تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 24 شهریور 1403    احادیث و روایات:  حضرت فاطمه زهرا (ع):خدای تعالی ایمان را برای پاکیزگی از شرک قرار داد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815590433




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

که من درد می کشم از نبودن تو


واضح آرشیو وب فارسی:ابتکار: بهار رضایی -دست می کشم روی شکمم؛همان جایی که باید باشد و نیست.بغضم می گیرد ولی دلم نمی خواهد بترکد.دستم را همان جا نگه می دارم با همان چند گرم بغض.سوت قرمزم را برمی دارم و می روم سمت راهرو.امروز،روز دخترهای کلاس سوم است.با سومی های طبقه ی پایین کلاژ درست کردیم، زنگ اول.کاغذ های رنگی صورتی و بنفش را با دست هایمان پاره می کردیم و من فکر می کردم اگر الان سرجایش بود چه خوب می شد و به دخترهای طبقه پایین لبخند می زدم. این زنگ سومی های ته راهروی طبقه بالا را می برم حیاط.از پله ها می روم بالا.هنوز درد دارم؛این ته مانده ی دردش را دوست دارم.آخرین نشانه ها، درد و خون.قبل از آن که در کلاس را باز کنم نفس بلندی می کشم تا اشک هایم نریزند. این سومی ها خوب من را می شناسند؛خوب.در را باز می کنم و هوای سنگین کلاس می زند زیر دماغم.اشاره می کنم به ته کلاس که پنجره را باز کنند و دستم را بی اختیار می گذارم روی دهانم که اسید معده ام را قی نکنم. به سومی های ته راهروی طبقه ی بالا می گویم : "بی سروصدا و پشت سر هم برین پایین."یکی دو نفرشان با صدای بلند می خندند و من فکر می کنم اگر سر جای خودش می ماند چقدر خنده هایش شبیه این ها می شد؟ می گویم:"هیس! مثل مورچه ها پشت سر هم صف ببندین."سر تکان می دهند.با خودم فکر می کنم مثل این ها سر تکان می داد؟ باز نگاه شان می کنم و می گویم:"خب!کی صدای مورچه شنیده؟" یکی از وسط صف داد می زند:"من!" نگاهش می کنم.لبخند بی رمقی می زنم و می پرسم:"واقعن شنیدی؟" از صف می زند بیرون و چشم هایش را خیره می کند روی صورتم،روی لب هایم.می گوید:"بله که شنیدم." خودم را جمع و جور می کنم. چند قدمی می آید طرفم.با خودم فکر می کنم اگر می ماند مثل این ورپریده راه می رفت؟بی اختیار خودم را عقب می کشم.این ته مانده های درد نمی گذارند راحت روی پاهایم بایستم.می پرسم:"آروم از همون جایی که ایستادی بگو کجا صدای مورچه ها رو شنیدی؟" همان جا می ایستد.با خودم فکر می کنم اگر نمی مرد مثل این، اندازه ی این حرف گوش کن می شد ؟ می گوید:"توی کارتون شنیدم." خنده ام می گیرد.می گویم برود سر جایش و خوش به حالش که صدای یک مورچه را شنیده آن هم توی کارتن.با خودم فکر می کنم اگر می ماند دیدن کارتون را دوست داشت؟ سوتم را می اندازم دور گردنم و می گویم امروز آزادند توی حیاط هر کاری دوست دارند انجام بدهند ؛ من هم از دور مراقبشان هستم . جیغ می زنند، شاد می شوند و من با خودم فکر می کنم این درد هم با همین بهانه های کوچک شادی می کرد ؟ یکی شان می آید و می پرسد:"میشه خاله بازی کنیم؟" حوصله ندارم ولی باید لبخند بزنم که دوستم داشته باشند.با خودم فکر می کنم اگر می ماند من را دوست داشت؟ با سر اشاره می کنم که می توانند خاله بازی کنند. نمی توانم بنشینم.اگر یک لحظه ازشان غافل بشوم یا در حیاط پانصد متری مدرسه گم و ناپدید می شوند و یا گیس های هم را دانه به دانه از ریشه در می آورند.راه می افتم بینشان.سردم شده.به آسمان نگاه می کنم؛صاف و آبی بالای سرم ایستاده. انگار نه انگار اتفاقی افتاده.آرام و همیشگی است؛مثل هر روز.مثل هر دوشنبه ی مزخرف دیگری.از روزهای زوج متنفرم.دوشنبه ها بیشتر آزارم می دهند. کلاس سی نفره ی سومی های ته راهروی طبقه بالا به چند گروه کوچک و بزرگ تقسیم شده اند.گروه خاله بازی از همه کوچک تر است.نگاه شان می کنم،سه نفر هستند، یکی شان قهر می کند و خاله ها دو تا می شوند.این روزها کی به خاله بودن، خاله شدن فکر می کند. با خودم فکر می کنم اگر بود از اینکه خاله نداشت ناراحت می شد؟ می روم گوشه حیاط.چند نفری با یک توپ فوتبال بازی می کنند.چقدر برای راضی کردن مادر یکی از آنها حرص خوردم. می ترسید هورمون های مردانه بدن دخترش بیشتر از اندازه ترشح شوند.با خودم فکر می کنم اگر دردم می ماند و توپ بازی دوست داشت می گذاشتم با توپش به در و دیوار بکوبد؟نگران هورمون های مردانه زیادی ترشح شده اش نمی شدم؟ سرم را بالا می گیرم و آسمان را دید می زنم که بی خیال روی سرم هوار شده.فوتبالیست های مدرسه به طرفم می دوند، یکی شان، همانی که مادرش نگران بود هولم می دهد.با تلنگر یک الف بچه ولو می شوم روی زمین. درد می پیچد زیر شکمم؛ته مانده ی درد.به آسمان نگاه می کنم ؛ عین خیالش نیست.سومی های ته راهروی طبقه بالا دور دردم جیغ های بنفش و صورتی می کشند.


دوشنبه ، ۲آذر۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ابتکار]
[مشاهده در: www.ebtekarnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 11]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن