تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 1 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):زيارت امام حسين عليه السلام را رها نكن و دوستان خود را هم به آن سفارش كن، كه در ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1801558508




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

در خانه شهید «مصطفی بنی زمان» پدری که خم شده ، مادری که آلزایمر گرفته


واضح آرشیو وب فارسی:صحبت نو: «مصطفی بنی زمان» کلاس دوم راهنمایی بود که به جبهه جنگ رفت. او در سن ۱۶ سالگی عضو یگان افتخاری امام جمعه لارستان حضرت آیت الله آیت اللهی (ره) بود.دوستان مصطفی یکی یکی عازم جنگ می شدند. مصطفی بعد از شنیدن خبر شهادت دوستش شهید جاهدی تصمیم به شرکت در جبهه گرفت. در آبان سال ۶۵ بدون اطلاع به والدین خود عازم جبهه شد. خانواده اش نگران مصطفی بودند که بعد از ۱۵ روز، نامه مصطفی بدست خانواده اش رسید. مصطفی نوشته بود: «پدر و مادر عزیز حلالم کنید که بی خبر از بین شما رفتم. از شما می خواهم از مصطفی راضی باشید. می خواهم با رضایت کاملِ شما برای وطنم بجنگم. تمام دوستانم و همکلاسیها با همیم. نگران من نباشید. هوای همدیگر را داریم.» بعد از اصرار مصطفی و رضایت پدر و مادر، مصطفی خوشحال شد. بعد از ۴۰ روز برگشت و هفته ای را پیش خانواده گذراند و بعد از حلالیت طلبی از خانواده و دوستان دوباره عازم جبهه شد. بعد از چند ماه برای مرخصی دوم برگشت. مرخصی مصطفی ۲۰ روز بود که خبر اوج گیری جنگ به گوشش رسید. هنوز ۵ روز از مرخصی اش نگذشته بود که طاقت نیاورد و به جبهه بازگشت. مادربزرگ مصطفی در بستر بیماری و بدنش سوخته بود و با همین دلیل می خواستند مصطفی را از رفتن به جبهه منصرف کنند. اما مصطفی در جواب گفت: تمام دوستانم در جنگ سوخته اند، تمام دوستانم خانواده هایشان چشم براهند و رفت… مصطفی رفت و مردانه جنگید. چند ماه نگذشته بود که در فروردین ۶۵ در عملیات کربلای ۸ به همراه ۱۶ تن از دوستانش از جمله شهید نجفعلی مفید (فرمانده پیروز عملیات)، شهید شعبانعلی عفیفه، شهید آگاه از لطیفی و… به مقام شهادت نایل آمد و همراه با دیگر دوستانش در گلزار شهدای لار به خاک سپرده شد. مصطفی رفت تا ما بمانیم. خانواده مصطفی/ امروز… مادر مصطفی از دوری عزیزش، پنج ماهی است آلزلیمر گرفته. هر روز قاب عکس مصطفی را بغل کرده و می بوسد. مگر آلزایمر فراموشی نمی آورد؟! آیا مصطفی هم از قلب مادر فراموش شده؟! اگر فراموش شده پس چرا هر روز قاب عکسش را می بوسد؟ مگر آلزایمر فراموشی نمی آورد؟ راستی به نظر شما… تماشای مداوم عکس مصطفی، مادر را اذیت می کند یا آرام؟ پدر مصطفی نیز سالخورده و بیمار است. تخت پدر و مادر کنار هم قرار دارد. خواهر مصطفی می گفت: پدر و مادرم هیچ وقت از هم جدا نشده اند حتی در زمان پیری… برای پدر و مادر دو پرستار گرفته اند. آنها حتی یک ویلچر هم ندارند که خودشان بتوانند حداقل با آن حرکت کنند. در خانه، در یکی از اتاقها یک حسینیه کوچک به یاد مصطفی تدارک دیده اند، که در روزهای شنبه در آن قرائت قرآن و مجلس روزه و دعا برپا می شود. مرتضی برادر دوقولوی مصطفی هر روز از کار که برمی گردد سری به خانه و اتاق پدر و مادر می زند. پیشانی و دست پدر و مادر را به احترام می بوسد، شاید کمی از درد فقدان مصطفی کم شود و تسکین دل پدر و مادر باشد. خواهر مصطفی می گفت: یک معجزه نیز در این خانه رخ داده. زمانی بچه ام به شدت مریض شد. برادرم می خواست نایب الزیارت حضرت زینب (س) در سوریه شود. یک شال زمان عروسیم را به برادرم دادم تا بیندازد در ضریح حضرت زینب(س) به نیت شفاعت بچه اش، و برادر نیز انجام داد و از سوریه برگشت.( شال در داخل ضریح بود.) … زمان گذشت و شب عروسی برادرش بود. در شب عروسی ناگهان متوجه شدند که شالی برای عروسی تدارک ندیده اند. (یکی از رسوم عروسی لار وجود شالی مخصوص در چمدان عروس است). فرصتی برای تهیه شال نبود و مرتضی ناراحت… مرتضی تا سر چمدان عروس را باز می کند، متوجه شالی می شود که در رو قرار دارد. چه شالی؟ دقیقا همان شالی که چند وقت پیش به نیت شفای بچه خواهرش در ضریح حضرت زینب(س) انداخت. مگر شال در ضریح نبود؟ خودم انداختم. پس اینجا چکار می کند؟! لا اله الا الله. شهیدان پیش خدا زیاد عظمت دارند و عزیزند. خانواده های شهید پاکند. شهید همه را شفاعت می کند. اگر غیر از این بود که در قران خداوند نمی آمد: آنان که در راه خدا شهید شده اند را مرده مپندارید بلکه تا ابد زنده و در نزد پروردگارشان روزی می گیرند. شهید زنده است و جاویدان. شهدا حلال مشکلاتند. توصل کنید به شهدا، مشکلات حل می شوند. شهدا رفتند تا ما زنده بمانیم. شاید نتوانیم شهید شویم اما می شود راهشان را ادامه دهیم… شهدا رفتند اما خانواده شهدا هنوز هستند. چشم براهند. چشم براه یک لبیک. چشم براه یک نگاه… خانواده های شهدا را تنها نگذاریم.


جمعه ، ۳مهر۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: صحبت نو]
[مشاهده در: www.sohbatnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 102]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن