واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: صفحه آخر - شاهد خزان نمايشنامهنويسان باش
صفحه آخر - شاهد خزان نمايشنامهنويسان باش
امين عظيمي: اگر به عناوين نمايشهايي كه در يكسال گذشته، چه در قالب اجراي عمومي و چه اجراي جشنوارهاي در اندك سالنهاي تئاتري ما روي صحنه رفته نگاهي بيندازيم، پيش از هر چيز با جاي خالي نام ِ نمايشنامهنويسان ايراني و متون آنها روبهرو ميشويم. گويي آنها در بطن حركتي آييني ناگهان از صفحه تئاتر ما رخت بربستهاند و مغلوب شدهاند. راستي اين روزها محمد چرمشير كجاست و چكار ميكند؟ چرا ديگر متني از عليرضا نادري روي صحنه نميرود؟ آيا سليقه نادر برهانيمرند، محمد يعقوبي يا كوروش نريماني عوض شده كه ديگر نميخواهند متني از خودشان روي صحنه ببرند يا اينكه ايبسن، رومن گاري و نيل سايمون را به خودشان ترجيح ميدهند؟ از جلال تهراني خبر داريد؟ از حميد امجد چطور؟ و نامهاي اندكشمار ديگري كه با نمايشنامههايشان روح تازهاي در كالبد تئاتر بعد از انقلاب ايران دميدند؟ چه اتفاقي دارد براي تئاتر ما ميافتد كه اركان آن اينگونه محو و ناپديد ميشوند كه اينگونه مجبور به بازنشستگي اجباري، حذف خودخواسته، تن دادن به حيطههايي جز آنچه سالها براي آن كوشيدهاند و فخر آن بودهاند و در يك كلام ننوشتن ميشوند؟
آيا نيرويي آسماني در كار است؟ آيا جاذبهاي ماوراي آنچه من و شما از آن اطلاع داريم متون نمايشي خارجي را - از ضعيفترين و بياثرترينشان بگير تا شعاريترين و... - را به سالنهاي تئاتر ما ميكشاند و خودش را به آب و آتش ميزند تا كوچكترين اثري از آثار نمايشنامهنويسان معاصر ما باقي نماند؟ بهويژه آن صدايي كه همواره تلاش داشته روح و جان و جهان انسان ايراني را در هر عصري كه دم ميزده منعكس كند؟ پس كجا رفت آن شعارها و فريادهايي كه هر روز دم از توليد متون ايراني و حمايت از آنها ميزد؟
وقتي به حرفهاي محمد يعقوبي كه چند روز پيش در گفتوگو با خبرگزاري ايسنا بيان كرده بود، نگاهي بيندازيم، هرچه بيشتر با رنجي كه بر روح و جان نمايشنامهنويسان ما ميرود همهوا ميشويم: « احساس ناامني حاكم برجامعه تئاتري منجر به كاهش خلق نمايشنامههاي ايراني شده است...» يا «مسوولان بدانند با اين عملكرد چه لطمهاي به نمايشنامهنويسي كشور ميزنند و شرايطي را پديد نياورند كه شكل ديگري از اتفاقات دهه 60 تكرار شود، زماني كه شهروند ايراني از نظر سياسي تحت فشار بود و..»؛ باور كنيم كه اين نيروي نامرئي، اين جاذبه آخرالزماني كه از دالان نظارت و ارزشيابي بر تئاتر ما هوار شده است به همين هم بسنده نميكند و اندكاندك دارد فصل خزاني تئاتر ما را به سرمايي طولاني و خاموش پيوند ميدهد. روزهايي كه نمايشنامهنويس ما ديگر خودش را نيز انكار ميكند چرا كه مرزهاي تنگنظريها و تحديدها اندكاندك سلولهاي ذهن و جان او را نيز از آن خود ميكند تا پيش از آنكه دير شود بايد فكري كرد. آنها كه با تيشه به جان ريشه نمايشنامهنويسي امروز ايران افتادهاند و هر اثري را كه كوچكترين نشاني از جامعه و انسان امروز ايراني دارد، محكوم به نيستي و خاموشي ميكنند اين را بدانند كه رفتار آنها تنها پافشاري بر يك سياست نيست بلكه آتشي است كه بر خزانه تئاتر اين كشور گشودهاند و اگر اينگونه پيش بروند در سالهايي نه چندان دور خاكستر پسرفت و اضمحلال تئاتر و نمايشنامهنويسي ما بر چشمان آنها و ديگران يكسان خواهد نشست. هرچه هست اين فصل خزاني نمايشنامهنويسان ماست. اجباري كه آنها را ظالمانه خاموش و بياثر ميخواهد. در برابر تكتك آنها تعظيم ميكنيم و با رنجي كه ميبرند، همدرديم.
شنبه 11 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 161]