تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 8 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):گريه مؤمن از (درون) دل اوست و گريه منافق از (ظاهر و) سرش.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1818946352




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

«انکرالاصوات» خواند اندر نبي «صوت الحمير»


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
«انکرالاصوات» خواند اندر نبي «صوت الحمير»
«انکرالاصوات» خواند اندر نبي «صوت الحمير»شاعر : سنايي غزنوي در نعيم خلق خود را خوش سخن کن چون طبيب«انکرالاصوات» خواند اندر نبي «صوت الحمير»ميري از حرصست چون مور از تهور همچو ماردر جحيم خشم چون گبران چه باشي باز فيرخود همه عالم نقيري نيست پيش نيک و بدپي به روز حشر يک رنگند مور و مار و ميرانقياد آر ار مسلماني به حکم او از آنکچيست اين چندين نقاره و نقرکي بهر نقيربر اميد رحم او بر زخم او زاري مکنبر نگردد ز اضطراب بنده تقدير قديرکز براي پخته گشتن کرد آدم را الاهکاولت زان زد که تا آخرت بنوازد چو زيرچون ترا در دل ز بهر دوست نبود خارخاردر چهل صبح الاهي طينت پاکش خميرفاسقت خوانم نه عاشق ار چو مردان در سماعنيست در خير تو چيزي جان مکن بر خير خيردين سلاح از بهر رفع دشمنان آتشيستذوق سمعت بازداند نغمت بم را ز زيراز براي ذکر باقي بر صحيفه‌ي روزگارتو چرا پوشي بهر بادي زره چون آبگيرچونت عمر و زيد باشد کارساز نيک و بدچون نکو خط نيستي زنهار تا نبوي دبيرمير ميرت بر زبان بينند پس در وقت ورددر نبي پس کيست «نعم المولي و نعم النصير»بامداد «اياک نعبد» گفته‌اي در فرض حقيا مخوان «فوضت امري» يا مگو کس را اميرتنگ ميدان باش در صحراي صورت همچو قطبچاشتگه خود را مکن در خدمت دوني حقيراي خميرت کرده در چل صبح تاييد الاهتا به تدبير تو باشد گشت چرخ مستديرگويي اي اسم تو باري گويي اي فعل تو بارچون تنورت گرم شد آن به که بربندي فطيرجان ما را عقل بخش و عقل ما را رهنمايگويي اي مهرت سهناگويي اي لطفت هژيرمرقد توفيق تو جان را رساند بر علوکز برون تن غفوري وز درون جان خبيرتيغها از سکر قهرت کند نبود از سليلموقف خذلان تو تن را گدازد در سعيرهم رضا جويان همه مردانت خوش خوش در خشوعکلکها از شکر لطفت گنگ نبود از صريراز براي هديه‌ي معني و کديه‌ي زندگيهم ثناگويان همه مرغانت صف صف در صفيرهم درخت از تو چو پيکان و سنان وقت بهاربنده‌ي درگاه تو جان جوان و عقل و پيرتير چرخ ار در کمان يابد مثال حکمتتهم غدير از تو چو شمشير و سپر در ماه تيرپيش تو يکتن نکرد از بهر خدمت قد کماندر زمان همچون کمان کوژي پذيرد جرم تيرجان هر جاني که جفت تير حکمت بشنودتا ندادي هم توشان از قوت و توفيق تيرتف آه عاشقان ار هيچ زي بحر آمديبا «سمعنا» و «اطعنا» پاي کوبد پيش تيراز براي پرورش در گاهواره‌ي عدل و فضلتا به ماهي جمله بريان گرددي بحر قعيرهر که از خود رست و عريان گشت آن کس را به فضلعام را بستان سيري خاص را پستان شيرو آنکه او پيوسته زير پوست ماند چون پيازحلها پوشي طرازش «ذلک الفوز الکبير»از در کوفه‌ي وصالت تا در کعبه‌ي رجاميدهيش از خوانچه‌ي ابليس در لوزينه سيراز همه عالم گريزست ار همه جان و دل ستنيست اندر باديه‌ي هجران به از خوفت خفيراي سنايي جهد کن تا پيش سلطان ضميرآن تويي کز کل عالم ناگريزي ناگزيرتا بدين تاج و سرير از بهر مه رويان غيباز گريبان تاج سازي وز بن دامن سريربا بدين تاج و سرير از بهر دارالملک سرهر زماني نو عروسي عقد بندي بر ضميرديو هم کاسه بود بر سفره تا وهم و خيالبند پاي سر شمر تاج و سرير اردشيرجان بدين و عقل ده تا پاک ماند بهر آنکدر ميان دين و عقلت در سفر باشد سفيرتا تو در زير غبار آرزو داري قراروزر ورزد جان چو او را عقل و دين نبود وزيرآدمي در جمله تا از نفس پر باشد چو گوزدر جهان دل نبيني چشم جان هرگز قريراز حصار بود خود آنگاه برهي کز نيازهر زماني آيد از وي ديو را بوي پنيرهست تا نفس نفيست باعث تعليم ديوپايمال مسجد و ميخانه گردي چو حصيرگر خطر داري ز حق دان ور نداري زو طلببود هم فر فرزدق داعيه‌ي جر جريرآفتاب نوربخش آنگاه بستاندش نورکت زوال آيد چو از از خود سوي خود باشي خطيرهست آتش خشم و شهوت بخل و کين و طمع و آزچون کند دعوي تمامي پيش او بدر منيرمالک خود باش همچون مالک دوزخ از آنکوردت اين باد از چنين آتش که «اجرنا يامجير»وز بروج اختران بگذر سوي رضوان گرايتا نگيرد نوزده اعوانش در محشر اسيرور نه بگريزي از اينها باز دارندت به قهرتا نه آتش زحمت آرد مر ترا نه زمهريرچار ميخ چار طبعي شهر بند پنج حسناين ده و نه در جهنم و آن ده و دو در اثيربيخ شهوت بر کن و شاخ شره کاندر بهشتاز پي اين دو جهان سه جانت ماند اندر زحيردر مصاف خشم و شهوت چشم‌دل پوشيده‌داراين بخواهد مرغ و ميوه و آن دگر حور و حريرنرم‌دار آواز بر انسان چو انسان زان که حقکاندرين ميدان ز پيکان بي‌ضرر باشد ضريرتو نکو کاري کن و بدهاي ما را بد مگيرکم نگردد گنج خانه‌ي فضلت از بدي‌ها ماپاي ما در طين لازب ماند ما را دستگيرصدق ما را صبح کاذب سوخت ما را صدق بخشرايگانمان آفريدي رايگانمان در پذيرهيچ طاعت نامد از ما همچينن بي علتي
#سرگرمی#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 2140]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن