واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نگاهی به مسئله اعتراض سیاسی در اروپا
راز تاریخی اعتصابات اروپایی / برخورد حکومت ها با اعتراض های سیاسی چگونه است؟
مخالفان می دانند که نباید باعث اختلال کل سیستم شوند و در این صورت دستاوردی نخواهند داشت؛ از سوی دیگر حکومت ها می دانند تا اگر جلوی اعتصاب و اعتراض را بگیرد، این مسئله به شکل دیگری که قطعا ناصواب تر است، خود را نشان می دهد.
![خبرگزاری فارس: راز تاریخی اعتصابات اروپایی / برخورد حکومت ها با اعتراض های سیاسی چگونه است؟ خبرگزاری فارس: راز تاریخی اعتصابات اروپایی / برخورد حکومت ها با اعتراض های سیاسی چگونه است؟](http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Images/1394/06/16/13940616000769_PhotoA.jpg)
پدیده انقلاب که خود باعث گسست در تاریخ یک جامعه می شود، اوج یک اعتراض سیاسی را به منصه ظهور می گذارد. از جمله اندیشمندانی که وقوع انقلاب را در آثار خود بسیار مورد تاکید قرار می داد، «کارل مارکس» بود. او معتقد بود که ظلم و جوری که طبقه سرمایه دار بر کارگران روا می دارد، سرانجام باعث می شود تا اتحاد طبقه کارگر از قالب «طبقه ای در خود» به «طبقه ای برای خود» تغییر شکل دهد. این آگاهی باعث می شود تا طبقه پرولتریا بتواند نظام سرمایه داری را سرنگون نموده و عصر حاکمیت کارگران فرا برسد. اتفاقی که هرگز در چارچوب آنچه مارکس گفت، رخ نداد و حتی سقوط شوروی پس از فروپاشی فاشیسم نشان داد که نظام سرمایه داری می تواند رویکردهای بدیل این چنینی را کنار زده و همچنان پابرجا بماند. حدود یک قرن پس از کارل مارکس، برخی متفکران همچون اندیشمندان مکتب فرانکفورت این نقد را به اندیشه او وارد کردند که آیا مارکس نمی توانست رویکرد بدیلی غیر از انقلاب را در تقابل میان سرمایه دار و کارگر مدنظر می گرفت؟ آیا کارگر و کارفرما می توانند بدون خشونت و بدون وقوع انقلاب به توافق نیز بیاندیشند؟ از نظر این اندیشمندان از آنجا که نظام سرمایه داری به طور کامل در حال به روز کردن خود است، صدای مخالفان را می شنود. این فرایند باعث می شود تا پیش از رسیدن شرایط بغرنج، با اعطای امتیازاتی به مخالفان از وقوع شورش، جنبش و انقلابی که باعث سرنگونی آن نظام شود جلوگیری کند. براین اساس مارکس واقعیت های بسیاری را درباره توان نظام سرمایه داری دست کم گرفته بود. آنچه مارکس مشاهده می کرد، قواعدی شبیه «قانون همبستگی» بود که وجود اتحادیه های کارگری را ممنوع اعلام می کرد و این باعث می شد تا این انجمن ها شکل سری به خود بگیرند. حتی اولین قوانین کار، کار کودکان را نه تنها ممنوع نکرد، بلکه به 12 ساعت کاهش می داد! گرچه همین قانون نیز توسط کارفرمایان جدی گرفته نشد. این ها مشاهداتی بود که برای مارکس وقوع انقلاب را اجتناب ناپذیر می کرد. بنابراین اعتراض سیاسی و صنفی هیچ جایگاهی در زندگی مردم اروپا نداشت. اما به تدریج ورق برگشت. منتقدان می گویند مارکس این نکته را درک نکرد که کارگر و کارفرما می توانند به جای در پیش گرفتن رویه خشونت آمیز علیه هم، توافق بکنند. توافقی که حقوق حداقلی را به کارگر داد. حداقلی از دستمزد؛ منع کار کودکان، میزانی برای حداکثر ساعت کار، بیمه، تسهیلات و مهمتر از آن حق اعتراض! این نشان می داد که سرمایه داری برای ماندگاری حاضر است از برخی از منافع کوتاه مدت خود بگذرد. بدین ترتیب حق اعتراض طی یک روند تدریجی در غرب نهادینه شد. مشروط به آنکه به کلیت نظام آسیبی نرسد. امروزه نیز تحصن ها و مخالفت های صنفی بسیاری را در کشورهای اروپایی شاهدیم؛ که دستاورد تاریخ انقلاب صنعتی است. از اعتصابات پرسنل راه آهن، معدن چیان،کارمندان مترو و… تا مخالفت هایی که طی سال های گذشته علیه ریاضت اقتصادی روی داد و مخالفت هایی که گاهی رنگ و بوی سیاسی به خود می گیرند و در حمایت از قومیت و اقلیت های مذهبی و سیاسی است. جالب آنکه گاهی دامنه اعتصابات به نیروهای پلیس نیز می رسد. راز این نوع اعتراضات که شهروندان دامنه اعتصاب را عمدتا در حد مخالفت مدنی نگاه می دارند و حکومت نیز به اعتصاب با خشونت پایان نمی دهد، چیست؟ پاسخ این پرسش نیازمند تحقیقی همه جانبه است اما به نظر می رسد این امر یک دستاورد تاریخی است. مخالفان می دانند که نباید باعث اختلال کل سیستم شوند و در این صورت دستاوردی نخواهند داشت؛ از سوی دیگر حکومت می دانند تا اگر جلوی اعتصاب و اعتراض را بگیرد، این مسئله به شکل دیگری که قطعا ناصواب تر است خود را نشان می دهد: اشکالی چون کم کاری و کوتاهی در کار، نارضایتی و مشکل مشروعیت، فقدان حمایت از نظام سیاسی در شرایط بحرانی، از بین رفتن سرمایه اجتماعی مردم و …. از یاد نبریم اگرچه اعتراض و اعتصاب حاصل مبارزه ای طولانی در غرب است اما پذیرش آن توسط حاکمیت به خاطر برخی محدودیت ها بوده؛ اعتصاب از آن رو پذیرفته شده که هرگز در کشور شورش رخ ندهد. در مقابل جریان ها و اصناف نیز می بایست همان طور که از حکومت انتظار شنیدن انتقادات را دارند، انتقادات مردم علیه خود را بشنوند. به زبان دیگر اعتراض قانونی نیازمند پتانسیلی است که در همه بخش های جامعه به شکل متوازن رشد می کند و در غیر این صورت هرگز شکل نمی گیرد. زیرا هیچ حکومتی نمی تواند بپذیرد که یک اعتصاب یا تحصن به شورش و جنگ داخلی بیانجامد. از این رو اعتصابیون حد و حریم خود را می دانند؛ آن ها بیشتر دنبال آن هستند تا از یک طرف اهمیت شغلی و از طرف دیگر عدم حضور خود در پست سازمانیشان را به رخ جامعه بکشانند. به عنوان مثال اعتصاب نیروهای آتش نشانی را در برخی از کشورهای اروپایی در نظر بگیرید. مسلما این اتفاق می تواند برای دولت تبعات بدی به همراه داشته باشند. اهمیت دیگر این تحصن ها رسیدن صدای متحصنین به جامعه از طریق رسانه هاست. گاهی این اعتصابات از حالت صنفی خارج شده و جنبه عمومی پیدا می کند. بنابراین به جای اصناف پای احزاب اپوزیسیون به میان کشیده می شود. حرکت هایی که نتایجی چون استعفای خارج از موعد دولت و یا تلاش برای پیروزی در انتخابات بعدی می تواند از جمله نتایج آن باشد. تمامی این اعتراضات و اعتصابات همیشه با مجوز دولت دنبال می شود. این مسئله بیش از همه یک واقعیت را نشان می دهد. بازی که قواعد آن مشخص است و کسی نباید و نمی تواند این قواعد را زیر پا بگذارد، زیرا در این صورت در انظار رسانه ها و جامعه پیش از پایان بازی، بازی را باخته است. محمد سلیمان دارابی منبع: رصد، پایگاه تحلیلی دفتر پژوهش انتهای متن/
94/06/28 - 00:19
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 23]