تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 18 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):بنده اى نيست كه به خداوند خوش گمان باشد مگر آن كه خداوند نيز طبق همان گمان با او ر...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805760904




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

اسم اباعبدالله كه مي‌آمد اشك سالار سرازير مي‌شد


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: اسم اباعبدالله كه مي‌آمد اشك سالار سرازير مي‌شد
اينكه يك شهيد چه زماني و كجا به دنيا آمد و چطور و چه وقت به شهادت رسيد، شايد براي خيلي از ما موضوعي تكراري باشد.
نویسنده : عليرضا محمدي 


اما بين دو نقطه آغاز تا مرگ زميني؛ رفتارها و گفتارهايي وجود دارند كه يك انسان را با تمام عشق به زندگي‌اش، به سوي مرگي آگاهانه و خونين مي‌كشاند تا شهيد نام بگيرد. مسئله در چرايي و چگونگي رسيدن به اوج يا همان شهادت است وگرنه تلف كردن عمر را كه همگي بلديم، ‌مهم چگونه زندگي كردن و چطور مردن است كه باعث مي‌شود پرداختن به زندگي شهدا هميشه تازگي و طراوت داشته باشد. اين بار به خاطرات شهيد محمدسالار پارسا مي‌پردازيم كه 20 سال در كنار ما زندگي كرد و سال 65 نيز در كربلاي4 به شهادت رسيد. سالار هركاري از دستش برمي‌آمد براي كشور و مردمش انجام داد و خاطراتي را به يادگار گذاشت كه با مشاوره و راهنمايي ستاد كنگره شهداي استان مركزي در گفت و گو با خواهر و فرهاد شفيعي از همرزمانش گوشه‌هايي از آن را تقديم حضورتان مي‌كنيم.     خواهر شهيد رويش شهيد به عنوان يك انقلابي و مبارز از چه زماني آغاز شد؟ برادرم متولد 1345 بود. زمان انقلاب 12 سال داشت. اما فعاليت‌هاي انقلابي مي‌كرد. آن دوران بچه‌ها خيلي زود بزرگ مي‌شدند. سالار هم همين طور بود. تظاهرات و راهپيمايي مي‌رفت، با دوستانش پلاكارد مي‌نوشتند يا تمثال حضرت امام را روي پلاكاردها مي‌چسباندند و شعارهاي ضد رژيم طاغوت را روي ديوار مي‌نوشتند. اين‌ها كارهايي بودند كه در آن سن و سال از دست‌شان برمي‌آمد و انجام مي‌دادند. از همان زمان فعال انقلابي بود تا اينكه انقلاب پيروز شد و از بدو شروع جنگ هم به فكر رفتن به جبهه افتاد. سال 59 فقط 14 سال داشت. الان گفتنش براي ما آسان است، اما چطور مي‌شود كه يك نوجوان 14 ساله قصد رفتن به جبهه كند، شما و خانواده مشكلي نداشتيد؟ اتفاقاً چرا، سالار علاوه بر اينكه سنش كم بود، جثه كوچكي هم داشت. خود من هم كه خواهر بزرگ‌ترش بودم با رفتنش مخالفت مي‌كردم. يادم است يك بار آمد خانه ما، بعد از ظهر بود كه توي حياط لباس مي‌شستم. متوجه نشده بودم كه او آمده است. چند دقيقه بعد كه داخل اتاق را نگاه كردم، ديدم سالار دارد بچه‌هاي كوچكم را بازي مي‌دهد و خوراكي‌هايي كه آورده بود را به آنها مي‌دهد. فهميدم براي خداحافظي آمده اما به روي خودم نياوردم. نمي‌خواستم با اين مسئله كه مي‌خواهد جبهه برود روبه‌رو شوم. روز بعد كه به خانه پدري‌مان رفتم، ديدم سالار رفته است. چند بار به جبهه اعزام شد، از عملياتي كه در آن شركت داشت اطلاع داريد؟ چند بارش را دقيق يادم نيست. اما مي‌دانم كه در عمليات‌هايي مثل قادر، والفجر8، فكه، كربلاي 1 و كربلاي4 شركت كرده بود. در همان منطقه عملياتي كربلاي4 هم به شهادت رسيد. مدتي هم در جبهه كردستان فعاليت مي‌كرد. پس يك رزمنده باتجربه شده بود، روحيه‌اش هم لابد در جبهه تغيير كرده بود؟ مسلماً پخته‌تر شده بود. اين‌جوان‌ها به جبهه كه مي‌رفتند ساخته مي‌شدند. سالار هم بعد از چند بار حضور در جبهه خيلي تغيير كرده بود. انگار كه دارد رو به اوج مي‌رود. يك بار به خانه ما آمد و موقع خداحافظي وضو گرفت. پرسيدم مگر نماز نخوانده‌اي؟ گفت چرا مي‌خواهم بروم پيش دوستانم، اگر مي‌خواهي تو هم بيا. گفتم من كه دوستانت را نمي‌شناسم. گفت آنها تو را نمي‌بينند. فهميدم قرار است به گلزار شهدا برود. همراهش رفتم. وقتي رسيديم به مزار چند تا از دوستانش رفتيم و براي آنها فاتحه خوانديم. كمي آن طرف‌تر يك خانم با يك بچه نشسته بودند سر يك مزار و گريه مي‌كردند. بچه گريه مي‌كرد و مي‌گفت: مامان به بگو بابا بيايد خانه بخوابد. چرا اينجا خوابيده؟ داخل خاك‌ها! سالار گفت: ببين خواهر من كه زن و بچه ندارم و هيچ مسئوليتي ندارم به جبهه بروم بهتر است. در آخرين ديدارتان چه گذشت؟ آخرين تصاويري كه از يك برادر داريد چيست؟ قبل از آخرين اعزامش همراه پدر و مادرم به خانه ما آمد. مادرم داخل پذيرايي بود. سالار هم كنارش بود. بعد مادرم رفت توي اتاق نماز بخواند و سالار هم همراهش رفت و نمازش را خواند. مادرم به آشپزخانه آمد و او هم همراهش آمد. هرجا مادرم مي‌رفت سالار هم كنارش بود. اين آخرين باري بود كه برادرم را مي‌ديدم. آخرين صحنه‌اي كه از او به ياد دارم، ‌سكوت بود و لبخندي كه غير از لبانش، بر خاطر من هم نشست و ماندگار شد. تنها چند روز بعد خبر شهادتش را براي‌مان آوردند. به نظر شما سالار در اين 20 سال زندگي‌اش چه از خودش برجاي گذاشت؟ اثر ظاهري كار اينها كه مقابل دشمن ايستادند، ‌در استقلال و امنيت كشور ما ديده مي‌شود. اما شهدا با رفتارهاي‌شان خاطراتي را برجاي گذاشتند كه مي‌تواند تا ساليان سال الگوي ديگران باشد. حرفم شعار نيست. بلكه واقعيتي است كه در زندگي تك تك شهدا به چشم مي‌خورد. جواناني مثل سالار مي‌توانستند بمانند، زندگي كنند و صاحب زن و بچه شوند، اما گذشت و رفتند تا ما چيزي دستگيرمان شود. بفهميم دنيا فقط چند روز زندگي و آلوده شدن در آن نيست. زندگي فراتر از اين چيزي است كه مي‌بينيم. مي‌شود به زيبايي‌هاي بالاتري رسيد. مي‌شود گذشت و با رفتن جاودانه شد. شهدا معلم هستند و اگر شاگردان خوبي باشيم خيلي چيزها از آنها ياد مي‌گيريم. سخن پاياني؟ سالار به اهل بيت و مداحي براي آنها خيلي علاقه داشت. بيشتر هم در جبهه مداحي مي‌كرد. اگر با دوستانش گفت‌وگو كرديد، از مداحي‌هايش بپرسيد تا از عشق و ارادت او به اهل بيت(ع) ياد دوباره‌اي شود.   فرهاد شفيعي همرزم شهيد از مداحي‌هاي شهيد پارسا خيلي شنيده‌ايم، چطور است كه اغلب خاطرات او در جبهه‌ها را همين مداحي‌ها تشكيل مي‌دهند؟شهيد پارسا علاقه زيادي به مداحي داشت. اتفاقاً با وجود سن و سال كمش، در اين كار جرأت و جسارتي داشت كه از آن درس گرفتم. انصافاً هم مثل نامش در مداحي خالصانه سالار بود. براي خدا خواندنش هم نشان از پارسايي‌اش داشت. مداحي كردن را يك جور اداي تكليف مي‌دانست. يادم هست يك روز عاشورا دسته عزاداري هيئت عاشقان ثارالله را از مسجد حاج‌آقا صابر حركت داديم. يك دستگاه ميني‌بوس براي حمل دستگاه‌هاي صوتي از ميان دسته حركت مي‌كرد. سالار بالاي ميني‌بوس مي‌خواند و براي او مهم نبود كه حتماً در يك ماشين مناسب‌تر باشد. آن قدر به مداحي علاقه داشت كه در اين مسير چيزي ناراحتش نمي‌كرد. هيچ وقت خودش را از مداحان ديگر بالاتر نمي‌دانست و براي آنها ارزش و احترام خاصي قائل بود. چه صفتي از شهيد در نظرتان ماندگار شده است؟ ارادتش به اهل بيت و خصوصاً مولاي‌مان امام حسين(ع) زبانزد بود. طوري به آقا عشق مي‌ورزيد كه با كوچك‌ترين اشاره به مصيبت امام حسين (ع) شروع به گريه مي‌كرد. حضورش در جبهه و ميان گردان‌هاي رزمي قمر بني‌هاشم(ع)، امام‌حسين(ع) و علي ابن ابيطالب (ع) باعث دلگرمي رزمندگان مي‌شد كه هر روز موقع نماز مغرب مراسم سينه‌زني را تا محل اقامت نماز برپا مي‌كرد. در جريان شهادت شهيد يعقوبعلي صيدي در عمليات مهران (كربلاي1) به محض اينكه خبر شهادت همرزمان را شنيد در جمع رزمندگان گردان شعر «عاشقان را سر شوريده به پيكر عجب است» را خواند يا مداحي كردن رزمندگان را از شهادت پاسداران گردان علي ابن ابيطالب(ع) مطلع كرد. كمي از فعاليت‌هاي شهيد پارسا در جبهه‌ها هم بگوييد. گويا ايشان مدتي هم در كميته فعال بودند؟ بله ايشان در سال 61 به عنوان نيروي افتخاري جذب كميته شد. البته از سال 60 به عنوان يك نيروي داوطلب بسيجي به كميته معرفي شده بود. در آنجا هم در مبارزه با مواد مخدر و بزهكاري‌هاي فعاليت مي‌كرد تا اينكه در سال 62 به كردستانات رفت و در گردان جندالله بانه حضور يافت. يادم است در جريان آزادسازي جاده سردشت - مهاباد فرمانده گردان جندالله به شهادت رسيد و شهيد پارسا في‌البداهه نوحه بسيار خوبي در مورد اين فرمانده شهيد خواند كه بسيار مورد استقبال رزمندگان قرار گرفت. شهيد پارسا در كل به دليل خواندن شعر و مداحي در وصف شهيد خسروي فرمانده گردان، از سوي تيپ‌ها و يگان‌هاي ديگر دعوت شده بود تا براي آنها هم نوحه‌سرايي كند. سالار بعدها در جبهه جنوب هم حضور يافت. بالاخره هم سال 65 طي عمليات كربلاي 4 به شهادت رسيد. سالار با بچه‌هاي هم سن و سال خودش مثل شهيد عبدالهي و خيلي از شهداي ديگر مثل شهيد سجادي و آنهايي كه استعداد مداحي داشتند هميشه در چادرها و كانكس‌ها دنبال تمرين مداحي بودند، دسته جمعي مي‌خواندند. خيلي به آدم حال مي‌داد و يك شب شعر دسته جمعي آنها كه هنوز يادم مانده اين بود: عاشقان را سر شوريده به پيكر عجب است /دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است

منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۰۸ اسفند ۱۳۹۴ - ۲۱:۰۸





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 51]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن