زندگی آلن در این دوران همچنان پر ازدحام و شلوغ است؛ فیلم میسازد، ورزش میکند، حواسش به بالا نرفتن وزنش است، وعدههای غذاییاش را با نظم مصرف میکند و حتی با دقت تلویزیون نگاه میکند. از نگاه وودی آلن این طریق زندگی کردن در این سن صحیحترین کار ممکن است و تنها زمانی برای رونمایی از آثارش مجبور به حضور در فستیوالی خاص یا مصاحبه میشود،که به زعم خودش وقتش را بیهوده تلف کرده است.
زبانش همچنان تندوتیز است و از مطرح کردن اعتقاداتش حتی درصورت ناراحت شدن طرف مقابل اِبایی ندارد، برای مثال روبهروی من نشسته و میگوید: من هیچ نکته مثبتی در مصاحبه با مطبوعات نمیدیدم، خوب باورش سخت است که شخصی با خواندن این مصاحبه من به این نتیجه برسد که «کافه سوسایتی» فیلم خوبی است و باید برود سینما آنرا ببیند. آلن لبخندی معنیدار میزند و در انتظار سوالهای بعدی میماند، در این میان بهخاطر میآورم که او سالهاست دیگر هیچ نقد و تحلیلی را که درباره خودش یا آثارش باشد نمیخواند، او بارها این عملکرد را خسته کننده نامیده است و مخاطب نقدهای منتقدین را سرمایهگذاران فیلمها میداند نه هنرمندان.
زمانیکه آرامش او در طول مصاحبه را میبینم از او میخواهم درصورت خسته شدن این موضوع را به اطلاع من برساند ولی در کمال تعجب پاسخ میدهد: چرا خسته بشم!؟ خب همکارانم در بخش تبلیغات فیلم فکر میکنند که این عمل من در فروش اثرم تاثیر دارد، بنابراین من این کار را در کمال آرامش و رویی خوش انجام میدهم، ولی بهنظرم کاری بیهوده است و هیچ تاثیری نخواهد داشت و این نظرم را به آنها هم میگویم، درنهایت بحث با سرمایهگذاران فیلمهایم بهجایی میرسد که میگویند عقیدههایت را برای خودت نگهدار، سکوت من و با لبخند با خبرگزاریهای مختلف مصاحبه کن، خب من هم این کار را همانطور که گفتند انجام میدهم زیرا دوست ندارم شخصی باشم که دستمزدش را گرفته و حال از انجام کامل کار شانه خالی میکند.
با شنیدن چنین پاسخی از سوی او ترجیح میدهم روند پرسشهایم را کمی سریعتر انجام دهم. یکی از نکات قابل توجهی که در مورد فعالیتهای زیاد وی در این سنوسال وجود دارد، سن قابل ملاحظه والدین وی هنگام درگذشت آنهاست. مادر وودی 95 سال و پدرش صدسال عمر کردهاند. آلن شاید خود را در خانوادهای با طول عمر زیاد ببیند ولی از 17 سالگی در مورد ارزشمند بودن وقت یک هنرمند سخن گفته است و به طریقهای زندگی کرده که گویی روزهای پایانی عمر خود را سپری میکند. او همواره در مورد ارزشمند بودن کارهایی که در حال انجام دادنش است سخن میگوید. در مورد سریالی که ساخته است که تا مدتی دیگر پخش خواهد شد از او سوال میپرسم، پاسخ میدهد: مسئولین استودیو آمازون برای مدتها من را اذیت کردند، آنها برای ساخت یک سریال به اندازهای اصرار کردند که دیگر نتوانستم آن را رد کنم.
سخن آلن در این مورد کاملا صحیح است زیرا در قرارداد وی با استودیو آمازون ذکر شده است که او سریال«بحران در شش»را در هر چند قسمتی که دوست دارد میتواند ارائه دهد، هر زمانیکه علاقه دارد در هرکجای دنیا میتواند فیلمبرداری کند، هر ستارهای را که میخواهد میتواند با هر مبلغی برای نقشآفرینی در سریال استخدام کند و به هیچعنوان مانند دیگر فیلمسازان تاریخ نیازی به ارائه فیلمنامه خود پیش از فیلمبرداری به مسئولین استودیو نیست. نسبت به حوصله آلن شش قسمت نیم ساعته بهترین زمان برای عرضه محصولی است که هر دو طرف قرارداد را راضی نگاه دارد، او در این مورد میگوید: در هرصورت من در قبال استودیو آمازون مسئولیت دارم، علاقهای به بیهوده خرج کردن پول آنها ندارم، بنابراین حس کردم ساخت سریال میتواند معامله خوبی برای من باشد، زیرا جزو کارهایی است که تا بهحال انجام ندادهام.
بهنظر میرسد نگاه آلن در این روزها برای تمام آثارش یکسان است زیرا او در مورد فیلم«کافه سوسایتی»نیز تقریبا همان نظرها را دارد: دوست داشتم اشخاصی که برای این فیلم سرمایهگذاری کردهاند راضی باشند و از طرفی مخاطبینی که بهای بلیت را پرداخت کردهاند تجربهای انسانی را پشتسر بگذارند.
شاید این سخن درباره«کافه سوسایتی»از این نکته نشات بگیرد که فیلم پس از«جازمین غمگین»محبوبترین و عامهپسندترین اثر وودی آلن است؛ داستان سرراست و سادهای دارد، بامزه است و راحت مخاطب را میخنداند و در حالیکه تمرکزش بر روابط انسانی و باجهایی که برخی افراد در قبال دوستی میدهند، به راحتی روایتش را پیش میبرد.
ماجرای فیلم اینگونه است که وودی ما (منظور از نقشهایی است که دههها خودش آنها را ایفا میکرد و حال به علت بالاتر رفتن سن مجبور است آنرا به بازیگری جوان محول کند) که نقشش را جسی آیزنبرگ ایفا میکند در بروکلین دهه 30 زندگی خوبی برای خود دارد ولی مشکل اینجاست که او شیفته زندگی پرطمطراق هالیوودی است، بنابراین به هالیوود میآید تا شانس خود را امتحان کند، جایی که ستارگان سینما حکمرانی میکنند و استودیوهای فیلمسازی سلطنت چشمگیری برای خود راه انداختهاند. عموی جسی یکی از عاملهای مهم این استودیوهاست، او از منشیاش با بازی کریستین استوارت میخواهد که برادرزادهاش را با وضعیت هالیوود بیشتر آشنا کند و به اصطلاح وظیفه برقراری تورهای گردشگری را برای وی انجام دهد. شخصیتهای آیزنبرگ و استوارت به زیبایی نماینده جوانهای چشم بهراه مانده در هالیوود هستند ، اشخاصی که حس میکنند پشت در ورودی قصر بزرگی ایستادهاند و تنها باید کمی تلاش کنند تا در میهمانی داخل قصر شرکت داده شوند ، اشخاص قابل ترحمی که تصور غلطی از شهرت دارند و تنها با حضور در یک خانه بزرگ حس میکنند مالک دنیا شدهاند.
آلن در این مورد اضافه میکند: خود من بهشخصه جزو آندسته آدمهایی نیستم که با نفرت و بیزاری به ثروتمندها نگاه کنم و در عین حال جلوی آنها زانو بزنم، شاید از بودن در جایگاه آنها لذت نبرم ولی درواقع بدم نمیآید خودم را جای یک شخص ثروتمند جا بزنم زیرا این باعث میشود آنها من را به عمارتهایشان دعوت کنند و من از تور تفریحی در خانه ثروتمندان لذت میبرم. آنها تنها کارایی که برای من دارند همین است، گاهی رفتارشان را مطالعه میکنم و سرگرم میشوم.
با این نگاه شاید دلیل حضور پررنگ آلن در فستیوال کن را بتوانیم تعبیر کنیم، او تمام ماجرا را تنها به چشم یک سرگرمی میبیند و از حضورش در میان این جمعیت لذت میبرد. از این منظر آثار او که در مقاطعی به نقد اینگونه از زندگیها میپردازد وجههای منطقیتر بهخود میگیرد، در این مورد میگوید: علاقهای ندارم ثروتمند بشوم، هرچند مدتها قبل هفتهای صددلار خرج بلیت بختآزمایی میکردم ولی حتی درصورت برنده شدن نیز از پیش برنامههای خود را با همسرم هماهنگ کرده و با او مشورت کردهام، به او گفتم که من در هرصورت از همین خانهای که در آن زندگی میکنیم راضی هستم ، او هم موافقت کرد ، من هم مانند همیشه باید به کارم ادامه دهم و در حقیقت سر کار بروم، او هم علاقهای به داشتن قایق تفریحی و یا هواپیمای اختصاصی نداشت، بنابراین دیگر بلیت بختآزمایی هم نخریدیم.
بیان این دیدگاه آلن شاید کمی شما را از نقدهای منفی که همواره بر سر نظام سرمایهداری کرده است دور کند، او در آثار مختلف خود نشانهگذاریهای دقیقی برای انتقال جهانبینیاش در زیرلایههای اثر دارد، که در اثر تازهاش«کافه سوسایتی»نیز بهچشم میخورد، فیلم جزو آندسته آثاری نیست که در انتهای آن مخاطب در مورد زندگی هالیوودی نگاه منفی پیدا کرده و بگوید در هالیوود سگ، سگ را میخورد و تمام. آلن بهدرستی توانسته به گفته خودش شهری را توصیف کند که مردم آن تمام اعمال خود را براساس خودخواهی و خودپرستی پیش میبرند. از این لحاظ نقد اثر او تنها جامعه هالیوودی دهه سی را نشانه نرفته است و اهدافی بسیار گستردهتر دارد.
برای پایان از او میپرسم که چرا هنوز این قبیل نقدهای منفی بر ساختار کلی استودیوهای هالیوودی وارد است و چرا همیشه فیلمسازان مختلف اثری برای نکوهش نظام استودیویی آمریکایی میسازند، پاسخ میدهد: من مطمئن هستم در تمام حرفهها و صنعتهای پولساز جهان چنین شرایطی موجود بوده و خواهد بود. مشخصا در تمام صنعتهای سودآور جهان افرادی بودهاند که با هر ترفندی قصد پیشرفت داشته و در نهایت موفق شدهاند، ممکن است افرادی هم باشند که دست به انجام هر عملی بزنند و در نهایت موفق نشوند ولی وسوسه حضور در جمعی که خود را موفق میداند چیزی نیست که هر انسانی با ذات خودپرستانهاش بتواند بهراحتی از آن عبور کند. این شرایط در مکانی چون وال استریت هم حکم میکند و حتی در حرفه ما در کشورهایی چون ایتالیا و فرانسه نیز غالب است اما هالیوود جایی است که این رفتارها نمود بیشتری دارد و بهصورت آشکار روزانه در حال دیدن آنها هستیم، در اینجا قانون اصلی همین است، گویی از سر میز معامله با یک سردسته راهزنها بهسراغ میز دیگری با همین مشخصات میروی، همیشه اوضاع همینگونه بوده است.
۱۶ مهر ۱۳۹۵ - ۰۱:۱۴
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترین ها]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 132]