تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 9 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مردى را ديدند كه موهاى ژوليده و جامه‏اى چركين و سر و ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1819292350




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

روز عاشوراست، کربلا غوغاست...


واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴ - ۱۰:۴۶




1445671053675_88.jpg

آخرین نشست از سری نشست‌های هفت‌گانه «شب‌های شیدایی» در ماه محرم در انجمن شاعران برگزار شد. به گزارش ایسنا، بر اساس گزارش رسیده، در ابتدای نشست صوت قرآن سیدحسین موسوی بلده مطابق شب‌های گذشته آغازگر این جلسه بود. سپس برنامه با شعرخوانی غزل تاجبخش ادامه داشت و این شاعر غزلی از سروده‌های خود را خواند: روز واقعه «شعله آهی سلامی بر دیاری کرد و رفت خاک را با ابر مژگان لاله‌زاری کرد و رفت بر فرات افتاد چشمش مشک آب و خیمه‌ها بوته‌های خار آتش بی‌قراری کرد و رفت خیمه می‌زد روی پلکش سایه‌های دشت خشک با سرشتش بوته‌ها را آبیاری کرد و رفت آب را بر بال مژگان از غبار چشمه‌ها برگرفت و نینوا را مشک‌واری کرد و رفت ظهر می‌شد تشت خونی تیره بر بام سپید آتش دل اشتعال شام تاری کرد و رفت برگرفت از چشم‌های آهوان اسرار شب پای‌بوس شام آخر استتاری کرد و رفت آسمان را دید و خورشیدی فراز نیزه‌ها عشق را بر آفتابی تفت جاری کرد و رفت ذوالجناح از دور چون نیزار از جا کنده‌ای می‌رسید و کوه نگاه شرمساری کرد و رفت دست‌ها را چون قلم دید و قلم‌ها نی شده نازنینان را دعای بردباری کرد و رفت ظهر می‌شد بانگ هل من ناصر بشنید و جان شیدا شده تا به ینصرنی رساند جان‌سپاری کرد و رفت زار می‌زد زار می‌زد در نگاهش چشمه‌ها وآب‌ها بعد از این‌ها تا قیامت سوگواری کرد و رفت» ادامه جلسه نیز با شعرخوانی امیرحسین نیکزاد همراه بود: «غریبی در حرم سر در گریبان گناهانش عرق می‌ریزد از شرمندگی چشم پشیمانش نگاهی بر ضریح انداخت، مژگانش دخیلی شد گلویش قفل شد، بغضی کلیدِ هرز دندانش دلش آهو شد و گریان دوان شد در شبستان¬ها کبوترها پریدند از رواق صحن و ایوانش - بخوان... بهتی طنین انداخت در خاموشی غاری زیارت‌نامه را وا کرد، می‌لرزید دستانش - بخوان... - خواندن نمی‌دانم! ...نمای روشنی از کوه سواد شهر مثل لکه‌ای چرکین به دامانش ورق زد، سنگ می‌بارید از هر بام و در... اما محمد(ص) مثل سیلی صخره‌ها تسلیم جریانش ورق زد، خانه‌ای می‌سوخت در چشمی به در مانده نگاهی از میان شعله ها در بند دستانش ورق زد، مسجدی خالی که پیچیده‌ست بی‌وقفه سه شب فزت و رب الکعبه در گوش شبستانش ورق زد، روی دوش ابرها تابوت خورشیدی که ظلمت کرده از هر گوشه قصد تیربارانش ورق زد، گردبادی از میان صفحه‌ها برخاست به هم زد دفتر تاریخ را حال پریشانش زیارت‌نامه در دستش ترک خورد و بیابان شد که هر سطری شکافی بود بر لب های عطشانش زیارت‌نامه شلاقی شد و پیچید در پایش و زنجیری که می‌گرداند در بازار و میدانش و زنجیری که می‌چرخید و روی شانه‌ها می‌خورد و شهری رد پای دسته‌ها در هر خیابانش به خود آمد نشان از هیچ‌کس جز او نبود آنجا ضریح از دور می‌تابید در چشمان حیرانش سلامی داد، روی شانه‌اش حس کرد دستی را نگاهی کرد، رفت از هوش در آغوش مهمانش» سپس هاشم احمدوند و حمیدرضا زبر دست به اجرای آواز و نواختن نی در مایه دشتی با شعری از محتشم کاشانی پرداختند و این بخش جلسه با اجرای این سروده همراه بود: «ای چرخ غافلی که چه بیداد کرده‌ای وز کین چها درین ستم آباد کرده‌ای بر طعنت این بس است که با عترت رسول بیداد کرده خصم و تو امداد کرده‌ای ای زاده زیاد نکرده است هیچ گاه نمرود این عمل که تو (شداد) کرده‌ای کام یزید داده‌ای از کشتن حسین بنگر که را، به قتل که، دلشاد کرده‌ای بهر خسی که بار درخت شقاوت است در باغ دین چه با گل و شمشاد کرده‌ای با دشمنان دین نتوان کرد آنچه تو با مصطفی و حیدر و اولاد کرده‌ای حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن آزرده‌اش به خنجر فولاد کرده‌ای ترسم تو را دمی که به محشر برآورند از آتش تو دود به محشر درآورند» سپس از بیوک ملکی، شاعر کودکان و نوجوانان و مدیر عامل دفتر شعر جوان برای شعرخوانی دعوت شد و او در ابتدا شعری را از قیصر امین‌پور برای حاضران خواند: «روز عاشوراست کربلا غوغاست کربلا آن روز غوغا بود عشق، تنها بود! آتش سوز و عطش بر دشت می‌بارید در هجوم بادهای سرخ بوته‌های خار می‌لرزید از عَرَق پیشانی خورشید، تَر می‌شد دم به دم بر ریگهای داغ سایه‌ها کوتاهتر می‌شد سایه‌ها را اندک اندک ریگهای تشنه می‌نوشید زیر سوز آتش خورشید آهن و فولاد می‌جوشید دشت، غرق خنجر و دشنه کودکان، در خیمه‌ها تشنه آسمان غمگین، زمین خونین هر طرف افتاده در میدان: اسبهای زخمی و بی‌زین نیزه و زوبین شورِ محشر بود نوبتِ یک یار دیگر بود خطی از مرز افق تا دشت می‌آمد خط سرخی در میان هر دو لشکر بود آن طرف، انبوه دشمن غرق در فولاد و آهن بود این طرف، منظومۀ خورشید ِ روشن بود این طرف، هفتاد سیّاره بر مدارِ روشن منظومه می‌چرخید دشمنان، بسیار دوستان، اندک این طرف، کم بود و تنها بود این طرف، کم بود، اما عشق با ما بود شور ِ محشر بود نوبت ِ یک یار دیگر بود باز میدان از خودش پرسید: «نوبتِ جولانِ اسبِ کیست؟» دشت، ساکت بود از میان آسمان خیمه های دوست ناگهان رعدی گران برخاست این صدای اوست! این صدای آشنای اوست! این صدا از ماست! این صدای زادۀ زهراست: «هست آیا یاوری ما را ؟» باد با خود این صدا را برد و صدای او به سقف آسمانها خورد باز هم برگشت: «هست آیا یاوری ما را ؟» انعکاس این صدا تا دورترها رفت تا دلِ فردا و آنسوتر ز فردا رفت دشت، ساکت گشت ناگهان هنگامه شد در دشت باز هم سیّاره‌ای دیگر از مدارِ روشنِ منظومه بیرون جست کودکی از خیمه بیرون جست کودکی شورِ خدا در سر با صدایی گرم و روشن گفت: « اینک من، یاوری دیگر! » آسمان، مات و زمین، حیران چشمها از یکدگر پرسان: «کودک و میدان؟» کار ِ کودک خنده و بازی است! در دلِ این کودک اما شوق جانبازی است! از گلوی خستۀ خورشید باز در دشت آن صدای آشنا پیچید گفت: « تو فرزند ِ آن مردی که لَختی پیش خون او در قلب میدان ریخت ! هدیه از سوی شما کافی است! » کودک ما گفت: «پای من در جست و جوی جای پای اوست! راه را باید به پایان برد! » ملکی در ادامه با اشاره به زیبایی و قدرت بیان و پایان‌بندی درخشان شعر کوتاهی از قیصر امین پور به نام «کودکان کربلا» درباره عاشورا، آن را برای حاضرین خواند: «راستی آیا کودکان کربلا تکلیفشان تنها دائماً تکرار مشق ِ آب ! آب ! مشق ِ بابا آب بود ؟» ادامه این جلسه با شعرخوانی حسن فرازمند و خواندن شعری به نام «تعزیه» همراه بود: «پسر مش رمضون، شمر پسر کل ولی‌الله... یزید تقی آچار فرانسه شده چه شکل حبیب ابن مظاهر ما سیاهی لشکر همه گبر و کافر * * * نوه کوچک‌هاجر خانم، «عون» و پسر خواهر دایی نعمت رفته در نقش و هوای علی اکبر ما سیاهی لشکر و تماشاگر و کافر * * * طفل شش‌ماهه اعظم خانم، آه... ببین روی دست است، شبیه علی اصغر گل پرپر و من انگار «حر» باز آمده از عرصه «انکار» و نشسته ست کمی آن طرف‌تر پی یک واژه تازه پی یک فرصت تر باز آغاز شد این ضجه شیپور یا ابوالفضل نرو در پی آب تشنه ماندن بهتر * * * آه‌ ای شمر، چرا می‌گریی؟! وا یزید، از چه چنین بی‌تابی؟ و چرا بغض گرفته‌ست، گلویت این قدر ما همه اهل محل می‌دانیم پسر کل ولی الله چه ماه است پسر مش رمضون چشمه نور است و نظر» سپس قاسم رفعتی شعر حافظ را با آواز خواند: «سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی / دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو / ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت / صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل / شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست / ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست / ره روی باید جهان سوزی نه خامی بی غمی آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست / عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم / کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق / کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی» بعد از اجرای آواز جلسه با شعرخوانی امیرعباس رحمتی، جواد زهتاب و عباس سجادی ادامه داشت. شعر جواد زهتاب: «ای آبروی خلقت زن در زمین، سلام! بانوی آسمانی مرد آفرین، سلام! مولا تو را ستود به شیواترین درود زهرا تو را سرود به زیباترین سلام ماهت به جلوه‌ای کمر شام را شکست بادا از آسمان به تو ماه آفرین، سلام! ساقی قیام کرد و به مستی نماز خواند آنقدر مست بود که در آخرین سلام - در سجده رفت و فاطمه گفتش: «قبول حق» الحق کسی ندیده به عمرش چنین سلام از آنچنان قیام، نباید جز این سجود از آنچنان نماز، نشاید جز این سلام ای باغبان لالۀ عباسی آفرین! ای امِ بی بنین شده، ام البنین! سلام! *** در آرزوی گوشۀ چشمی... عنایتی... من ماندم و امید جوابی به این سلام» شعر عباس سجادی: «باز دارد نی ، نوایی می شود ناله هایم نینوایی می شود باز هم تاریخ غم تکرارشد چشم خون ریز فلک بیدارشد باز دارد نی ، نوایی می شود ناله هایم نینوایی می شود باز هم تاریخ غم تکرارشد چشم خون ریز فلک بیدارشد پرده ها و شعرهای محتشم بر در و دیوار می پاشند غم کوچه ها بوی محرم می دهند تکیه ها تصویری از غم می دهند مادران از غم سیه پوشند باز کودکان زنجیر بر دوشند باز یاد عاشورا جگر ، خون می کند سرو را چون بید ، مجنون می کند با خدا "عباس " وقتی دست داد هر دو دست خویش را از دست داد شاه عشقی که وزیرش مرده بود باز ، بازی را ز دشمن برده بود بر سر نی ، نی نوازی کرد و رفت با اساس کفر ، بازی کرد و رفت ابرها ای ابرها یاری کنید با دو چشم من عزاداری کنید باز دارد نی ، نوایی می شود ناله هایم نینوایی می شود» پایان‌بخش این جلسه که با حضور علی مرادخانی (معاون هنری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی) همراه بود بیان خاطراتی از زبان احمد مسجدجامعی در رابطه با ایام محرم و روضه‌خوانی سیدعباس میرداماد بود. انتهای پیام








این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایسنا]
[مشاهده در: www.isna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 120]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن