واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها:
در سینمای ایران از شهرها خبری نیست
نمایش شهرهای رشت و انزلی در فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟» بسیاری را با یک سوال تلخ مواجه کرد؛ چرا قاب عکس شهرها بر دیوار سینمای ایران خالی است؟ رسیدن به پاسخی مناسب برای این سوال مستلزم صیقل دادن موضوع و طرح سوالات جزئی تر است.
روزنامه اعتماد - ضمیمه کرگدن - رها حقیقی: نمایش شهرهای رشت و انزلی در فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟» بسیاری را با یک سوال تلخ مواجه کرد؛ چرا قاب عکس شهرها بر دیوار سینمای ایران خالی است؟ رسیدن به پاسخی مناسب برای این سوال مستلزم صیقل دادن موضوع و طرح سوالات جزئی تر است.
این جا تهران است
تهران یکی از کلانشهرهای دنیاست که علاوه بر پایتخت سیاسی، بزرگ ترین شهر کشور هم محسوب می شود. آمار غیررسمی جمعیت این کلانشهر را تا 15 میلیون نفر تخمین زده اند. با همه اما و اگرها تهران، با فاصله بسیار زیاد از دیگر شهرهای بزرگ ایران، مهم ترین شهر کشور است و عمده امکانات کشور در آن متمرکز شده است بنابراین طبیعی است که داستان اغلب فیلم های سینمای ایران در شهر تهران اتفاق می افتد. اما تهران فیلم های ایرانی چقدر با تهران واقعی تفاوت دارد؟ آیا تهران در سینمای ایران صاحب شخصیت است؟ در فیلم های ایرانی، یکی از کلیشه ای ترین دیالوگ ها، حرف زدن درباره بزرگی خوف آور تهران است.
تهران شهری است که شهروندان آن فاصله طبقاتی زیادی با هم دارند و تعداد بسیار کمی از آنها خوب هستند، مگر آن که بحث درباره مقایسه تهران با بلاد خارجه و غربت بی پایانش باشد. در این موقع هواپیما فرود می آید و افرادی که سال ها از وطن دور بوده اند به سرزمین مادری شان بر می گردند.
یکی از بارزترین نمونه ها صحنه ای از فیلم «بوی پیراهن یوسف» است. در این فیلم شخصیتی که نیکی کریمی نقشش را بازی می کند از راننده تاکسی می خواهد بارها و بارها دور میدان آزادی بچرخد. در این جا تهران شهر نیست، وطن است. اما در باقی موارد چه؟
سال هاست متهمان و مجرمان فیلم های سینمای ایران فقط به پاسگاه یوسف آباد برده می شوند؛ انگار تهران بزرگ فقط همین یک پاسگاه را دارد. از وقتی هم اتوبان های تهران پرتردد شده اند، اکثر ماشین ها در فیلم های سینمایی در اتوبان هستند و کمتر رنگ و بویی از خیابان های تهران می بینیم؛ خیابان هایی که هویت و تاریخ دارند و دهه ها برای شهروندان تهران خاطره سازی کرده اند. تازه اگر هم خدای نکرده تصویری از خیابانی در تهران ببینیم، از ونک بالاتر نیست. بالای شهر در قاب سینمای تهران جایی است با خانه هایی که ساکنانش عمدتا آدم های درستی نیستند.
در بالای شهر فیلم های سینمایی ایرانی، از شهر خبری نیست! این نمونه ها شاید به ظاهر کم اهمیت به نظر برسند، اما نقش موثری در سست کردن عناصر باورپذیری در سینمایی را دارند که اکثر کارگردانانش مدعی اند ژانر فیلم هایشان رئالیسم اجتماعی است. شهری که فقط یک پاسگاه دارد و آدم هایش یا توی آپارتمان هستند یا در اتوبان ها می رانند، چقدر به تهران واقعی شباهت دارد؟
این جا ایران نیست
این مشکل مختص سینما نیست، متاسفانه ادبیات ما نیز دچار همین مشکل است. کدام مشکل؟ مکان اکثریت قریب به اتفاق فیلم های ایرانی تهران است؛ انگار که ایران شهر دیگری ندارد. به طور کل، حافظه جامعه ادب و هنر ما ایران را متشکل از تهران به اضافه روستاها می داند.
در داستان های ایرانی هم ماجرا یا در تهران اتفاق می افتد یا در روستا. شهروندها یا شهروند تهران هستند یا روستایی. اگر پای صحبت اهالی سینما بنشینیم، در پاسخ به چرایی این موضوع احتمالا خواهند گفت فیلم هایی که داستان شان در شهرستان ها می گذرد از نظر آماری جواب نمی دهند.
از یک جهت هم راست می گویند. اگر نگاهی به تاریخ سینمای ایران و آمار گیشه ها بیندازیم، می بینیم این ادعا بی اساس نیست. اما این حرف غلط است، چون نگاه فیلمسازان به شهرهای ایران اشتباه است. آن ها با نگاه از بالا به پایین به شهرها یا به قول خودشان به شهرستان ها (شهرستان یک مفهوم سیاسی است که در تقسیم بندی های وزارت کشور معنا پیدا می کند.) اصلا موفق نمی شوند شهرهای ایران را ببیند.
برای مثال، از نظر آن ها انزلی فقط ساحل دریاست و افرادی که ماهی می فروشند! در حالی که انزلی شهری ساحلی است که عده از مردمانش از طریق صید و خرید و فروش ماهی امرار معاش می کنند. با این نگاه کلیشه ای، بله، فیلم هایی که داستان شان در شهرهایی غیر از تهران اتفاق می افتد، شکست می خورند، اما می توان افق دید را گسترده تر کرد.
در هالیوود بعضی از بهترین فیلم ها در یک شهر کوچک در گوشه ای از یک ایالت اتفاق می افتد. اگر شهر را در مفاهیمی مثل لهجه و شغل و نوع پوشش خلاصه نکنیم، می توان ایران را در فیلم های سینمایی آفرید، نمونه اش همین فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟» ساخته صفی یزدانیان که فارغ از ضعف هایش در خلق شهری غیر از تهران موفق عمل کرده است.
در شهر خبری نیست
خیلی باید خوش خیال باشیم که تصور کنیم آنچه در فیلم های اخیر برای شهرهای پاریس و رم و بارسلونا اتفاق افتاده، در سینمای ایران برای شهرهای کشورمان رخ دهد. اگر بتوانم به حافظه ام اعتماد کنم، به خاطر می آورم که مسئولان بارسلونا صرفا به این دلیل که وودی آلن از شهرشان در اسم فیلمش استفاده کرد، چند صد هزار دلار پرداختند چرا که به اعتقاد آن ها این اتفاق به صنعت گردشگری این شهر کمک می کند.
بحث پول را بگذاریم کنار. کدام مسئول ایرانی چنین اعتقادی دارد؟ چند درصد از مردم با چنین کاری موافق هستند؟ ما حتی نمی توانیم از المان های شهری خودمان در فیلم ها استفاده کنیم. از زمان ساخت برج میلاد، در داستان چند فیلم شخصیتی- مثلا برای خودکشی- بالای این برج رفته است؟
از طرف دیگر، وقتی هم دغدغه شهر برای یک فیلمساز به وجود می آید، نتیجه اش افتادن از ور بام است. نمونه اش یکی دو اپیزود فیلم «تهران تهران» ساخته داریوش مهرجویی است. عده از سالمندان را سوار یک ماشین می کنند و نقاط دیدنی شهر را به آن ها نشان می دهند؛ همین قدر ناشیانه. تصاویر کارت پستالی که ارزش هنری چندین ندارند و نمونه های بهترش در آرشیو صدا و سیما و سازمان میراث فرهنگی موجود است. حالا این نمونه را با فیلم های وودی آلن مقایسه کنید.
شهرها در سینمای ایران غایبند؛ حتی تهران هم غایب است چون سینماگران ایرانی شهرها را نمی بینند؛ زاویه نگاهشان اشتباه است، آنقدر که حتی تهران را که سال ها در آن زیسته اند، به زحمت می توانند در فیلم هایشان خلق کنند. «در دنیای تو ساعت چند است؟» صرفا یک اتفاق است که اگر واقع بین باشیم، بهتر است در حد یک اتفاق درباره اش حرف بزنیم.
تاریخ انتشار: ۲۰ آبان ۱۳۹۴ - ۰۸:۲۲
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترین ها]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 34]