تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 26 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):شمار قطره هاى آبها و ستارگان آسمان و ذرات گردوغبار پراكنده در هوا وحركت مورچه برسنگ ب...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806607950




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

خاطراتی از آن روزها آنهایی که نوربالا می‌زدند/ هواپیمایی که رزمنده ایرانی را تعقیب می‌کرد


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: خاطراتی از آن روزها
آنهایی که نوربالا می‌زدند/ هواپیمایی که رزمنده ایرانی را تعقیب می‌کرد
برخی از شهدا قبل از اینکه به شهادت برسند، آن قدر به چشم می‌آمدند که کل نیروهای گردان از اینکه او در این عملیات شهید خواهد شد، به یقین می‌رسیدند و اصطلاح «نور بالا زدن» را برای این افراد به‌کار می‌بردند.

خبرگزاری فارس: آنهایی که نوربالا می‌زدند/ هواپیمایی که رزمنده ایرانی را تعقیب می‌کرد



به گزارش خبرگزاری فارس از شهرستان ساری، پای صحبت‎های رزمندگان و خانواده‎های شهدا که می‌نشینی، خاطرات تلخ و شیرینی را بیان می‌کنند که می‎توان از این خاطرات منشوری از سیره شهدا به نسل جدید و آینده ارائه کرد، آنها که چه از کودکی و چه در دوران رزمندگی با شهید مأنوس بودند، می‌توانند بهترین راوی در معرفی شهیدشان باشند. خبرگزاری فارس در استان مازندران به‌عنوان یکی از رسانه‌های ارزشی و متعهد به آرمان‌های انقلاب اسلامی در سلسله گزارش‌هایی در حوزه دفاع مقدس و به ویژه تاریخ شفاهی جنگ احساس مسئولیت کرده و در این استان پای صحبت‌ها و خاطرات رزمندگان و خانواده شهدا نشسته و آنها را بدون کم و کاست در اختیار اقشار مختلف جامعه قرار داده است که در ذیل بخش دیگری از این خاطرات از نظرتان می‌گذرد. * روح بی‌قرار عباس با امام حسین (ع) همنشین شد هوشنگ اردشیری ‏می‌گوید: بر و بچه‌های جنگ طول مدتی که در جبهه بودند، شهدای زیادی را به یاد دارند که قبل از اینکه به درجه رفیع شهادت برسند، بعضی وقت‌ها آن قدر به چشم می‌آمدند که کل نیروهای گردان از اینکه او در این عملیات شهید خواهد شد، به یقین می‌رسیدند و اصطلاح «نور بالا زدن» را برای این افراد به‌کار می‌بردند. بنده دوستی داشتم به‌نام عباس یوسفی که اهل پل‌سفید بود، این شهید بزرگوار هم جزو آن دسته از شهدایی است که همه می‌دانستند او در عملیات آینده به شهادت می‌رسد، با این که سن و سال زیادی نداشت، ولی چهره‌اش با نمازها و عبادت شبانه، نورانیت و جذابیت خاصی را پیدا کرده بود، البته فقط چهره نبود که بچه‌ها و افراد را در فهرست شهدا قرار بدهد، یکسری از رفتارهای شخصی هم بود که اگر از رزمنده‌ای سر می‌زد او هم در فهرست شهدا قرار می‌گرفت. مثلاً این‌گونه شهدا در محافلی که احیاناً غیبت در آن صورت می‌گرفت، حضور نمی‌یافتند و یا از شوخی‌ها و پرحرفی‌ها فاصله می‌گرفتند و بیشتر کارشان مراقبه از نفس بود، شهید یوسفی جزو اینگونه افراد بود. ساعت 6 صبح مورخه 21 دی ماه 65 در مرحله دوم عملیات کربلای پنج نیروهای گردان ما وارد عمل شدند، هر مجروح و شهیدی را که روی زمین می‌دیدم، خیال می‌کردم عباس است، یعنی این‌قدر شهادت او برای‌مان مسجل شده بود، تا این که عراقی‌ها پاتک سنگین را تدارک دیدند و نوک حمله آنها منطقه‌ای بود که ما مستقر بودیم. در حین جواب دادن به پاتک دشمن بودیم که خمپاره، روح بی‌قرار شهید یوسفی را با امام حسین (ع) همنشین کرد و من هم بعد از چند دقیقه دیگر مجروح شدم و نتوانستم پیکر مطهر شهید را با خودم به عقب بیاورم. در حین برگشتن به عقب عذاب وجدان داشتم که چرا نتوانستم پیکرش را به عقب بیاورم ولی تنها چیزی که باعث تسلای خاطرم می‌شد این بود که این شهید برای رسیدن به مقام شهادت چه مجاهدت‌هایی که نکرد، حالا من نگران جنازه‌اش هستم که روی زمین مانده است! باید برای این که او به آرزوی دیرینه‌اش رسیده است، خوشحال باشم. * 3 تیپ دشمن مجبور به عقب‌نشینی شدند محمد طالبی می‌گوید: در عملیات کربلای 10 من در گردان یا رسول (ص) بودم، در آن عملیات قرار شده بود ما قله‌های مشرف بر شهر ماووت عراق را تصرف کنیم، در آن عملیات سردار حاج حسین بصیر جانشین لشکر ویژه 25 کربلا به درجه رفیع شهادت نائل آمد. درست بعد از عملیات بود که قله «گولان» با پاتک عراقی‌ها مواجه شد، در منطقه‌ای که من و دو نفر دیگر از بچه‌ها که یکی‌شان شهید سیدعسکری خادمی‌ اهل پل‌سفید بود، حضور داشتیم، آن‌طور که بعدها می‌گفتند، سه تیپ وارد عمل شدند ولی به‌منظور اینکه سنگرمان در نقطه‌ای قرار داشت که نفوذ به قله را ناممکن می‌کرد، سه تیپ عراقی با کم‌ترین حجم آتش ما مجبور به عقب‌نشینی شدند. سید در حین درگیری با عراقی‌ها رو کرد به من و گفت: «محمد! یادت باشد من شهید شدم به آقای امامی این‌قدر بدهکار هستم، به خانواده‌ام بگو قرض مرا ادا کنند، چون این را در وصیت‌نامه‌ام ذکر نکردم می‌ترسم دِین او به گردنم بماند و آن دنیا نتوانم پاسخ‌گو باشم.»‏ در ادامه به من می‌گفت: «یادت باشد وصیت‌نامه را در صندوق کوچکی در منزل گذاشتم، حتماً این موضوع را به خانواده‌ام اطلاع بده.» در همان لحظه دوباره مورد تهاجم بعثی‌ها قرار گرفتیم، من دیدم یک گروه دارند به ما نزدیک می‌شوند، به سید گفتم: «پاشو آنها را بزن.» سید تا بلند شد، گلوله‌ای به گونه‌اش اصابت کرد و او درجا به شهادت رسید، چون قبل از شهادت از من خواسته بود، جنازه‌اش را نگذارم به‌دست عراقی‌ها بیفتد، به پسردایی‌ام ـ شهید ابوطالب ملکی ـ بی‌سیم زدم و قضیه پیکر مطهر شهید عسکری خادمی را به پایین‌قله که نیروهای پشتیبانی حضور داشتند انتقال داد.‏ * هواپیمای جنگی!‏ شهریار فتحی می‌گوید: در عملیات کربلای 4، من در واحد اطلاعات‌عملیات بودم، قبل از عملیات با موتور در جاده خرم‌شهر اهواز در حال حرکت بودم که صدای هواپیمای جنگی به گوشم رسید، ناخودآگاه گاز موتور را گرفتم و با سرعت به سمت اهواز راندم. چون صدای هواپیما خیلی نزدیک بود به ذهنم رسید پشت سرم را نگاه کنم، شاید آنها هم دارند شبیه خلبانان ایرانی در سطح پایین پرواز می‌کنند، وقتی پشت سرم را نگاه کردم هواپیمایی را دیدم که با ارتفاع خیلی کم دارد از پشت سرم به من نزدیک می‌شود. از ترس نفسم بند آمد، از این که می‌دیدم هواپیمایی دارد مرا تعقیب می‌کند، متعجب شدم، به خودم جرأت دادم، دوباره پشت سرم را نگاه کردم، این‌بار نفس راحتی کشیدم چون دیدم آن پرنده‌ای که من هواپیما آن را دیدم کلاغی بیش نبود. * اعزام به جبهه بدون اطلاع!‏ اسفندیار فتحی می‌گوید: بعد از پذیرش قطعنامه، ارتش بعث عراق دوباره دست به یک‌سری حملات رد تا در پای میز مذاکره دست خالی نباشد، یکی از مناطقی که مورد هجوم مجدد قرار گرفت، شهر خرم‌شهر بود که نزدیک بود دوباره به دست عراقی‌ها بیفتد. برادرم آن وقت در جبهه بود، قضیه را به من اطلاع داد و گفت جبهه نیاز مبرم به نیرو دارد، لیوان آب در دست‌تان است پایین بگذارید و بیایید، در مسجد محل با تعدادی از بچه‌ها جلسه اضطراری گذاشتیم و تصمیم بر آن شد بدون این که کسی باخبر شود، سریع خودمان را به ساری برسانیم تا جزو نیروهای اعزامی‌قرار بگیریم، همین‌طور هم شد، فردای صبح که خانواده از خواب پا شدند دیدند جای شوهران و یا فرزندان‌شان خالی است. در محل غلغله به‌پا شد، تا این که یکی از بچه‌ها به خانواده‌ها اطلاع داد نگران نباشید این‌ها دسته جمعی به جبهه رفته‌اند. * ‏کمین ناجوانمردانه ذوالفقار فلاح می‌گوید: یکی از مشکلاتی که ما در کردستان داشتیم این بود که نمی‌دانستیم دوست و دشمن کیست! گروهک‌ها در میان مردم خودشان را پنهان می‌کردند و تشخیص آنها واقعاً کار مشکلی بود. بنده دوستی داشتم که فامیلی‌اش مجیدی و اهل شهر پل‌سفید بود، از آنجا که وضعیت غذایی جبهه کردستان، خوب نبود بچه‌ها دست به ابتکار می‌زدند و برای تقویت جسمانی خود به ماهی‌گیری و یا شکار مبادرت می‌ورزیدند. مجیدی به اتفاق چند نفر از دوستان برای ماهی‌گیری به رودخانه نزدیک مقرمان رفت، هنوز ساعتی از ماهی‌گیری آنها نگذشته بود که مورد حمله چند نفر از گروهک‌ها قرار گرفت و درجه رفیع شهادت نائل شد. بعد از این که خبر شهادت او به گوش‌مان رسید، از این حمله  ناجوانمردانه به‌شدت غضبناک شدیم، بعد از شهادت مجیدی از فرماندهی دستور آمد که دیگر کسی حق خارج شدن از مقر برای گرفتن ماهی را ندارد، بعد از این فرمان وضعیت غذایی مقر بدتر شد ولی بچه‌ها از دستور فرمانده سرپیچی نکردند. انتهای پیام/86029/ب40



94/08/12 - 15:51





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 20]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن