واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: دعا كن شهادت از ما دريغ نشود!
محمدعلي باشهآهنگر به ياد سعيد سياحطاهري، شهيد مدافع حريم و حرم دلنوشتهاي را منتشر كرد.
كارگردان «ملكه» نوشت:
«حالا باز زمستان است سعيد. به چشمهايم خيره ميشوي و شايد من هم خيره بودم حتماً... به چشمي كه شمايل چشمي است كه ديگر در قاب گرد صورت نداري برادر. رفت تا ديدهبانت باشد تا ديماه سال 1394. بله سعيد سعادت يا آنطور كه هستي سعيد سياح، پارسال هم مثل حالا زمستان بود. يادت كه هست، داستان شهيد علي صالحشريعتي. انگار همين حالاست سعيد. در روزي كه گرد و غبار نفس را ميبريد و حبس ميكرد، پيامي تلفني از دوستي آمد كه زكات علمت اگر داري، چيست؟ گفتم چه ميخواهي؟ گفت براي شهيدي مرثيهاي تصويري بساز. گفتم خدا من را نبخشد. شهيد كه مرثيه نميخواهد! گفت نميدانم كليپ يا فيلمي كه او را بشناساند. گفتم شهيد را فقط خدا ميشناسد. اوست كه روز ازل در دفتر كائنات و آفرينش ثبتش ميكند. بلند بالايش ميكند. خوش نفس و خوش دل و خوش نقش ميآرايدش تا روزي كه به بهانه تيري، تركشي، جدايش كند و در كنارش بنشاندش. گفتم اسم شهيد كه ميآيد دست و دلم ميلرزد.
در خدمتم، ميسازمش. آري سعيد پارسال هم مثل امسال حالا زمستان بود. لابد سرد هم بود. بله سرد بود كه تو بالاپوشي گرم به تن كرده بودي. برازندهات بود برادر. در خيابان طالقاني آنجا كه بايد دوستان و ياران شهيد علي صالحشريعتي را ميديدم. اول تو را ديدم. سپيد موي سپيد محاسن. راستي سعيد چرا اينقدر موهايت زود سفيد شد؟ حتماً باز لبخندي ميزني مثل هميشه در سكوت. كه تو را چه كار با موي سپيد من. همه آنها كه بايد، آمدهاند و هر كي از شهيد سخني ميگويد، تو در سكوت فقط مينويسي. سكوت...
سكوتي كه سرشار از ناگفتهها بود. شايد تو بيش از ديگران او را ميشناختي، شايد نميخواستي فضلفروشي كني. گاهي فقط لبخندي مليح كه صورتت را نورانيتر مينمود و چقدر غافل بودم من كه بيشتر نگاهت نكردم. فيلم ساخته شد براي شهيد 22 ساله كه فرمانده پادگان دژ خرمشهر بود. تويي كه ميشناختيش و من كه نديده بودمش. كنگره شهيد در مشهد مقدس برگزار شد و تو رفتي و من سعادت آمدن نصيبم نشد. تا بهار امسال... بهار سال 94 خبر كه رسيد دلم لرزيد سعيد. خبر كوتاه و هولناك بود. منصور عطشاني به ياران شهيدش پيوست. منصور از تبار همان بچههايي بود كه شهادت را آرزو ميكردند و چه كشيدي سعيد وقتي چند ماه در كما بودن سعيد را ديدي و سكوت كردي. سكوت تا يادداشت تكاندهندهات قلب همه را ريش كرد.»
در بخش انتهایی این یادداشت آمده است: «و اما تو سعيد، در سكوت به سوريه رفتي و در سكوت ماندي، پنج سفر و پنج عروج. سعيد باور ميكني بسياري نميدانستند تو در سوريه بودهاي؟ حالا كه اين چند سطر را مينويسم به ياد مراسم تشييع ميافتم. سعيد خيليها آمده بودند. دوستاني كه سالهاست يكديگر را نديدهاند. از بركت شهادت تو ميبينم كه يكديگر را در بغل ميگيرند و حالا رفتن تو، فصل جديدي در رابطه دوستان قديميات آغاز كرده است. تو اولين شهيد مدافع حرم آبادان و شايد مؤثرترين آن براي شهري كه هنوز زخمهايش از جنگ هشت ساله التيام نيافته هستي و تو چقدر تلاش كردي دردهاي بيدرمان اين شهر را در سكوت درمان كني. سعيد يكي شايد بيش از ديگران غمگين نبودنت است. يكي كه روزها و ماهها و سالها در كنارش تلاش كردي. نميدانم حبيب احمدزاده از فردا چگونه نبودنت را باور خواهد كرد. براي او و همه ما دعا كن. دعا كن شهادت از ما دريغ نشود. هر طور كه خودت ميداني. شايد با سكوت.»
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۰۲ بهمن ۱۳۹۴ - ۲۱:۰۸
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 29]