واضح آرشیو وب فارسی:فارس: با خاطرات رزمندگان/
تصویری از زندگی شهدا به روایت فرماندهان دفاع مقدس
ابوالحسن دل نداشت ناراحتی کسی را ببیند، بهطور مثال وقتی عصر پنجشنبه به مزار شهدا میرفتیم از من جدا میشد، میترسید فرزندان و همسران شهدا با دیدن ما با هم، به زندگی گذشتهشان فکر کنند و همین امر باعث ناراحتی آنها شود.
به گزارش خبرگزاری فارس از شهرستان ساری، خاطرات تلخ و شیرین رزمندگان دوران دفاع مقدس و خانوادههای شهدا همواره بخشی از جذابترین چهره آن سالها و سیره شهدا را برای مخاطبان به تصویر میکشد؛ خاطرات و روایاتی که کلمه به کلمه آن میتواند تورقی از تاریخ را از آن خود کند. در ادامه خاطراتی از چند رزمنده و خانواده شهید مازندرانی را میخوانید: * مردی بزرگ به نام «حسین رجبی» سردار شهید کمیل ایمانی فرمانده واحد تخریب لشکر ویژه 25 کربلا در دفتر خاطرات خود آورده است: خاطرهای که میخواهم نقل کنم از مردی بزرگوار و شهیدی گرانقدر است که در نمازها مانند کسی که سخت احتیاج داشته باشد، بود. بعد از روزها انتظار، خداوند وعده پیروزی داد و در نقطهای از ایران شروع به دمیدن فجر کرد، این مرد عظیم با شنیدن ندای تکبیر سلحشوران، خود را عاشق دید و حنظلهوار به پرواز درآمد و به آن خطه خونرنگ رسید. بعد از ظهر یکم اسفند 62 با چهرهای سرشار از انوار ملکوتی خود را در میان برادران تخریب در منطقه جنگی دهلران یافت، چون میدانست این بار به لقای یار میپیوندد، پی در پی عبادت میکرد، شب و قرائت دعای توسل آغاز شد، اینبار با شبهای دیگر فرق داشت، نالهای دلنشین و با یاد خدا شروع شد. شب 14 اسفند 62 برای عملیات عازم میدان شد، عاشقانه و شجاعانه یکی پس از دیگری مینها را خنثی کرد، همچون کوه مقاومت کرد تا این که معبر باز شد، گردان پشتسر او به حرکت درآمد، رفت تا آخرین تله از استحکامات دشمن را خنثی کند، یک وقت دیدم پای او به تله مین منور برخورد کرد و منطقه روشن شد، او شجاعانه، با نورانیت قلب و عاشقانه بلند شد تا به هر حالی که شده نیرو را عبور دهد، وقتی بلند شد با دنیای فانی خداحافظی کرد، گلولهای از طرف خصم بر قلب او جای گرفت و به آرزوی دیرینه خود رسید و او دوستی نبود جز مردی بزرگ و عارف به نام حسین رجبی. * پس کجا رفت این همه اخلاص؟! علیاکبر گرزینتبار میگوید: من و جلیل در پادگان بیگلو اهواز در حال قدم زدن بودیم؛ من داشتم بهخاطر پارهای از مشکلات موجود در لشکر پشتسر مسئولان ستاد و گردانی که در آن خدمت میکردیم، مطالبی را میگفتم، جلیل با دقت به صحبتهای من گوش کرد و بعد از این که صحبتهایم تمام شد، رو کرد به من و گفت: «اکبر جان! احساس میکنم که کمی ضعیف شدی، همیشه به فکر آن روز باش که لباس سبز سپاه را بر تن کردی، به یاد آن شور و عشق که آیا وقتی پاسدار میشدی چنین روحیهای داشتی؟! یادت هست آرزویت این بود که لباس سپاه را بر تن کنی و از انقلاب و اسلام پاسداری کنی؟! حتی حاضر بودی حقوق نگیری، پس کجا رفت آن همه اخلاص، تقوی و ازخودگذشتگی؟!». احساس کردم بمباران شدیدی شدم، تا به آن لحظه خیال میکردم از این که سن من بیشتر از اوست و در متن انقلاب بیشتر از او حضور داشتم، انقلابیترم ولی وقتی دیدم او با دلیل و استدلال حرفهای مرا نقد کرد، فهمیدم فاصله من با او از زمین تا آسمان است، شهید جلیل اسکندری با وجود این که مأموریتش تمام شده بود، در جبهه ماند و در یک عملیات گشت ـ شناسایی به درجه رفیع شهادت نائل آمد. * آقارحیم شهید شد خانواده شهید رحیم کریمی نقل میکنند: روز هفتم رحیم، خانمی که بر سر و سینهاش میزد، نظر همه را به خود جلب کرده بود، این که او غریبه بود کسی شک نداشت، خیلی کنجکاو شدیم تا بدانیم او با رحیم چه نسبتی دارد که اینگونه به سر و صورتش میزند، وقتی از آن خانم در رابطه با آشناییاش با رحیم سوال کردیم در پاسخمان گفت: «من زنی بیسرپرست هستم که چند یتیم را سرپرستی میکنم، آقارحیم وقتی وضعیت مرا دید و متوجه شد من با هزار مشقت، خانه و فرزندانم را اداره میکنم، از همان وقت به بعد مرا در تهیه مایحتاج منزل، پوشاک و غذای فرزندانم یاری میکرد، مدتی بود که از او خبری نشد تا این که خبردار شدم آقارحیم شهید شده است». سردار شهید رحیم کریمی، سرآمد امیدواران بود، بهطوری که همیشه باعث تهییج و تشجیع رزمندگان میشد و با شعارهای دلگرمکنندهاش به رزمندگان روحیه میبخشید. * دل نداشت ناراحتی کسی را ببیند مهوش یداللهی همسر سردار شهید ابوالحسن محمدزاده میگوید: اوایل ازدواج، مدتی را مستأجر بودیم، جو منزل صاحبخانه طوری بود که عروس خانواده زیاد با شوهرش سازگاری نداشت و همیشه در آنجا دعوا بود؛ بهطوری که عروس منزل به حال من غبطه میخورد که چه شوهر خوبی دارم که به هیچ وجه با من جر و بحث نمیکند. وقتی موضوع را به ابوالحسن گفتم کمی فکر کرد و گفت: یک بار الکی هم شده با هم مشاجره کنیم تا او بفهمد در زندگی زناشویی ما هم مشاجره وجود دارد و تا موجب شود حسرت زندگی ما و دیگران را نخورد. ابوالحسن دل نداشت ناراحتی کسی را ببیند، بهطور مثال وقتی عصر پنجشنبه به مزار شهدا میرفتیم از من جدا میشد، میترسید فرزندان و همسران شهدا با دیدن ما با هم، به زندگی گذشتهشان فکر کنند و همین امر باعث ناراحتی آنها شود. * این سردار سردار رمضانعلی صحرایی از فرماندهان لشکر ویژه 25 کربلا در دوران دفاع مقدس میگوید: اگر بنا به شرایط خاص جنگی، نیاز به وجود تعداد معدودی از نیروهایی که در اوج آمادگی بهسر میبردند، بود؛ بیشک عباس محمدی یکی از انتخابهای حتمی بنده بود. نیروی کیفی و آشنا به بسیاری از تخصصها و مهمتر از همه، اطمینان و اعتماد خاطری بود که حضور ایشان در خاطرم همواره بهوجود میآورد تا بتوانم بدون هیچ نگرانی از وجود ایشان در عملیات بهره ببرم، این که چه عامل و عواملی موجب شده تا این عزیز به چنین عظمت روحی دست پیدا کند، خدا عالم است و بس. در یکی از مقاطع عملیاتی که حضور عزیزی از گردان در جوار کمین بسیار پرخطر دشمن احساس میشد، وجود با برکت این بزرگوار به فریاد ما رسید و او بدون کوچکترین ترس و واهمهای، این عمل شجاعانه را به انجام رسانید. گاهی وقتها که دلم تنگ جبههها و یاران و دوستان جبههای میشود، بیشک از نخستین تصاویری که حتی پیشاپیش بسیاری از سرداران جنگ در ذهنم جلوه میکند، تمثال این شهید عزیز است، بعد از شهادت عباس برای دیدار با خانواده ایشان به منزل ایشان رفتم و سپس قبرش را زیارت کردم، یکی از دوستان و همراهانم که درجه بالای نظامی هم داشت رو به بنده کرد و گفت: خیلیها که بعد از مدتی به دیدار خانوادههای شهدا میروند، سعی میکنند به دیدار خانوادههای سرداران شهید بروند چه فلسفهای است که شما به دیدار خانوادهای رفتید که شهید سرباز یا شهید مشمول به حساب میآید، در جوابش گفتم، بر این اعتقادم که در روز میعاد شهید عباس محمدی پیشاپیش بسیاری از سرداران نامآور برای شفاعت دوستان و همرزمان خود، ظاهر میشود. خاطرهای که از این بزرگوار در ذهنم مانده مربوط است، به مقطعی که در نزدیک ساحل فاو، فرماندهان زیادی شهید شده بودند که این بزرگوار نزدم آمد و گفت: «صحرایی! همه رفتند تکلیف چیست؟»، جواب دادم، نیروها را از حالت تمرکز و تجمع خارج کن و آنها را پراکنده کن تا بمباران شدید دشمن، آسیب بیشتری به آنان وارد نکند که او نیز در کوتاهترین زمان و با فراست و دلیری و در زیر آتش شدید بمباران دشمن این کار را انجام داد، ساعتی بعد از این واقعه خبر رسید که این بزرگوار جان به جان آفرین تسلیم کرد و به شهادت رسید، روحش شاد و یادش گرامی. انتهای پیام/86029/ت40
94/07/30 - 10:45
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 18]