-بهار رضایی -دست می کشم روی شکمم؛همان جایی که باید باشد و نیست.بغضم می گیرد ولی دلم نمی خواهد بترکد.دستم را همان جا نگه می دارم با همان چند گرم بغض.سوت قرمزم را برمی دارم و می روم سمت راهرو.امروز،روز دخترهای کلاس سوم است.با سومی های طبقه ی پایین کلاژ درست کردیم، زنگ اول.کاغذ های رنگی صورتی و بنفش را با دست هایمان پاره می کردیم و من فکر می کردم اگر الان سرجایش بود چه خوب می شد و به دخترهای طبقه پایین لبخند می زدم. این زنگ سومی های ته راهروی طبقه بالا را می برم حیاط.از پله ها می روم بالا.هنوز درد دارم؛این ته مانده ی دردش را دوست دارم.آخرین نشانه ها، درد و خون.قبل از آن که در کلاس را باز کنم نفس ب
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان